Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
subsaturated	نزدیک به اشباع
Other Matches
find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
concentrations	اشباع
saturated	اشباع
satiation	اشباع
concentration	اشباع
saturation	اشباع
impregnation	اشباع
suffusion	اشباع
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
saturator	اشباع کننده
satiable	قابل اشباع
saturation current	جریان اشباع
saturable	اشباع شدنی
saturant	اشباع شده
saturated zone	منطقه اشباع
zine of saturation	منطقه اشباع
saturate	اشباع شدن
saturation capacity	گنجایش اشباع
saturate	اشباع کردن
saturation factor	ضریب اشباع
saturation state	رژیم اشباع
satiable	اشباع شدنی
anode saturation	اشباع اند
filament saturation	اشباع دمایی
waterlogged	ازاب اشباع
neural satiation	اشباع عصبی
impregnant	اشباع شده
ingraft	اشباع کردن
magnetic saturation	اشباع اهن
filament saturation	اشباع افروزه
degree of saturation	درجه اشباع
imbuing	اشباع کردن
imbues	اشباع کردن
saturated	اشباع شده
imbued	اشباع کردن
pervasivenness	قوه اشباع
imbue	اشباع کردن
overfull employment	اشباع اشتغال
color saturation	اشباع رنگ
magnetic saturation	اشباع مغناطیسی
saturates	اشباع کردن
steep	اشباع کردن
voltage saturation	اشباع ولتاژی
voltage saturation	اشباع اند
satiate	اشباع شدن
satiated	اشباع شدن
satiates	اشباع شدن
satiating	اشباع شدن
imbibe	اشباع کردن
imbibed	اشباع کردن
imbibes	اشباع کردن
imbibing	اشباع کردن
sodden	اشباع شده
plate saturation	اشباع اند
current saturation	اشباع اند
steepest	اشباع کردن
unsaturated	اشباع نشده
saturating	اشباع شدن
saturates	اشباع شدن
temperature saturation	اشباع دمایی
subsaturation	شبه اشباع
unsaturate	اشباع نشده
saturating	اشباع کردن
indoctrinate	اغشتن اشباع کردن
indoctrinated	اغشتن اشباع کردن
chalk-line	[ریسمان اشباع شده با گچ]
unsaturated	ترکیب اشباع نشده
pervasiveness	قوه سرایت یا اشباع
chroma	درجه اشباع رنگ
collector saturation voltage	ولتاژ اشباع کلکتور
suffuse	پوشاندن اشباع کردن
indoctrinates	اغشتن اشباع کردن
suffused	پوشاندن اشباع کردن
suffuses	پوشاندن اشباع کردن
saturant	بحد اشباع رسیده
saturated air	هوای اشباع شده
saturated soil paste	خمیر خاک اشباع
saturated transistor	ترانزیستور اشباع شده
unsaturated fat	چربی اشباع نشده
saturated fat	چربی اشباع شده
unsaturate	ترکیب اشباع نشده
under szturated rock	سنگ زیر اشباع
saturated fats	چربی اشباع شده
subsaturated	نیمه اشباع شده
suffusing	پوشاندن اشباع کردن
indoctrinating	اغشتن اشباع کردن
polyunsaturated	دارای حلقههای اشباع نشده
ethylene	هیدرو کربن اشباع نشده
poly unsaturated fat	پلی چربی اشباع نشده
soak	بوسیله مایع اشباع شدن
soaks	بوسیله مایع اشباع شدن
acetylene	هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول 2H2C
geraniol	الکل اشباع شده مایع و معطر
inundating	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundated	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundate	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundates	زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
oilite bushing	بوش مخصوصی از جنس برنز اشباع شده با روغن
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
condensation shock	چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
age hardening	سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
zero air voids unit weight	وزن ذرات موجود در خاک درواحد حجم خاک اشباع شده
accessible	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
vicinal	نزدیک
hand to hand	نزدیک
nearby	نزدیک
up against <idiom>	نزدیک به
up to <idiom>	نزدیک به
nigh	نزدیک
hand-to-hand	نزدیک
on the verge of	نزدیک به
nearer	نزدیک
neared	نزدیک
near-	نزدیک
near	نزدیک
proximate	نزدیک
closes	نزدیک
close up	از نزدیک
close aboard	نزدیک
closer	نزدیک
closest	نزدیک
forthcoming	نزدیک
approaching	نزدیک
beside	نزدیک
close	نزدیک
close-up	از نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
close-ups	از نزدیک
caudal	نزدیک به دم
adjacent	نزدیک
close by	نزدیک
at hand	نزدیک
upcoming	نزدیک
fast by	نزدیک
hard by	نزدیک
forbye	نزدیک
forbye	از نزدیک
foreby	نزدیک
near at hand	نزدیک
neighbouring	نزدیک
near upon	نزدیک
nears	نزدیک
next door to	نزدیک
in sight	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
towards	نزدیک
nearing	نزدیک
forby	از نزدیک
forby	نزدیک
nearest	نزدیک
by	از نزدیک
near by	نزدیک به
imminent	نزدیک
on the eve of	نزدیک
contiguous	نزدیک
narrowly	از نزدیک
near by	نزدیک
myopia	نزدیک بینی
inextremis	نزدیک بمرگ
close control	کنترل نزدیک
inapproachable	نزدیک نشدنی
upcoming	دراتیه نزدیک
in the near future	در آینده نزدیک
in the near f.	دراینده نزدیک
toward(s) evening	نزدیک به عصر
caudal	نزدیک به انتها
deciding	نزدیک به هدف
immediate flanks	جناحین نزدیک
approachable	نزدیک شدنی
near by	دم دست نزدیک
nearsightedness	نزدیک بینی
nearer the end	نزدیک تر بیابان
infighting	نبرد نزدیک
aggress	نزدیک شدن
deeper	نزدیک به هدف
deep	نزدیک به هدف
myopy	نزدیک بینی
paranasal	نزدیک بینی
near sightedness	نزدیک بینی
to be quite close	نزدیک به هم بودن
deepest	نزدیک به هدف
close range	فاصله نزدیک
keep back	نزدیک نشوید
near sight	نزدیک بینی
aftermost	نزدیک پاشنه
near shore	نزدیک به ساحل
near point	نقطه نزدیک

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com