English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
Other Matches
benedictory تقاضایی
precatory تقاضایی
precative تمنایی تقاضایی
to meet [تقاضایی را] برآوردن
to meet a demand تقاضایی را براوردن
to comply [with] [تقاضایی را] برآوردن
to accommodate [تقاضایی را] برآوردن
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
enquiry کد کنترل مخصوص که تقاضایی برای معرفی یا وضعیت یا داده یک وسیله است
precatory words عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
launches انداختن پرت کردن
spits سوراخ کردن تف انداختن
hurtle پرت کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
launching انداختن پرت کردن
to put by دور انداختن رد کردن
spit سوراخ کردن تف انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
slots انداختن چفت کردن
put تعویض کردن انداختن
to set off انداختن برابر کردن
putting تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
slot انداختن چفت کردن
launched انداختن پرت کردن
toss پرت کردن انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
tossing پرت کردن انداختن
tosses پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
operated اداره کردن راه انداختن
operate اداره کردن راه انداختن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
operates اداره کردن راه انداختن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
back پشتی کردن پشت انداختن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
retard عقب انداختن اهسته کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
kid دست انداختن مسخره کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
kidded دست انداختن مسخره کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
backs پشتی کردن پشت انداختن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
run به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down پایین انداختن انداختن
demonetization خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
bottom ته انداختن
bottoms ته انداختن
jaculate انداختن
launching به اب انداختن
throws انداختن
relegating انداختن
stagger از پا انداختن
spill انداختن
hew انداختن
hewed انداختن
relegates انداختن
string زه انداختن به
benite به شب انداختن
fling انداختن
to fire off a postcard انداختن
hewing انداختن
let fall انداختن
blobs لک انداختن
flings انداختن
lash vt انداختن
launches به اب انداختن
emplace جا انداختن
ruts خط انداختن
to hew down انداختن
souse انداختن
rut خط انداختن
launch به اب انداختن
launched به اب انداختن
spills انداختن
leave out انداختن
hews انداختن
spilling انداختن
throwing انداختن
throw انداختن
to draw lots انداختن
spilled انداختن
line خط انداختن در
lay away انداختن
flinging انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com