Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
lightish
نسبتا روشن
Other Matches
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit
روز روشن روشن کردن
daylight
روز روشن روشن کردن
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
semiarid
نسبتا کم اب
sort of
نسبتا
comparatively
نسبتا
wettish
نسبتا تر
relatively
نسبتا"
rather
نسبتا
yellowy
نسبتا زرد
youngish
نسبتا جوان
hypothermal
نسبتا گرم
widish
نسبتا وسیع
andante
نسبتا ملایم
poorish
نسبتا فقیر
nowhere near
نسبتا دور
smallish
نسبتا کوچک
darkish
نسبتا تاریک
thickly
نسبتا ضخیم
lightish
نسبتا سبک
poorish
نسبتا ضعیف
largish
نسبتا بزرگ
biggish
نسبتا بزرگ
prettyish
نسبتا زیبا
modest
معتدل نسبتا کم
goodish
نسبتا خوب
andante
نسبتا اهسته
stiffish
نسبتا سخت
oldish
نسبتا پیر
strongish
نسبتا قوی
subaquatic
نسبتا ابزی ا
considerably
نسبتا"زیاد
coolish
نسبتا خنک
thinnish
نسبتا لاغر
tallish
نسبتا بلند
somedeal
اندکی نسبتا
thickish
نسبتا ضخیم
slowish
نسبتا کند
sweetish
چیز نسبتا شیرین
fairs
نسبتا خوب متوسط
fair
نسبتا خوب متوسط
flattish
نسبتا خنک یابیمزه
partly
نسبتا دریک جزء
heavy-set
چهارشانه و نسبتا چاق
enough
باندازهء کافی نسبتا
fairer
نسبتا خوب متوسط
fairest
نسبتا خوب متوسط
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
good
معتبر موجه نسبتا" زیاد
large scale
نسبتا زیاد بمعیار وسیع
deprossion
منطقهای با فشار بارومتری نسبتا کم
large-scale
نسبتا زیاد بمعیار وسیع
clothesline
ضربه نسبتا"مستقیم نزدیک زمین
orthocephalic
دارای سر نسبتا کوتاه وصورت پهن
gallinipper
حشره گزنده نسبتا بزرگ سرخک
gambusia
ماهی ابنوس قسمتهای نسبتا گرمسیر
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
anthracite
زغال سنگ نسبتا خالص که حاوی تاحدود 59% کربن میباشد
acerbic
<adj.>
انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
flares
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
ectoplasm
طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است برون مایه
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
chrome dyes
کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
p channel mos
تکنولوژی نیمه هادی اکسیدفلزی نسبتا" قدیمی برای دستگاههایی که با تکنولوژی LSI ساخته شده اند
jijim
[cicim]
جاجیم
[دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
clears
روشن
furbisher
روشن گر
clearest
روشن
clear-cut
روشن
diaphanous
روشن
unequivocal
روشن
unequivocally
روشن
clearer
روشن
sunnier
روشن
alighting
روشن
sunniest
روشن
sunny
روشن
shriller
روشن
nitid
روشن
eyebright
روشن
shrill
روشن
fogless
روشن
lucid
روشن
transparent
روشن
distinct
<adj.>
روشن
explicit
<adj.>
روشن
notable
<adj.>
روشن
perspicuous
<adj.>
روشن
alight
روشن
litten
روشن
transparently
روشن
in a good light
روشن
on/off
روشن
sets
روشن
alights
روشن
sharp cut
روشن
clear
روشن
luculent
روشن
alighted
روشن
elucidate
روشن
on
روشن
eidetic
روشن
bright
روشن
brighter
روشن
brightest
روشن
clear cut
روشن
elucidated
روشن
expressed
روشن
expresses
روشن
explicit
روشن
cleaners
روشن
clean-cut
روشن
cloudless
روشن
moonlit
روشن
clean cut
روشن
expressing
روشن
definite
روشن
express
روشن
setting up
روشن
perspicuous
روشن
lighted
روشن
light
روشن
vivid
روشن
set
روشن
lightest
روشن
elucidating
روشن
shrillest
روشن
legible
روشن
elucidates
روشن
filikli
[نوعی فرش با پرز بلند و نسبتا زبر و خشن و بیشتر از جنس پشم بز که در مناطق عشایری ترکیه و آذربایجان شوروی بافته شده، گره ها بدور نخ تار زده شده و کل فرش پس از اتمام بافت رنگرزی می شود.]
to switch on
روشن کردن
mauve
ارغوانی روشن
to brighten up
روشن شدن
twilight
صبح روشن
to clear up
روشن کردن
brighten
روشن کردن
brightens
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brightened
روشن کردن
to come to light
روشن شدن
to shed light on
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
clairvoyant
روشن بین
elucidated
روشن کردن
transpicuous
روشن اشکار
clairvoyants
روشن بین
elucidating
روشن کردن
traffic signal
نشانه روشن
vividly
بطور روشن
turn on
روشن کردن
twilight
تاریک روشن
transparent color
رنگ روشن
brightly
بطور روشن
elucidates
روشن کردن
twilight
تاریک و روشن
kindles
روشن شدن
refresh
روشن کردن
lightsome
سبک روشن
fire up
روشن کردن
relume
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
illume
روشن کردن
elucidatory
روشن سازنده
eidetic memory
یاد روشن
documentary photography
تصویر روشن
ditinct
روشن مشخص
pale varnish
لاک روشن
paris blue
جوهرابی روشن
clear varnish
لاک روشن
nacarat
قرمز روشن
full orbed
تمام روشن
half tone
سایه روشن
light and shade
سایه روشن
lightsome
برنگ روشن
keen sighted
روشن بین
jacinthe
نارنجی روشن
irradiative
روشن سازنده
lucent
روشن وشفاف
illuminator
روشن کننده
illuminative
روشن کننده
lumine
روشن کردن
illuminant
روشن کننده
head work
فکر روشن
clear sighted
روشن بین
penumbra
سایه روشن
burn in
ازمایش روشن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com