Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
andante
نسبتا ملایم
Other Matches
semiarid
نسبتا کم اب
rather
نسبتا
wettish
نسبتا تر
comparatively
نسبتا
relatively
نسبتا"
sort of
نسبتا
lightish
نسبتا روشن
nowhere near
نسبتا دور
lightish
نسبتا سبک
hypothermal
نسبتا گرم
widish
نسبتا وسیع
goodish
نسبتا خوب
coolish
نسبتا خنک
smallish
نسبتا کوچک
biggish
نسبتا بزرگ
largish
نسبتا بزرگ
youngish
نسبتا جوان
darkish
نسبتا تاریک
thickly
نسبتا ضخیم
modest
معتدل نسبتا کم
oldish
نسبتا پیر
poorish
نسبتا فقیر
subaquatic
نسبتا ابزی ا
tallish
نسبتا بلند
thinnish
نسبتا لاغر
strongish
نسبتا قوی
yellowy
نسبتا زرد
stiffish
نسبتا سخت
somedeal
اندکی نسبتا
slowish
نسبتا کند
poorish
نسبتا ضعیف
considerably
نسبتا"زیاد
andante
نسبتا اهسته
prettyish
نسبتا زیبا
thickish
نسبتا ضخیم
fairest
نسبتا خوب متوسط
partly
نسبتا دریک جزء
enough
باندازهء کافی نسبتا
heavy-set
چهارشانه و نسبتا چاق
fairer
نسبتا خوب متوسط
sweetish
چیز نسبتا شیرین
fairs
نسبتا خوب متوسط
flattish
نسبتا خنک یابیمزه
fair
نسبتا خوب متوسط
large-scale
نسبتا زیاد بمعیار وسیع
deprossion
منطقهای با فشار بارومتری نسبتا کم
good
معتبر موجه نسبتا" زیاد
large scale
نسبتا زیاد بمعیار وسیع
orthocephalic
دارای سر نسبتا کوتاه وصورت پهن
gallinipper
حشره گزنده نسبتا بزرگ سرخک
gambusia
ماهی ابنوس قسمتهای نسبتا گرمسیر
clothesline
ضربه نسبتا"مستقیم نزدیک زمین
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
anthracite
زغال سنگ نسبتا خالص که حاوی تاحدود 59% کربن میباشد
acerbic
<adj.>
انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
ectoplasm
طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است برون مایه
lentamente
ملایم
sedates
ملایم
sedating
ملایم
moderate
ملایم
moderated
ملایم
moderates
ملایم
moderating
ملایم
agreeable
ملایم
sedated
ملایم
sedate
ملایم
soft
ملایم
softer
ملایم
smooths
ملایم
softest
ملایم
equable
ملایم
sottovoce
ملایم
bland
ملایم
blander
ملایم
lenitive
ملایم
lenis
ملایم
lambent
ملایم
lamblkin
ملایم
good tempered
ملایم
good natured
ملایم
pigeon livered
ملایم
mild flavoured
ملایم
breezy
ملایم
fair spoken
ملایم
emolliate
ملایم
dolce
ملایم
debonnaire
ملایم
selfpossessed
ملایم
clement
ملایم
smoothe
ملایم
blandest
ملایم
mild
ملایم
smoothest
ملایم
good-tempered
ملایم
smooth
ملایم
benignly
ملایم
restrained
ملایم
easier
ملایم
easiest
ملایم
gentler
ملایم
easy
ملایم
smooth
<adj.>
ملایم
gentle
ملایم
soft
<adj.>
ملایم
temperate
ملایم
self-possessed
ملایم
milder
ملایم
good-natured
ملایم
gentlest
ملایم
benign
ملایم
smoothed
ملایم
meek
ملایم
mildest
ملایم
qualifiers
ملایم سازنده
kindlity
بطور ملایم
hand gallop
تاخت ملایم
odd
:سوگند ملایم
lento
بطور ملایم
glacis
شیب ملایم
peanoforte
اهنگ ملایم
gar
سوگند ملایم
odder
:سوگند ملایم
kindly climate
اب وهوای ملایم
genial heat
گرمای ملایم
tempers
ملایم کردن
light breeze
نسیم ملایم
qualifier
ملایم سازنده
milden
ملایم کردن
larghetto
حرکت ملایم
larghetto
اهنگ ملایم
lambently
با تابندگی ملایم
od
سوگند ملایم
larghetto
موزیک ملایم
lambencyr
با روشنائی ملایم
tempered
ملایم کردن
oddest
:سوگند ملایم
shelving
شیب ملایم
gentle slope
شیب ملایم
benedict
خوشحال ملایم
attemper
ملایم کردن
ash tire
اتش ملایم
suave
ملایم مودب
approximation
محاسبه ملایم
temperate climate
اقلیم ملایم
approximations
محاسبه ملایم
glacis
سرازیری ملایم
to tone down
ملایم شدن
to tone down
ملایم کردن
downy
ملایم نرم
lenient
ملایم باگذشت
mildly
بطور ملایم
genialize
ملایم کردن
temper
ملایم کردن
kindly
دلپذیر ملایم
soften
ملایم کردن
fail soft
با خرابی ملایم
fail softly
با خرابی ملایم
softened
ملایم کردن
softens
ملایم کردن
cooling off
ملایم شدن
tootles
نی یا فلوت ملایم زدن
ruggedly
بطور ناهموار یا ملایم
tootle
نی یا فلوت ملایم زدن
tootled
نی یا فلوت ملایم زدن
tootling
نی یا فلوت ملایم زدن
gentler
اهسته ملایم کردن
reproofs
ملامت توبیخ ملایم
benignant
خوش خیم ملایم
braise
با اتش ملایم پختن
braised
با اتش ملایم پختن
braises
با اتش ملایم پختن
braising
با اتش ملایم پختن
gentle
اهسته ملایم کردن
gentlest
اهسته ملایم کردن
reproof
ملامت توبیخ ملایم
lentissimo
خیلی ملایم واهسته
lambent
دارای روشنایی ملایم
bask
باگرمای ملایم گرم کردن
recessions
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
recession
کسادی یا ورشکستگی نسبی و ملایم
cholerine
اسهال وبایی وبای ملایم
basking
باگرمای ملایم گرم کردن
sweetens
شیرین شدن ملایم کردن
sweetening
شیرین شدن ملایم کردن
sweeten
شیرین شدن ملایم کردن
milden
نرم کردن ملایم شدن
sweetened
شیرین شدن ملایم کردن
lambency
ملایمت در گفتگو روشنایی ملایم
basks
باگرمای ملایم گرم کردن
basked
باگرمای ملایم گرم کردن
chrome dyes
کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
espianade
قطعه زمین هموار شیب ملایم
Today's weather is mild by comparison.
در مقایسه هوای امروز ملایم است.
adagio
آهسته و ملایم
[اجرای آهنگ باهستگی]
p channel mos
تکنولوژی نیمه هادی اکسیدفلزی نسبتا" قدیمی برای دستگاههایی که با تکنولوژی LSI ساخته شده اند
to go easy on somebody
[something]
با کسی
[چیزی]
مهربان
[آهسته]
[ملایم]
رفتار کردن
fail safe system
سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
jijim
[cicim]
جاجیم
[دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
playback rate scale factor
نقط های که اجرای ویدیو در آن ملایم نیست و به علت فریمهای گم شده نامناسب به نظر می رسد
plenum chamber
محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com