Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (7 milliseconds)
English
Persian
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
Other Matches
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
tables
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
table
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabling
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
tabled
استفاده از یک مقدار مشخص برای انتخاب یک ورودی در جدول که حاوی مقدار ثانوی است
decussate
تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
there is no time like the present
<idiom>
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
causally
نسبت میان علت و معلول
entry
مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
transmissions
اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص
transmission
اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص
proportionality
نسبت بین دو کالا از نظر حجم و مقدار
arc elasticity of demand
= Eنسبت فوق نسبت مقدار تقاضابه قیمت کالاست
definition
یات . 2-مقدار یا فرمولی که به یک متغیر یا برچسب نسبت داده شود
decibels
واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یاصوت را بیان میکند
decibel
واحدی که نسبت بین دو مقدار الکتریسیته یاصوت را بیان میکند
definitions
یات . 2-مقدار یا فرمولی که به یک متغیر یا برچسب نسبت داده شود
monochord
الت یک سیمه که برای نمایش نسبت میان صداهای موسیقی بکار میرود
mechanical percentage
حاصلضرب مقدار درصدهندسی در نسبت حد ارتجاعی فولاد به مقاومت محاسباتی بتن
employment gap
مقدار کمبوداشتغال در حالت تعادل تولیدملی نسبت به اشتغال درفرفیت واقعی تولید
grade crossings
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
grade crossing
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
truncate
انتساب مقدار تقریبی به یک عدد با کاهش آن به یک عدد ارقام مشخص
truncates
انتساب مقدار تقریبی به یک عدد با کاهش آن به یک عدد ارقام مشخص
truncating
انتساب مقدار تقریبی به یک عدد با کاهش آن به یک عدد ارقام مشخص
truncated
انتساب مقدار تقریبی به یک عدد با کاهش آن به یک عدد ارقام مشخص
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
segments
فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
segment
فضای آدرس حافظه که به فضاهایی به نام سگمنت تقسیم میشود. آدرس دادن به یک محل خاص , مقدار سگمنت و امنت باید مشخص باشند
rs c
استاندارد صنعتی برای مخابره غیر همزمان داده سری میان دستگاههای ترمینالی مجموعهای از استانداردهادر ارتباطات داده که کاراکترهای مکانیکی والکتریکی مختلفی را برای رابط بین کامپیوترها ترمینالها و تلفیق و تفکیک کننده ها مشخص میکند
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
incremental computer
دادهای که اختلاف مقدار فعلی با مقدار اصلی را نشان میدهد
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
parameters
پارامتر
z parameter
پارامتر "زد"
parameter
پارامتر
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
parameter setting
پارامتر نشانی
actual parameter
پارامتر واقعی
frequency parameter
پارامتر فرکانس
variable parameter
پارامتر متغییر
linkage parameter
پارامتر پیوندی
impact parameter
پارامتر برخورد
formmal parameter
پارامتر صوری
replaceable parameter
پارامتر جایگزینی
lattice parameter
پارامتر شبکه
wave parameter
پارامتر موج
racah parameter
پارامتر راکاه
passing parameter
پارامتر عبوری
refernce parameter
پارامتر مرجع
positional parameter
پارامتر وضعیتی
shielding parameter
پارامتر حفافتی
pseudoparameter
شبه پارامتر
value parameter
پارامتر مقداری
symbolic parameter
پارامتر نمادی
input parameter
پارامتر ورودی
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
impact parameter
پارامتر ضرب شونده
deceleration parameter
پارامتر کند شدن
adjustable parameter
پارامتر تنظیم پذیر
drive designator
پارامتر دیسک گردان
y parameter
پارامتر چهار قطبی ایگرگ
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
parameters
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
parameter
ویژگی بنیادی قابل تعریف پارامتر
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
paasche price index
یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
communication
پارامتر هایی که نحوه کنترل ارسال داده را بیان می کنند
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
intersect
تقاطع
crosses
تقاطع
crossest
تقاطع
crosser
تقاطع
intersection
تقاطع
intersections
تقاطع
chiasma
تقاطع
intersected
تقاطع
cross
تقاطع
crossing line
خط تقاطع
decussation
تقاطع
line cross
تقاطع خط
junction
تقاطع
weaving
تقاطع
street crossing
تقاطع
junctions
تقاطع
intersects
تقاطع
dosage
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosages
مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
weaving section
منطقه تقاطع
weaving distance
طول تقاطع
intersect
تقاطع کردن
crossing
محل تقاطع
angle of erossing
زاویه تقاطع
angle of cutting
زاویه تقاطع
crossing plane
سطح تقاطع
road junction
تقاطع جاده
intersected
تقاطع کردن
interlace
تقاطع کردن
focussing
نقطه تقاطع
point of intersection
نقطه تقاطع
tree traversal
تقاطع درختی
focus
نقطه تقاطع
beam grillage
تقاطع تیرها
intertwining
تقاطع کردن
intertwines
تقاطع کردن
focused
نقطه تقاطع
scissor junction
تقاطع مورب
intertwined
تقاطع کردن
focussed
نقطه تقاطع
focuses
نقطه تقاطع
intersects
تقاطع کردن
focusses
نقطه تقاطع
intersection point
نقطه تقاطع
intertwine
تقاطع کردن
road junction
تقاطع راه
crisscross
تقاطع کردن
grade crossings
تقاطع شاهراه
intersection
تقاطع همبر
crossing
نقطه تقاطع
meets
مقتضی تقاطع
grade crossing
تقاطع شاهراه
intercepts
محل تقاطع
intercept
محل تقاطع
intercepted
محل تقاطع
cross road
تقاطع جاده
meet
مقتضی تقاطع
intercepting
محل تقاطع
intersections
تقاطع همبر
law of demand
براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
intercept point
محل تقاطع
[ریاضی]
multiway junction
تقاطع چند راه
grade crossings
تقاطع راه اهن
Go to the second crossroad.
به دومین تقاطع بروید.
crossing tower
برج تقاطع در کلیسا
crossroad
محل تقاطع دو جاده
grade crossing
تقاطع راه اهن
interlacement
درهم بافتگی تقاطع
Go to the first crossroad.
به اولین تقاطع بروید.
intersectional
وابسته بمحل تقاطع
bandwidth
در شبکه گسترده استفاده میشود و به کاربر اجازه هر مقدار ارسال اطلاعات میدهد و شبکه برای ارسال این مقدار اطلاعات تنظیم شده است
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
meets
مواجه شدن تقاطع کردن
cross over point
نقطه تقاطع مسیر رژه
intercross
تقاطع کردن جفت گیری
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
ford crossing
تقاطع جاده با مجاری ابگذر
traffic cut
تقاطع دو جریان عبور و مرور
level crossing
محل تقاطع دو خط راه اهن
level crossings
محل تقاطع دو خط راه اهن
known
معلوم
illiquid
نا معلوم
inevidence
معلوم
determinate
معلوم
active
معلوم
overt
معلوم
invisible
نا معلوم
given
معلوم
to the fore
معلوم
definite
معلوم
obvious
معلوم
indistinct
نا معلوم
intelligible
معلوم
sharp cut
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
معلوم شد که ...
pronounced
معلوم
assignable
معلوم
the active voice
معلوم
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
flyover junction
تقاطع دو راه ناهمکف چهارراه دو تراز
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
discernibly
بطور معلوم
familiarizing
معلوم کردن
manifestly
بطور معلوم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com