English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (17 milliseconds)
English Persian
exhilarate نشاط دادن
exhilarated نشاط دادن
exhilarates نشاط دادن
exhilarating نشاط دادن
Search result with all words
elevate نشاط دادن افراشتن
elevates نشاط دادن افراشتن
elevating نشاط دادن افراشتن
Other Matches
frolicsomeness نشاط
friskiness نشاط
vivacious با نشاط
f.of spirits نشاط
alacrity نشاط
merriment نشاط
exhilaration نشاط
splore نشاط
sprightliness نشاط
randan نشاط
sprees نشاط
spree نشاط
hilarity نشاط
gaily با نشاط
gawsy با نشاط
gawsie با نشاط
spirituelle با نشاط
sprightly <adj.> پر نشاط
hilarity نشاط
vivacious <adj.> پر نشاط
esprit نشاط
vital <adj.> با نشاط
jazz نشاط
joy نشاط
spree نشاط
merriment نشاط
debonair <adj.> پر نشاط
jazz نشاط
effervescent <adj.> پر نشاط
esprit نشاط
jolly <adj.> پر نشاط
alacrity نشاط
joie de vivre نشاط زندگی
lively <adj.> نشاط انگیز
lively از روی نشاط
livelier از روی نشاط
jovial <adj.> نشاط انگیز
racy با نشاط مهیج
exhilarant نشاط اور
winterly زمستانی بی نشاط
good-humored <adj.> نشاط انگیز
exhilarative نشاط اور
allegro نشاط انگیز
extatic نشاط امیز
elanvital نشاط حیاتی
mirth نشاط شادی
vivid <adj.> پر شور و نشاط
languish بی نشاط شدن
ebullience گرمی و نشاط
festively با سرور و نشاط
merrily از روی نشاط
life شور و نشاط
exhilarating <adj.> نشاط انگیز
liveliest از روی نشاط
guidwille پرسرور و نشاط
guidwille نشاط انگیز
life force نشاط حیات
disports حرکات نشاط انگیزکردن
vivacity نشاط نیروی حیاتی
gayly با خوشحالی ز باسرور و نشاط
scherzo قطعه نشاط انگیزوهزلی
disporting حرکات نشاط انگیزکردن
disported حرکات نشاط انگیزکردن
primrose زهر الربیع پر نشاط
disport حرکات نشاط انگیزکردن
primroses زهر الربیع پر نشاط
vivacious مسرور دارای سرور و نشاط
cancan یک نوع رقص نشاط اور
galop رقص نشاط انگیز قرن 91
randan سرخوش بودن نشاط کردن
rigadoon رقص نشاط انگیزدو نفری قرون 71 و 81
mazurka رقص نشاط انگیز سه ضربی لهستانی
rigaudon رقص نشاط انگیزدو نفری قرون 71 و 81
straight face چهره رسمی و بی نشاط قیافه بی تفاوت
galumph جست وخیز نشاط انگیز کردن
capriccio قطعه موسیقی ازاد با ضرب نشاط اور
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
houses منزل دادن پناه دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com