Dictiornary-Farsi | نشان تشخیص | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 205 (3 milliseconds)

English	Persian
diacritic	نشان تشخیص
diacritical	نشان تشخیص
diacritical marks	نشان تشخیص


Search result with all words

aiming field	نشانهای که روی صفحه نشان داده میشود مربوط به محلی که قلم نوری قابل تشخیص است
aiming symbol	ی که روی صفحه نشان داده میشود مربوط به محلی که قلم نوری قابل تشخیص است
Other Matches

micr	سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
recognition	1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exception	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exceptions	روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] .	این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
identification	تشخیص تشخیص دادن
puncuation	نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
identification friendly or foe	سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
garter	عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters	عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary	خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry	دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star	نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
markings	نشان دار سازی نشان
marking	نشان دار سازی نشان
poniter	نشان دهنده نشان گیرنده
flag	یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags	یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
supervisory	1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
mark	نشان کردن نشان
marks	نشان کردن نشان
ground resolution	قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
percipience	حس تشخیص
diagnostic	تشخیص
indistinctively	بی تشخیص
denotation	تشخیص
discretion	تشخیص
contradistinction	تشخیص
assessments	تشخیص
In my judgement. As I see it.	به تشخیص من
distinctions	تشخیص
diagnostics	تشخیص ها
specification	تشخیص
diagnosis	تشخیص
assessment	تشخیص
discernment	تشخیص
distinction	تشخیص
diagnoses	تشخیص
indiscreet	فاقد حس تشخیص
psychodiagnosis	تشخیص روانی
Power of distiction.	قوه تشخیص
sensibility	حس تشخیص دقت
pattern recognitation	تشخیص الگو
pattern recognition	تشخیص الگو
sensibilities	حس تشخیص دقت
visual identification	تشخیص بصری
vision recognition	تشخیص بصری
voice recognition	تشخیص صوتی
voice recognition	تشخیص صدا
orientation	تشخیص موقعیت
Diagnosis.	تشخیص بیماری
make out <idiom>	تشخیص دادن
senses	حس تشخیص مفهوم
sensed	حس تشخیص مفهوم
vertification of debts	تشخیص مطالبات
verification of debt	تشخیص مطالبات
speech recogintion	تشخیص کلام
recognizing	تشخیص دادن
recognizes	تشخیص دادن
flair	قوه تشخیص
recognize	تشخیص دادن
recognising	تشخیص دادن
recognises	تشخیص دادن
recognizably	قابل تشخیص
recognizable	قابل تشخیص
speech recogintion	تشخیص گفتار
sense	حس تشخیص مفهوم
moral sense	حس تشخیص خوب و بد
coefficient of determination	ضریب تشخیص
diagnostics	شیوههای تشخیص
differentiable	تشخیص پذیر
differential diagnosis	تشخیص افتراقی
discriminant function	تابع تشخیص
discriminately	از روی تشخیص
blind diagnosis	تشخیص بی نام
error detecting code	کد تشخیص خطا
fault datagnosis	تشخیص عیب
frequency discrimination	تشخیص فرکانس
diagnostically	ازراه تشخیص
diagnostic test	تست تشخیص
collision detection	تشخیص تصادم
corrective maintenance	عمل تشخیص
diagnose	تشخیص دادن
descry	تشخیص دادن
diagnosed	تشخیص دادن
diagnosing	تشخیص دادن
designator code	کد تشخیص یکان
diagnostic routine	روال تشخیص
carrier detect	تشخیص حامل
spots	تشخیص دادن
spot	تشخیص دادن
indiscrimination	عدم تشخیص
character recognition	تشخیص کاراکتر
discernible	قابل تشخیص
distinct	قابل تشخیص
spotting	تشخیص دادن
resolutions	قدرت تشخیص
resolution	قدرت تشخیص
judiciously	از روی تشخیص
identification	تشخیص هویت
indiscrete	غیرقابل تشخیص
identified	تشخیص دادن
differentials	تشخیص دهنده
differential	تشخیص دهنده
handwriting recognition	تشخیص دست خط
i.f.f. system	دستگاه تشخیص
identification of friend from foe	دستگاه تشخیص
identification signs	علائم تشخیص
identifying	تشخیص دادن
identify	تشخیص دادن
identifies	تشخیص دادن
moral perception	حس تشخیص اخلاقی
diagnoses	تشخیص عیب
assessed	تشخیص دادن
assesses	تشخیص دادن
assessing	تشخیص دادن
espied	تشخیص دادن
espy	تشخیص دادن
diagnoses	تشخیص ناخوشی
espying	تشخیص دادن
discern	تشخیص دادن
discerned	تشخیص دادن
discerns	تشخیص دادن
assess	تشخیص دادن
diagnosis	تشخیص عیب
diagnosis	تشخیص ناخوشی
recognition	تشخیص بازشناخت
espies	تشخیص دادن
to know right from wrong	تشخیص دادن
distinguishing	تشخیص دهنده
hotter	تشخیص و ترمیم خطا
eyes	دیدخوب با تشخیص مسافت
eyeing	دیدخوب با تشخیص مسافت
eye	دیدخوب با تشخیص مسافت
spotting	تشخیص محل گلوله
prognostications	تشخیص قبلی مرض
prognostication	تشخیص قبلی مرض
electrodiagnosis	تشخیص با دستگاههای برقی
indistinguishably	بطور غیرقابل تشخیص
fault diagnosis	تشخیص نقص فنی
whiteout	عدم تشخیص موقعیت
materiel cognizance	مدیریت تشخیص کالا
finds	جستن تشخیص دادن
identification of supplies	تشخیص هویت کالا
identification zone	منطقه تشخیص هدف
optical recognition device	دستگاه تشخیص نوری
whiteouts	عدم تشخیص موقعیت
ocr	تشخیص کاراکترهای نوری
diagnostic	وابسته به تشخیص ناخوشی
psychodiagnostics	ابزارهای تشخیص روانی
hottest	تشخیص و ترمیم خطا
hot	تشخیص و ترمیم خطا
indiscernible able	غیر قابل تشخیص
find	جستن تشخیص دادن
eying	دیدخوب با تشخیص مسافت
see-through	خوب تشخیص دادن
detection	عمل تشخیص چیزی
diagnostic routine	برنامه تشخیص عیب
cess	تشخیص وتعیین مالیات
see through	خوب تشخیص دادن
diagnostician	تشخیص دهندهء مرض
tell apart <idiom>	تشخیص تا کس یادو چیز
diagnostician	متخصص تشخیص مرض
to distinguish oneself [by]	خود را تشخیص دادن [با]
differential aptitude tests	ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
recognizably	آنچه قابل تشخیص است
pathognomic	وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
interrupts	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
colourblindness	فقدان قوه تشخیص رنگ
computer assisted diagnosis	تشخیص بیماری توسط کامپیوتر
recognizable	آنچه قابل تشخیص است
detector	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد
interrupt	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
detectors	وسیلهای که میتواند تشخیص دهد
to make out someone [something]	تشخیص دادن کسی [چیزی]
prognosticate	تشخیص دادن قبلی مرض
to discern someone [something]	تشخیص دادن کسی [چیزی]
identified	مربوط کردن تشخیص دادن
overhead	بیت تشخیص خطا در ارسال
interrupting	انجام عملی پس از تشخیص وقفه
diagnostic routine	روش تشخیص معایب در اثرازمایش
wake light	چراغ تشخیص خط حرکت ناو
prognosticator	تشخیص دهنده قبلی مرض
contrast enhancement	توسعه تشخیص سایه روشن
distinguish	تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
telling-off	تشخیص دادن فرق گذاردن
identification zone	منطقه تشخیص هواپیماهای دشمن
tell	تشخیص دادن فرق گذاردن
monroe diagnostic reading test	ازمون تشخیص خواندن مونرو
identifying	مربوط کردن تشخیص دادن
identify	مربوط کردن تشخیص دادن
differentiable	قابل تشخیص فرق گذاشتنی
distinguishes	تشخیص دادن دیفرانسیل گرفتن
tells	تشخیص دادن فرق گذاردن
identifies	مربوط کردن تشخیص دادن
frequency discriminator	دستگاه تشخیص دهنده فرکانس
multiple discriminant function	تابع تشخیص چند متغیری
logic seeking	دستورات تنظیم و... را تشخیص میدهد
flagman	داور مخصوص تشخیص امتیاز