English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
highlighting نشان کردن پررنگ کردن
Other Matches
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
symbolizes نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
highlight پررنگ
highlighted پررنگ
highlights پررنگ
refers اشاره کردن نشان کردن
refer اشاره کردن نشان کردن
referred اشاره کردن نشان کردن
Oldrose <adj.> <noun> صورتی پررنگ
marks نشان کردن نشان
mark نشان کردن نشان
Magneta <adj.> <noun> نوعی صورتی پررنگ
Cerise <adj.> <noun> نوعی صورتی پررنگ
Fuchia <adj.> <noun> نوعی بنفش پررنگ
A strong (weak)coffee (tea,etc. ) قهوه ( چای وغیره ) پررنگ (کم رنگ )
to take a نشان کردن
sight نشان کردن
sights نشان کردن
to draw a beads on نشان کردن
ear mark نشان کردن
trace رد یابی کردن نشان
to have a shy at باسنگ نشان کردن
inlay گوهر نشان کردن
inlays گوهر نشان کردن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
traces رد یابی کردن نشان
inlaying گوهر نشان کردن
asterisks با ستاره نشان کردن
traced رد یابی کردن نشان
stamp on the mind خاطر نشان کردن
asterisk با ستاره نشان کردن
daggers خنجر نشان کردن
dagger خنجر نشان کردن
point خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
to aim ones gun at باتفنگ نشان کردن
to sight gun نشان کردن اسلحه
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
represent بیان کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
displaying نشان دادن ابراز کردن
displays نشان دادن ابراز کردن
display نشان دادن ابراز کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
project فاهر کردن نشان دادن
suspension ribbon لنت اویزان کردن نشان
sight دید زدن نشان کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
sights دید زدن نشان کردن
represents بیان کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
represented بیان کردن نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
stamps نشان دار کردن کلیشه زدن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
punctuating نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated نشان گذاری کردن نقطه دار
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
punctuate نشان گذاری کردن نقطه دار
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
stamp نشان دار کردن کلیشه زدن
damaskeen ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
punctuates نشان گذاری کردن نقطه دار
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
gems سنگ گران بها جواهر نشان کردن
milestone بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gem سنگ گران بها جواهر نشان کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
conceal پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceals پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
to inlay gems in anything چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
quote نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes نقل بیان کردن نشان نقل قول
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
puncuation نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
discretionary خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
scarry دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
markings نشان دار سازی نشان
marking نشان دار سازی نشان
poniter نشان دهنده نشان گیرنده
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com