Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (3 milliseconds)
English	Persian
strict	نص صریح محکم
stricter	نص صریح محکم
strictest	نص صریح محکم
Other Matches
brace	بابست محکم کردن محکم بستن
braced	بابست محکم کردن محکم بستن
abstracting	صریح
straightest	رک صریح
open	صریح
opened	صریح
opens	صریح
categorical	صریح
clears	صریح
clearest	صریح
clearer	صریح
clear	صریح
straighter	رک صریح
straight	رک صریح
expressed	صریح
abstract	صریح
abstracts	صریح
four-square	صریح
sharp cut	صریح
specifics	صریح
uninhibited	صریح
clean-cut	صریح
express	صریح
perspicuous	صریح
expresses	صریح
clean cut	صریح
cleaners	صریح
specific	صریح
clear cut	صریح
definitive	صریح
expressing	صریح
clear-cut	صریح
explicit	صریح
direct object	مفعول صریح
explicit address	آدرس صریح
express acceptance	قبول صریح
indefinite	غیر صریح
explicit address	نشانی صریح
expressed	سریع صریح
denotation	معنای صریح
express	سریع صریح
four-square	به طور صریح
inexplicit	غیر صریح
precise	صریح دقیق
noncommittal	غیر صریح
imprecise	غیر صریح
punctual	نیشدار صریح
immediate access	دستیابی صریح
clearest	صاف صریح
clearer	صاف صریح
immediate address	آدرس صریح
clear	صاف صریح
frankest	صریح نیرومند
franking	صریح نیرومند
franks	صریح نیرومند
immediate mode commands	فرامین مد صریح
clears	صاف صریح
expressing	سریع صریح
express warranty	ضمانت صریح
avowals	افهار صریح
avowal	افهار صریح
express term	شرط صریح
hypallage	قلب صریح
expresses	سریع صریح
frank	صریح نیرومند
franked	صریح نیرومند
franker	صریح نیرومند
definite	تصریح شده صریح
cold turkey	به طور صریح و بیپرده
unintelligible	پیچیده غیر صریح
unequivocal	صریح اشتباه نشدنی
unequivocally	صریح اشتباه نشدنی
d. judgment	حکم صریح یا روشن
express	دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressed	دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing	دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses	دلالت کردن بر فهماندن صریح
overt collusion	تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
dedication	در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedications	در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
i have a secure grasp of it	محکم
buff	محکم
buffs	محکم
taut	محکم
tough	محکم
toughest	محکم
tenacious	محکم
adamantine	محکم
chock	محکم
foursquare	محکم
kill	محکم
solids	محکم
well set	محکم
tougher	محکم
solid	محکم
kills	محکم
deep-set	محکم
tight coupling	محکم
four-square	محکم
tightly	محکم
tightly-	محکم
definite	محکم
pukka	محکم
pucka	محکم
consolidated	محکم
decisive	محکم
to hold fast	محکم
frozen	محکم
definite <adj.>	محکم
secures	محکم
tight	محکم
sturdier	محکم
sturdy	محکم
tightest	محکم
tighter	محکم
sturdiest	محکم
secure	محکم
rigid	محکم
steadied	محکم
stable	محکم
steadying	محکم
unswerving <adj.>	محکم
steady	محکم
undeviating <adj.>	محکم
steadiest	محکم
steadies	محکم
stables	محکم
tightened	محکم کردن
seals	محکم چسباندن
reinforce	محکم کردن
seal	محکم چسباندن
reinforces	محکم کردن
locks	محکم نگهداشتن
tighten	محکم کردن
lock	محکم نگهداشتن
crimping	محکم کردن
hammer	شوت محکم
clippings	محکم گرفتن
clips	محکم گرفتن
make tight	محکم کردن
lockfast	محکم بسته
lift van	صندوقچه محکم
kill shot	ضربه محکم
it is secure	محکم است
lammed	محکم زدن
hammered	شوت محکم
cinch	محکم بستن
hammers	شوت محکم
fasten	محکم کردن
fastened	محکم کردن
clipped	محکم گرفتن
fastens	محکم کردن
catch hold of	محکم نگاهداشتن
latch	محکم نگاهداشتن
stakes	محکم کردن
staked	محکم کردن
stake	محکم کردن
chock	محکم کردن
tenaciously	بطور محکم
wharves	محکم مهارکردن
latches	محکم نگاهداشتن
clamps	محکم کردن
clamping	محکم کردن
gripe	محکم گرفتن
tiers	محکم کننده
tier	محکم کننده
clutching	محکم گرفتن
clutches	محکم گرفتن
clutched	محکم گرفتن
clutch	محکم گرفتن
clamped	محکم کردن
wharfs	محکم مهارکردن
wharf	محکم مهارکردن
fixable	محکم کردنی
fudo dachi	محکم ایستادن
hard soil	رویه محکم
rigid	سفت و محکم
whacks	محکم زدن
whack	محکم زدن
tightens	محکم کردن
tightening	محکم کردن
strengthen	محکم کردن
strengthened	محکم کردن
strengthens	محکم کردن
belts	ضربه محکم
belted	ضربه محکم
belt	ضربه محکم
consolidant	محکم کننده
crashing shot	شوت محکم
bedding	محکم سازی
steel	محکم استوار
stability	محکم بودن
i have a secure grasp of it	محکم دارمش
convictions	عقیده محکم
to make fast	محکم کردن
to make good	محکم کردن
griped	محکم گرفتن
to seal up	محکم بستن
anchors	محکم شدن
anchoring	محکم شدن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com