Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
close supervision
نظارت مستقیم
Other Matches
dasd
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
basic
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basics
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
directed
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directs
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct fire sights
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
elicitation
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct access storage device
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
controls
نظارت
monitoring
نظارت
superintendence
نظارت
supervision
نظارت
superintendency
نظارت
control
نظارت
controllership
نظارت
controlment
نظارت
stewardship
نظارت
surveillance
نظارت
presidency
نظارت
intendancy
نظارت
proctorship
نظارت
helms
نظارت
helm
نظارت
governance
نظارت
inspection
نظارت
controlling
نظارت
staff supervision
نظارت ستادی
superintended
نظارت کردن بر
superintend
نظارت کردن بر
inspection clause
ماده نظارت
supervisor state
وضعیت نظارت
fiscal control
نظارت مالی
foreign exchange control
نظارت بر ارز
inspection clause
بند نظارت
government control
نظارت دولتی
superintending
نظارت کردن بر
inspection certificate
گواهی نظارت
superintends
نظارت کردن بر
supervisor state
حالت نظارت
exchange control
نظارت ارز
invigilation
نظارت درامتحانات
inspector
نظارت کننده
supervised
نظارت کردن
span of control
حوزه نظارت
administer
نظارت کردن
qualitative controls
نظارت کیفی
controls
نظارت کردن
supervises
نظارت کردن
supervise
نظارت کردن
controlling
نظارت کردن
supervising
نظارت کردن
control
نظارت کردن
monetary control
نظارت پولی
inspectors
نظارت کننده
closed-circuit camera
دوربین نظارت
observation camera
دوربین نظارت
monitored
نظارت کردن
monitors
نظارت کردن
direct
نظارت کردن
bailiwick
مباشرت نظارت
budgetary control
نظارت بودجهای
close supervision
نظارت نزدیک
controllable
قابل نظارت
directed
نظارت کردن
directs
نظارت کردن
monitor
نظارت کردن
uncontrollable
غیرقابل نظارت
surveillance camera
دوربین نظارت
security camera
دوربین نظارت
CCTV camera
دوربین نظارت
supervision
نظارت کردن
control of resources
نظارت بر منابع
control equipment
ابزار نظارت
uncontrollably
غیرقابل نظارت
stewardship
نظارت خرج
managed money
پول نظارت شده
election supervisory council
انجمن نظارت بر انتخابات
watches
بر کسی نظارت کردن
regulated monopoly
انحصار نظارت شده
election supervisor council
انجمن نظارت بر انتخابات
controls
بازرسی نظارت جلوگیری
controlling
بازرسی نظارت جلوگیری
watching
بر کسی نظارت کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
control
نظارت و ممیزی کردن
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
invigilate
در امتحان نظارت کردن
watch
بر کسی نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
control
بازرسی نظارت جلوگیری
controlling
نظارت و ممیزی کردن
controls
نظارت و ممیزی کردن
watched
بر کسی نظارت کردن
wardship
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
security monitoring
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
watchers
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
head quarters
برج نظارت مرکز کار
watcher
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
municipalist
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
state midicine
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
they are under serveillance
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
movement control
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
first-hand
مستقیم
straighter
مستقیم
firsthand
مستقیم
beeline
خط مستقیم
levels
مستقیم
bee line
خط مستقیم
attributive
مستقیم
levelled
مستقیم
leveled
مستقیم
level
مستقیم
straightest
مستقیم
on line
مستقیم
directed
مستقیم
directs
مستقیم
direct
<adj.>
مستقیم
right
مستقیم
upstanding
مستقیم
righted
مستقیم
straight line code
کد مستقیم
righting
مستقیم
straight line
مستقیم
straightish
مستقیم
straight line code
کد خط مستقیم
straight
مستقیم
straight line
خط مستقیم
unintermediate
<adj.>
مستقیم
direct hit
اصابت مستقیم
uncurl
مستقیم شدن
hot
خط تلفن مستقیم
straight position
فرم مستقیم
through call
مکالمه مستقیم
d.c
جریان مستقیم
hotter
خط تلفن مستقیم
d.c.
جریان مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
straightening flute drill
مته مستقیم
hottest
خط تلفن مستقیم
video disk
دسترسی مستقیم
backstair
غیر مستقیم
as the crow files
بخط مستقیم
ambagious
غیر مستقیم
air line
خط مستقیم هوایی
dressings
مستقیم کنی
dressing
مستقیم کنی
Go straight ahead.
مستقیم بروید.
highroads
صراط مستقیم
highroad
صراط مستقیم
airlines
خط مستقیم هوایی
airline
خط مستقیم هوایی
wall pass
پاس مستقیم
visual fire
تیر مستقیم
uniaxial bending
خمش مستقیم
forward resistance
مقاومت مستقیم
direct load
بارگذاری مستقیم
direct lighting
روشنایی مستقیم
direct labour
دستمزد مستقیم
random access
دستیابی مستقیم
direct fire
تیر مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct file
پرونده مستقیم
direct file
فایل مستقیم
rectiliner
مستقیم الخط
direct dye
رنگینه مستقیم
direct material
مواد مستقیم
direct selection
انتخاب مستقیم
forward voltage
ولتاژ مستقیم
line storm
طوفان مستقیم
straight edge
لبه مستقیم
on line help
کمک مستقیم
positive relation
رابطه مستقیم
proximate
بیفاصله مستقیم
proximate cause
علت مستقیم
direct support
کمک مستقیم
direct support
پشتیبانی مستقیم
direct selling
فروش مستقیم
direct damage
ضرر مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct reading
قرائت مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com