English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
bankable نقد شدنی در بانک
Other Matches
reserve requirement مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
rediscount rate نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
giros روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giro روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
world bank بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
lapsable سلب شدنی ساقط شدنی برگشتنی
lapsible a ساقط شدنی باطل شدنی
trainable تربیت شدنی قطار شدنی
perishable goods کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
banks بانک
bank بانک
checks چک بانک
checked چک بانک
check چک بانک
data bank بانک اطلاعات
merchant banks بانک بازرگانی
merchant bank بانک بازرگانی
data bank بانک اطلاعاتی
bank rate نرخ بانک
data banks بانک داده ها
data banks بانک اطلاعات
data banks بانک اطلاعاتی
development bank بانک توسعه
central bank بانک مرکزی
bankroll سرمایه بانک
bankbook کتابچه بانک
bankbill برات بانک
bank stock سهام بانک
bank overdraft بدهی به بانک
authorized bank بانک مجاز
bank asset دارائی بانک
bank of deposit بانک پس انداز
bank failures ورشکستگی بانک
remitting bank بانک واگذارنده
clearing banks بانک پس انداز
banker بانک دار
national bank بانک ملی
bankers بانک دار
shroff بانک دار
state bank بانک استان
state bank بانک دولتی
clearing bank بانک پس انداز
mortgage bank بانک رهنی
monopoly bank بانک انحصاری
memory bank بانک حافظه
loan bank بانک استقراضی
loan bank بانک وامی
saving bank بانک پس انداز
world bank بانک جهانی
bank در بانک گذاشتن
banks بانک ضرابخانه
bank bill برات بانک
banks در بانک گذاشتن
piggy bank <idiom> بانک کوچک
bank بانک ضرابخانه
intermediary bank بانک میانجی
data bank بانک داده ها
germplasm bank بانک گونه ها
negotiating bank بانک معامله کننده
bank of issue بانک ناشر اسکناس
bankable قابل پذیرش در بانک
paying bank بانک پرداخت کننده
Where is the nearest bank? نزدیکترین بانک کجاست؟
deposit in the bank در بانک به ودیعه گذاردن
deposit with the bank در بانک ودیعه گذاردن
stakeholder نگهدارنده بانک در قمار
to pay in بحساب بانک گذاشتن
federal reserve bank بانک فدرال رزرو
issuing bank بانک صادر کننده
issuing bank بانک گشاینده اعتبار
to place money in the bank پول در بانک گذاشتن
drawen on the national bank عهده بانک ملی
confirming bank بانک تائید کننده
collecting bank بانک وصول کننده
export import bank بانک صادرات واردات
presenting bank بانک ارائه کننده
accepting bank بانک قبولی نویس
advising bank بانک ابلاغ کننده
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
croupiers کمک صاحب بانک
accepting bank بانک قبول کننده
account حساب داشتن در بانک
deposits به حساب بانک گذاشتن
bank balance sheet تراز نامه بانک
deposit به حساب بانک گذاشتن
croupier کمک صاحب بانک
approved bank بانک تایید شده
time deposits مطالبه نقدی موجل از بانک
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
depositor کسیکه پول در بانک میگذارد
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
accepting bank بانک پذیرنده حواله یابرات
blood banks بانک جمع اوری خون
blood bank بانک جمع اوری خون
bankbook دفترحساب بانک دفترچه بانکی
opening bank بانک باز کننده اعتبار
bank for international settlements بانک پرداختهای بین المللی
bank capital requirement سرمایه مورد نیاز بانک
Which bank do you bank with? در کدام بانک حساب دارید؟
stop payment دستور عدم پرداخت چک به بانک
Which bank do you bank with? با کدام بانک کار می کنید؟
banks انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
Bank for International Settlements [BIS] بانک تسویه پرداخت بین المللی
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
bank انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
faro نوعی بازی قمار شبیه بانک
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
Does the bank acknowledge your signature ? آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
cancelled cheque چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
pracitcable شدنی
doable شدنی
dissolvable حل شدنی
dissolvable اب شدنی
feasible شدنی
resolvable حل شدنی
dissoluble حل شدنی
collapsible له شدنی
water-soluble حل شدنی در آب
possible شدنی
solubility حل شدنی
solvable حل شدنی
solvency حل شدنی
ramrod خم شدنی
workable <adj.> شدنی
ramrods خم شدنی
achievable <adj.> شدنی
contrivable <adj.> شدنی
doable <adj.> شدنی
feasible <adj.> شدنی
executable <adj.> شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> شدنی
makeable <adj.> شدنی
manageable <adj.> شدنی
practicable <adj.> شدنی
makable <adj.> شدنی
big five پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
electronic استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
inclearing همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
fractional reserve banking بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
lombard street خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
bank giro همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
opening hours ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
achievable <adj.> انجام شدنی
pulverable پودر شدنی
sectile بریده شدنی
utilitarian [useful] <adj.> اجرا شدنی
useful <adj.> اجرا شدنی
reducible ساده شدنی
satiable اقناع شدنی
appropriate [for an occasion] <adj.> اجرا شدنی
satiable اشباع شدنی
tameable رام شدنی
scrutable کشف شدنی
makeable <adj.> انجام شدنی
saturable اشباع شدنی
precipitant تعلیق شدنی
satisfiable راضی شدنی
convenient <adj.> اجرا شدنی
rightable درست شدنی
rightable راست شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> انجام شدنی
resolvable تجزیه شدنی
resoluble تجزیه شدنی
feasible <adj.> انجام شدنی
repellency دفع شدنی
doable <adj.> انجام شدنی
removable معزول شدنی
proper <adj.> اجرا شدنی
removable برداشته شدنی
retractile جمع شدنی
contrivable <adj.> انجام شدنی
suitable <adj.> اجرا شدنی
removable رفع شدنی
practical <adj.> اجرا شدنی
retracttable جمع شدنی
functional <adj.> اجرا شدنی
purposive <adj.> اجرا شدنی
purposeful <adj.> اجرا شدنی
pulverizable پودر شدنی
purpose-built <adj.> اجرا شدنی
manageable <adj.> انجام شدنی
achievable <adj.> اجرا شدنی
workable <adj.> انجام شدنی
executable <adj.> انجام شدنی
wieldy اداره شدنی
vaporizable بخار شدنی
contrivable <adj.> اجرا شدنی
doable <adj.> اجرا شدنی
makable <adj.> انجام شدنی
practicable <adj.> اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> اجرا شدنی
manageable <adj.> اجرا شدنی
makeable <adj.> اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> اجرا شدنی
feasible <adj.> اجرا شدنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com