Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
fix
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fixes
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
Other Matches
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
cryoscopy
تعیین نقطه انجماد
maps
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map
نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
dotting
نقطه گذاری
[نقشه فرش]
survey control
نقطه کنترل نقشه برداری
geodetic surveying
تعیین شکل وابعاد زمین ازطریق نقشه برداری
cadastral surveys
عملیات نقشه برداری به منظور تفکیک و تعیین حدوداراضی
spot elevation
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
bench mark
شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
intermediate sight
توسط دید عقب و جلو یک نقطه در نقشه برداری
bench check
کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
check point
نقطه از پیش تعیین شدهای در سطح زمین برای کنترل حرکت رسانگرها یا پرتابه ها
conformal projection
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
mapping
نقشه کشی کردن تهیه نقشه
kilim
[glim]
گلیم
[زیر اندازی ساده از پشم گوسفند یا بز که پرز نداشته و پود نما است و رنگ آمیزی و نقشه آن با استفاده از پودهای رنگی تعیین می شود.]
zero
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeros
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes
پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
datum point
نقطه مبنای مختصات شبکه ایستگاه مبنای نقشه برداری
offset point
در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
load point
نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point
نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
polar plot
روش بردن نقاط روی نقشه یا مختصات قطبی تعیین محل نقاط به طریقه مختصات قطبی
control point
نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
strategies
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategy
طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
line route map
نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan
نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
cartographer
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
cartographers
ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
hyetography
نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
control map
نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
topographic map
نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
bearing
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point
نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go
زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
pointillism
شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
line of vision
خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
free drop
برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
determine
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
stripping
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن
locates
تعیین محل کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
fix
تعیین کردن قراردادن
located
تعیین محل کردن
identifying
تعیین هویت کردن
locate
تعیین محل کردن
stating
تعیین کردن حال
abound
تعیین حدود کردن
delimit
تعیین کردن حدود
demarcates
تعیین حدود کردن
clearance
تعیین صلاحیت کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
identified
تعیین هویت کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
fixes
تعیین کردن قراردادن
prifixal
قبلا تعیین کردن
identifies
تعیین هویت کردن
identify
تعیین هویت کردن
locating
تعیین محل کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
states
تعیین کردن حال
genealogize
تعیین نسب کردن
state-
تعیین کردن حال
appraisal
تعیین قیمت کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
state
تعیین کردن حال
quantified
کمیت را تعیین کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
peg
تعیین حدود کردن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
admeasure
تعیین حصه کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
pegs
تعیین حدود کردن
stated
تعیین کردن حال
delimited
تعیین کردن حدود
assess
تعیین کردن بستن
pin point
تعیین محل کردن
assessed
تعیین کردن بستن
assesses
تعیین کردن بستن
delimiting
تعیین کردن حدود
assessing
تعیین کردن بستن
delimits
تعیین کردن حدود
approached
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
marks
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark
هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth
موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
approach
فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
storage map
نقشه انباره نقشه انبارش
stating
تعیین کردن وقرار دادن
state
تعیین کردن وقرار دادن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
stated
تعیین کردن وقرار دادن
states
تعیین کردن وقرار دادن
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
speckle
نقطه نقطه یا خال خال کردن
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
to spoil ones game
نقشه یاکارکسیراخراب کردن
scheme
نقشه طرح کردن
mapping
نقشه برداری کردن
schemed
نقشه طرح کردن
altitude tints
گویا کردن نقشه
map reading
نقشه خوانی کردن
To roll up the map. ,
نقشه را پیچیدن ( تا کردن )
setting out
پیاده کردن نقشه
reductions
کوچک کردن نقشه
to foil a plan
نقش بر آب کردن نقشه ای
schemes
نقشه طرح کردن
to foil a plan
خنثی کردن نقشه ای
reduction
کوچک کردن نقشه
map orientation
توجیه کردن نقشه
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to torpedo
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
compass
نقشه کشیدن اختراع کردن
machinate
نقشه کشیدن تدبیر کردن
photo interpretation
نقشه کردن عکس هوایی
fix
نقطه کردن
flecks
خط خط کردن نقطه نقطه کردن
fleck
خط خط کردن نقطه نقطه کردن
fixes
نقطه کردن
pyramid spot
نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
orthographic
تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com