Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English
Persian
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
Other Matches
inartistically
بی انکه نشان هنراز ان نمایان باشد
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
graphically
بطوربرجسته
noticeably
بطوربرجسته یا معلوم
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
indicate
نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicates
نمایان ساختن اشاره کردن بر
detect
کشف کردن نمایان ساختن
indicated
نمایان ساختن اشاره کردن بر
detected
کشف کردن نمایان ساختن
detecting
کشف کردن نمایان ساختن
detects
کشف کردن نمایان ساختن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
showed
نشان دادن
registering
نشان دادن
registers
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
evincing
نشان دادن
show
نشان دادن
imbody
نشان دادن
shows
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
ante
نشان دادن
to show up
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
actuate
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
indicate
نشان دادن
register
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
introduced
نشان دادن
evinces
نشان دادن
introduce
نشان دادن
point
نشان دادن
introduces
نشان دادن
introducing
نشان دادن
evinced
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerts
نشان دادن
exerted
نشان دادن
exert
نشان دادن
run
نشان دادن
evince
نشان دادن
runs
نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
blazed
باتصویر نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
rubricize
قرمز نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
blaze
باتصویر نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
playoffs
نشان دادن فیلم
marshaling
به ترتیب نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
keep at something
پشتکار نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
decorate
نشان یامدال دادن به
decorates
نشان یامدال دادن به
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
display
نشان دادن اطلاعات
to hang back
بیمیلی نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
measure
اندازه نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
picture
سینما با عکس نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com