Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
law agent
نماینده قضایی
Other Matches
commision agent
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
judicial
قضایی
jurisdiction
قضایی
juridical
قضایی
juratory
قضایی
jural
قضایی
judiciary
قضایی
the rule of law
تامین قضایی
legal aid
معاضدت قضایی
judiciary
قوه قضایی
judicial circumstantial evidence
اماره قضایی
miscarriage of justice
اشتباه قضایی
miscarriages of justice
اشتباه قضایی
legal assistance
مشاوره قضایی
legal suit
تعقیب قضایی
law courts
دادگاه قضایی
law court
دادگاه قضایی
presumption juris tantum
اماره قضایی
judicial settlement
حل اختلاف قضایی
institution
تاسیس قضایی
judicial settlement
تسویه قضایی
legal
شرعی قضایی
judicature
قوه قضایی
litigation
دعوی قضایی
quasi judicial
شبه قضایی
judicature
حوزه قضایی
judicial assistance
معاضدت قضایی
judicial delegation
تفویض قضایی
judicial immunity
مصونیت قضایی
precedent
رویه قضایی
rogatory
نیابت قضایی
judicial precedent
رویه قضایی
jurisdiction
حوزهء قضایی
precedents
رویه قضایی
justiciar
مامور قضایی عالیرتبه
legal advice
مشورت یا نظر قضایی
district attorneys
بازپرس بخش قضایی
sub judice
بدون تصمیم قضایی
district attorney
بازپرس بخش قضایی
extrajudicial
خارج ازصلاحیت قضایی
enforcement of judgement
اجرای احکام قضایی
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
proetor
متصدی امور قضایی وکشوری
adjudge
با حکم قضایی فیصل دادن
legal assistance
کمکهای قضایی شرح علایم
dictum
گفته افهار نظر قضایی
circuit
حوزه قضایی یک قاضی دور
dictums
گفته افهار نظر قضایی
circuits
حوزه قضایی یک قاضی دور
letters rogatory
نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی
rogatory letters
نامه محتوی تفویض نیابت قضایی
cadres
واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
sokeman
فرد ساکن حوضه قضایی لرد یا امیر
perverse verdict
درمورد نکات قضایی موضوع صادر شود
cadre
واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
coroner
هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
judge made law
نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
coroners
هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
exegesis
تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegeses
تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
congregationalism
استقلال هرکلیسا برای اداره کارهای قضایی وانتظامی خود
concurrent jurisdiction
رسیدگی قضایی همزمان به چند جرم دادگاه الحاقی یاهمزمان
knight marshal
کسیکه در خانواده سلطنتی دارای برخی مامریتهای قضایی باشد
permission
اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
prohibition
حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
legalism
اعتقاد به این که کلیه مسائل باید از طرق قضایی وحقوقی حل و فصل شود
indicatory
نماینده
indicant
نماینده
agents
نماینده
deligate
نماینده
attorneys
نماینده
attorney
نماینده
commissioner
نماینده
commissioners
نماینده
proxy
نماینده
nominee
نماینده
nominees
نماینده
mercantile agent
نماینده
doer
نماینده
doers
نماینده
representative
نماینده
representatives
نماینده
indicator
نماینده
dept
نماینده
agencies
نماینده
agency
نماینده
factor
نماینده
factors
نماینده
representatives
نماینده ها
delegates
نماینده ها
depts
نماینده
proctor
نماینده
delegating
نماینده
delegates
نماینده
delegated
نماینده
agent
نماینده
delegate
نماینده
deputy
نماینده
deputies
نماینده
coroner
مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
coroners
مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
sales agent
نماینده فروش
priority indicator
نماینده اولویت
representative elements
عناصر نماینده
internunico
نماینده پاپ
law agent
نماینده حقوقی
insurance agent
نماینده بیمه
sales representative
نماینده فروش
pathognomomical
نماینده ناخوشی
manufacturer's agent
نماینده تولیدکننده
manufacturer's agent
نماینده سازنده
manufacturers' agent
نماینده سازنده
manufacturers' agent
نماینده تولیدکننده
sole agent
نماینده انحصاری
marker ship
کشتی نماینده
stack indicator
نماینده پشته
opostolic delegate
نماینده پاپ
overseas agent
نماینده خارجی
permanent deligate
نماینده دایمی
walking delegate
نماینده سیار
jack and gill
دونامه نماینده ........
envoi
مامور نماینده
represented
نماینده بودن
customs agent
نماینده گمرکی
consular agent
نماینده کنسولی
deputy
وکیل نماینده
check indicator
نماینده مقابله
by depty
بوسیله نماینده
assignee
نماینده مامور
parliamentarians
نماینده مبرز
parliamentarian
نماینده مبرز
Member of Parliament
نماینده مجلس
Members of Parliament
نماینده مجلس
envoy
مامور نماینده
envoys
مامور نماینده
legate
نماینده پاپ
deputies
وکیل نماینده
represents
نماینده بودن
represent
نماینده بودن
representations
تمثال نماینده
deputations
نماینده نمایندگی
election
انتخاب نماینده
pathognomic
نماینده ناخوشی
expessive
حاکی نماینده
legates
نماینده پاپ
deputation
نماینده نمایندگی
representation
تمثال نماینده
polyphonic
نماینده چندین صدا
legates
نماینده پاپ حاکم
phraseogram
خط یا خطوط نماینده عبارات
lord lieutenant
نماینده پادشاه در ایالات
polyphonous
نماینده چندین صدا
overseas agent
نماینده درکشور بیگانه
shipping agent
نماینده شرکت کشتیرانی
exponent
شرح دهنده نماینده
officially represented
دارای نماینده رسمی
sole agent
نماینده منحصر بفرد
sole representative
نماینده منحصر بفرد
special agent
وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
legate
نماینده پاپ حاکم
envoy extraordiinary
نماینده فوق العاده
forwarding agent
نماینده حمل و نقل
full length
نماینده تمام قدانسان
home service agent
نماینده فروش داخلی
ho stands for water
نماینده اب است O2H
senators
نماینده مجلس سنا
guidon
پرچم نماینده واحد
senator
نماینده مجلس سنا
exponents
شرح دهنده نماینده
factor
حق العمل کار نماینده
factors
حق العمل کار نماینده
regents
نماینده پادشاه رئیس
regent
نماینده پادشاه رئیس
debt collecting agency
نماینده وصول مطالبات
to act for somebody
نماینده کسی بودن
delegacy
نماینده هیئت نمایندگان
agents
نماینده عامل شیمیایی خرج
syndic
نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
delegation
اعزام نماینده هیات نمایندگی
legates
ایلچی نماینده تام الاختیار
agent
نماینده عامل شیمیایی خرج
typifying
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typify
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typified
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
ship's husband
مباشر و مالک نماینده کشتی
delegations
اعزام نماینده هیات نمایندگی
typifies
نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
g man
نماینده مخصوص دایره بازرسی
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
marker ship
ناو نماینده یاجلودار ستون
symptomatic
مطابق نشانه بیماری نماینده
impersonify
ادم ساختن نماینده بودن از
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
genotype
نوع معرف و نماینده یک جنس
legate
ایلچی نماینده تام الاختیار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com