English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (9 milliseconds)
English Persian
consular agent نماینده کنسولی
Other Matches
commision agent نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
consular کنسولی
consulship کنسولی
consular representation نمایندگی کنسولی
consular officer مامور کنسولی
consular fee کارمزد کنسولی
consular corps هیات کنسولی
consulate اداره کنسولی
compss-window پنجره کنسولی
consulship سمت کنسولی
exclusive jurisdiction حق قضاوت کنسولی
consulates اداره کنسولی
cantilever elements عناصر کنسولی
consular convention عهد نامه کنسولی
cantilevered deep beam تیر تیغه کنسولی
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
proconsul افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
praetorian وابسته به قدرت قضاوت مادون کنسولی رومی
delegating نماینده
delegates نماینده
proxy نماینده
attorney نماینده
agent نماینده
indicant نماینده
agents نماینده
attorneys نماینده
commissioner نماینده
depts نماینده
delegates نماینده ها
representatives نماینده ها
proctor نماینده
commissioners نماینده
nominee نماینده
nominees نماینده
dept نماینده
deligate نماینده
indicatory نماینده
mercantile agent نماینده
indicator نماینده
representatives نماینده
factor نماینده
factors نماینده
doer نماینده
doers نماینده
representative نماینده
agency نماینده
agencies نماینده
deputies نماینده
deputy نماینده
delegate نماینده
delegated نماینده
legates نماینده پاپ
sales representative نماینده فروش
permanent deligate نماینده دایمی
envoi مامور نماینده
envoys مامور نماینده
Member of Parliament نماینده مجلس
law agent نماینده قضایی
sales agent نماینده فروش
legate نماینده پاپ
priority indicator نماینده اولویت
customs agent نماینده گمرکی
jack and gill دونامه نماینده ........
law agent نماینده حقوقی
internunico نماینده پاپ
insurance agent نماینده بیمه
represent نماینده بودن
manufacturer's agent نماینده تولیدکننده
manufacturer's agent نماینده سازنده
manufacturers' agent نماینده سازنده
manufacturers' agent نماینده تولیدکننده
marker ship کشتی نماینده
Members of Parliament نماینده مجلس
opostolic delegate نماینده پاپ
overseas agent نماینده خارجی
pathognomic نماینده ناخوشی
pathognomomical نماینده ناخوشی
expessive حاکی نماینده
envoy مامور نماینده
sole agent نماینده انحصاری
check indicator نماینده مقابله
stack indicator نماینده پشته
walking delegate نماینده سیار
deputies وکیل نماینده
representation تمثال نماینده
represents نماینده بودن
representations تمثال نماینده
deputation نماینده نمایندگی
deputy وکیل نماینده
deputations نماینده نمایندگی
representative elements عناصر نماینده
by depty بوسیله نماینده
assignee نماینده مامور
parliamentarians نماینده مبرز
parliamentarian نماینده مبرز
represented نماینده بودن
election انتخاب نماینده
to act for somebody نماینده کسی بودن
factor حق العمل کار نماینده
lord lieutenant نماینده پادشاه در ایالات
officially represented دارای نماینده رسمی
shipping agent نماینده شرکت کشتیرانی
senator نماینده مجلس سنا
senators نماینده مجلس سنا
polyphonous نماینده چندین صدا
sole agent نماینده منحصر بفرد
sole representative نماینده منحصر بفرد
special agent وکیل یا نماینده مقیدالوکاله
exponents شرح دهنده نماینده
factors حق العمل کار نماینده
polyphonic نماینده چندین صدا
exponent شرح دهنده نماینده
regent نماینده پادشاه رئیس
regents نماینده پادشاه رئیس
full length نماینده تمام قدانسان
forwarding agent نماینده حمل و نقل
envoy extraordiinary نماینده فوق العاده
delegacy نماینده هیئت نمایندگان
debt collecting agency نماینده وصول مطالبات
legates نماینده پاپ حاکم
legate نماینده پاپ حاکم
phraseogram خط یا خطوط نماینده عبارات
overseas agent نماینده درکشور بیگانه
home service agent نماینده فروش داخلی
ho stands for water نماینده اب است O2H
guidon پرچم نماینده واحد
legates ایلچی نماینده تام الاختیار
typifies نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typified نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typify نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
typifying نماینده نوعی ازگیاه یاجانوربودن
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
agents نماینده عامل شیمیایی خرج
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
syndic نماینده یا وکیل یک شرکت یادانشگاه
agent نماینده عامل شیمیایی خرج
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
delegation اعزام نماینده هیات نمایندگی
symptomatic مطابق نشانه بیماری نماینده
legate ایلچی نماینده تام الاختیار
genotype نوع معرف و نماینده یک جنس
g man نماینده مخصوص دایره بازرسی
delegations اعزام نماینده هیات نمایندگی
impersonify ادم ساختن نماینده بودن از
marker ship ناو نماینده یاجلودار ستون
laboriously ساعیانه چنانکه نماینده زحمت باشد
subagent عامل دست دوم نماینده فرعی
High Commissioners نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
to act [as somebody] عمل کردن [به عنوان نماینده کسی]
residents نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
lexigraphy یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
he voted by proxy بوسیله وکیل یا نماینده رای داد
High Commissioner نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
resident نماینده سیاسی دولت استعمارگر در کشورمستعمره
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
persona grata نماینده سیاسی مورد قبول کشور دیگر
lagate a latere نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
program music موزیکی که نماینده یک رشته رویدادهاو منظره ها باشد
residency محل اقامت نماینده دولت استعمارگر در کشورمستعمره
coloury دارای رنگی که نماینده خوبی کالایی است
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
state attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state's attorney نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
jeap &gill دو نام نماینده برای پسران ودختران که درحکایات یامثل هابگویند
proxy نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
liberal gift بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
embassy سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
note نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
notes نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
phonetic system of spelling اصول املایی بموجب ان هرحرف نماینده همیشگی یک صدای معین میباشد
embassies سفارت کبری نماینده ویژهای که نزد دولت خارجی فرستاده شود
noting نامهای که به وسیله نماینده سیاسی به حکومت خارجی تسلیم میشودaide-memoire
minister plenipotentiary نماینده سیاسی که زیر دست سفیرکبیر است ولی قدرت تمام دارد
roundhead نماینده پارلمان انگلیس دردوره شارل اول و عضو فرقه مسیحیان کویکر
sheriff نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
ABC سه حرف اول الفبای انگلیسی که نماینده حروف الفبا است الفبا
spelling group حرف رمزی که نماینده یک گروه رمز یا کلمات رمز است
supercargo نماینده مالک محمولات کشتی که با کشتی به سفر می رود
parlementaire نماینده یا ایلچی قوای شورشی ایلچی رسمی دشمن
internunico فرستاده پاپ قائم مقام نماینده پاپ
High Commissioner نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
High Commissioners نماینده عالیرتبه عضو عالیرتبه
proxy variables متغیرهای نماینده متغیرهای تقریبی
real will مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
resident engineer مهندس مقیم در کارگاه ساختمانی یا نماینده مهندس مشاور در کارگاه
sole a for iran تنهانماینده برای ایران نماینده انحصاری برای ایران
politic سیاسی نماینده سیاسی
guiden پرچم یکان پرچم نماینده یکان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com