English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
low latitudes نواحی نزدیک خط استوا
Other Matches
light latitudes نواحی یا سرزمین دور از خط استوا
tropic نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا
tropical نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا گرمسیری مدارراس السرطان
sub-tropical وابسته به نواحی هم مرز نواحی استوایی
Equator استوا
Equator خط استوا
Equator استوا یا خط استوا
crossing the line عبور از خط استوا
Equator دایره استوا
crossing the line عبور از استوا
equinoctial واقع درنزدیکی خط استوا
find touch بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
growth areas نواحی رشد
temperature spots نواحی دماگیر
subtropics نواحی زیرگرمسیری
arctic regions نواحی قطبی
reflexogenous zones نواحی بازتاب زا
leading region نواحی پیشرو
primary zones نواحی نخستین
up country نواحی داخل کشور
philadelphus سفرس نواحی معتدله
subsolar واقع در نواحی گرمسیر
keep out areas نواحی بر حذر شده
low lander ساکن نواحی پست
arctic مربوطه به نواحی قطبی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore نزدیک کرانه نزدیک ساحل
riesling انگور سفید نواحی راین
ice-foot [دیواره یخ در کنار نواحی شمالی]
taro گوش فیل نواحی گرمسیر
southeasterner ساکن نواحی جنوب شرقی
silicicolous رشد کننده در نواحی سیلیس دار
toponymy ذکر اسامی نواحی مکان نامی
zoysia چمن خزنده پایای نواحی گرمسیر
continuous tone image تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
mycenian اثارهنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه
tundra دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
tundras دشتهای بی درخت پوشیده از گلسنگ نواحی قطبی
polywag دریانوردی که به نواحی استوایی سفر نکرده باشد
fox grape انگور ترش نواحی شمال شرقی امریکا
mycenaean اثارهنری وتفوق سیاسی نواحی مجاوراین ناحیه
anorak نوعی ژاکت باشلق دارمخصوص نواحی قطبی
calenture تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود تب کردن
anoraks نوعی ژاکت باشلق دارمخصوص نواحی قطبی
longspur انواع پرندگان پنجه بلند نواحی قطبی وشمال امریکا
approach نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
maps نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
map نموداری که طرح داخل حافظه کامپیوتر یا نواحی ارتباطی را نشان میدهد
mid wicket توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
orthoferrite یک ماده که به صورت طبیعی وجود دارد و از نواحی متناوب مارپیچ با پلاریته مغناطیسی متضاد تشکیل یافته است
diamond design طرح قاب لوزی [که بیشتر در فرش های هندسی باف قشقایی، ایلیایی و نواحی غرب ایران بکار می رود.]
actinism خاصیت نیروی تشعشعی مخصوصا در نواحی مرئی وغیرمرئی ماوراء بنفش که خاصیت شیمیایی پیدا میکند
approach lane مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
masks وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
mask وسیله حافظه فقط خواندنی که در حین سافت برنامه ریزی شده است با اعمال آهن در نواحی انتخاب شده که به صورت ماسک مشخص شده اند
nearby نزدیک
beside نزدیک
upcoming نزدیک
fast by نزدیک
in sight نزدیک
neighbouring نزدیک
on the verge of نزدیک به
on the eve of نزدیک
proximate نزدیک
towards نزدیک
hand-to-hand نزدیک
closer نزدیک
foreby نزدیک
nigh نزدیک
close نزدیک
close up از نزدیک
close-up از نزدیک
up to <idiom> نزدیک به
close-ups از نزدیک
hand to hand نزدیک
forbye از نزدیک
narrowly از نزدیک
forby نزدیک
imminent نزدیک
closest نزدیک
forby از نزدیک
by از نزدیک
closes نزدیک
forbye نزدیک
up against <idiom> نزدیک به
close aboard نزدیک
at hand نزدیک
neared نزدیک
close by نزدیک
near by نزدیک
adjacent نزدیک
near- نزدیک
vicinal نزدیک
near نزدیک
accessible نزدیک
nearer نزدیک
forthcoming نزدیک
hard by نزدیک
next door to نزدیک
nearing نزدیک
nears نزدیک
contiguous نزدیک
approaching نزدیک
near at hand نزدیک
caudal نزدیک به دم
nearest نزدیک
to gain ground upon نزدیک
near upon نزدیک
near by نزدیک به
cephalo نزدیک به سر
not ahunderd mails flom نزدیک
subsaturated نزدیک به اشباع
closer نزدیک بهم
caudal نزدیک به انتها
closer نزدیک به ناو
close in نزدیک شدن
close controlled همکاری نزدیک
close price قیمت نزدیک
close range فاصله نزدیک
subadult نزدیک سن تکلیف
subapical نزدیک راس
near-sighted نزدیک بین
close coordination هماهنگی نزدیک
close coordination همکاری نزدیک
subcentral نزدیک مرکز
short-sighted نزدیک بین
stand by <idiom> نزدیک بودن
close control کنترل نزدیک
close combat رزم نزدیک
close supervision نظارت نزدیک
close نزدیک به ناو
close support پشتیبانی نزدیک
close نزدیک بهم
nearsighted نزدیک بین
toward(s) evening نزدیک به عصر
to be on the way نزدیک شدن
toward نزدیک به مقارن
erelong در اینده نزدیک
deciding نزدیک به هدف
draw on نزدیک شدن
close range مسافت نزدیک
deepest نزدیک به هدف
draw near نزدیک شدن
deeper نزدیک به هدف
Near our office . نزدیک اداره ما
approachable نزدیک شدنی
deep نزدیک به هدف
upcoming دراتیه نزدیک
myopia نزدیک بینی
recent memory حافظه نزدیک
adducent نزدیک کننده
cypres تقریبی نزدیک
low نزدیک سبد
to come by نزدیک شدن
come by نزدیک شدن
closes نزدیک به ناو
closes نزدیک بهم
to gain on نزدیک شدن به
to keep close نزدیک ماندن
to draw near or nigh نزدیک شدن
closest نزدیک به ناو
closest نزدیک بهم
aggress نزدیک شدن
proximal نزدیک مبدا
aftermost نزدیک پاشنه
admaxillary نزدیک ارواره
adductor نزدیک کننده
far and near دور و نزدیک
danger close خطر نزدیک
near sighted نزدیک بین
inapproachable نزدیک نشدنی
upstream نزدیک به سرچشمه
neighbor همسایه نزدیک
about در اطراف نزدیک
nearer the end نزدیک تر بیابان
in- نزدیک ساحل
in- نزدیک دم دست
in نزدیک ساحل
in نزدیک دم دست
short sighted نزدیک بین
approximates نزدیک کردن
accosted نزدیک کشیدن
near نزدیک به ضربه
near- نزدیک به ضربه
inextremis نزدیک بمرگ
whitish نزدیک به سفید
nears نزدیک به ضربه
odd comeshortly اینده نزدیک
nearing نزدیک به ضربه
infighting نبرد نزدیک
nearest نزدیک به ضربه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com