English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
bearbaiting نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
Other Matches
mince pie نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
mince pies نوعی دسرغذا که بجای میوه دران گوشت قرار دارد
dramatic monologue نوعی داستان نمایشی که دران یکنفر بتنهایی فاهر میشودوبا متکلم وحده است
fugal وابسته به قطعهای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند نوعی ماشین پشم خشک کن
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
recreations تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreation تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
pent مقید
particulars مقید
bound up مقید
limiting مقید
conditional مقید
modal مقید
bounden مقید
modals مقید
bound مقید
limited مقید
qualified power of attorney وکالت مقید
engaged column ستون مقید
fetter مقید کردن
qualified confession اقرار مقید
qualified مقید محدود
qualified endorsement فهرنویسی مقید
absolutes غیر مقید
peg down مقید کردن
bonding مقید کردن
plenaries غیر مقید
conditionally بطور مقید
absolute غیر مقید
fettered مقید کردن
conditional موکول مقید
binds مقید کردن
fetters مقید کردن
bind مقید کردن
fettering مقید کردن
plenary غیر مقید
bind over مقید کردن
qualified indorsement فهر نویسی مقید
condition شرط مقید کردن
restrictive indorsement پشت نویسی مقید
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
qualified endorsement پشت نویسی مقید
indenture باسند مقید شدن
indenture با سند مقید کردن
formal مقید به اداب ورسوم اداری
to pin somebody down on something کسی را به چیزی مقید کردن
fire bee نوعی هدف کش کنترل شونده از روی زمین نوعی هواپیمای بی خلبان توربوجتی
I feel morally bound to … از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
I always make a point of being on time . I always try to be punctual . همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
She is very particular ( specific ) about her appearance . درباره سرووضعش خیلی مقید است
He's a difficult man to pin down. سخت است او [مرد] را مقید کرد.
amusement تفریح
recreations تفریح
recreative تفریح
jaunt تفریح
divertimento تفریح
diversion تفریح
diversions تفریح
amusements تفریح
gusts تفریح
disports تفریح
recreation تفریح
jaunts تفریح
gust تفریح
disporting تفریح
disported تفریح
disport تفریح
paseo تفریح
Break. Recess. زنگ تفریح
recreating تفریح کردن
game تفریح کردن
recreates تفریح کردن
recreated تفریح کردن
article تفریح کردن
articles تفریح کردن
recreate تفریح کردن
skittle بازی تفریح
promenader تفریح کننده
amusive تفریح امیز
break زنگ تفریح
sporting تفریح دوستانه
amusingly تفریح دهنده
to d. one self تفریح کردن
diverting تفریح امیز
amusing تفریح دهنده
breaks زنگ تفریح
amusive تفریح دهنده
bittersweet نوعی تاجریزی نوعی سیب تلخ
splurged تفریح وولخرجی کردن
pastime تفریح کاروقت گذران
All work and no play. کار بدون تفریح
splurges تفریح وولخرجی کردن
splurging تفریح وولخرجی کردن
plays تفریح بازی کردن
playing تفریح بازی کردن
played تفریح بازی کردن
play تفریح بازی کردن
entertains عزیزداشتن تفریح دادن
To be fond of fun. اهل تفریح بودن
happy hour <idiom> ساعات تفریح وخوشی
splurge تفریح وولخرجی کردن
entertained عزیزداشتن تفریح دادن
pastimes تفریح کاروقت گذران
entertain عزیزداشتن تفریح دادن
This is not my idea of pleasure ( fun ) . به نظر من این هم تفریح نشد
Playing football is not my idea of fun . فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
skylarks تفریح وجست وخیز کردن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
roof garden تفریح گاه بالای بام
skylark تفریح وجست وخیز کردن
play تفریح کردن ساز زدن
dalliance تفریح و بازی از روی هوسرانی
played تفریح کردن ساز زدن
playing تفریح کردن ساز زدن
plays تفریح کردن ساز زدن
sportive سرگرم تفریح وورزش ورزشی
playful اهل تفریح و بازی بازیگوش
joyrides سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyride سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
therein دران
asses' ears نوعی گوشه [نوعی شاخه]
I said it only in fun. فقط برای تفریح این حرف رازدم
tubing ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
thereabout دران حدود
therabout دران حدود
slideway راهی که دران سر
offing دران نزدیکی ها
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
april fool کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
then انگاه دران هنگام
it is not subject to review دران روا نیست
therewith دران هنگام بدانوسیله
nautch که دران رقاص میرقصند
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
polytony ایجادچند لحن دران واحد
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
crematorium کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
slugfest مسابقهای که دران ضربات سنگین ردوبدل میشود
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
crematoria کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
dies non روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
vortex filament خطی که شدت یا تمرکزجریانهای حلقوی دران بیشتراست
heaths زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
heath زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
effective beaten zone منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
there is nothing in it چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
crematoriums کورهای که لاشه مرده یا اشغال را دران می سوزانند
oxyhydrogen blowpipe بوری زرگری که دران اکسیژن و ایدروژن با هم امیخته میشوند
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
fence month ماهی که شکارگوزن یاماهی گیری دران ممنوع است
lyophobic دارای عدم تجانس با مایعی که دران پراکنده شده
he is a proficient that art در ان هنر زبر دست است دران فن متخصص یا ماهراست
isocracy حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
coulisse ناویا شیاری که دریچه بند اب دران حرکت میکند
the room was seated for 00 جای سدکرسی دران خانه تهیه کرده بودند
ringthe bull بازی ای که دران حلقهای راپرتاب میکنندتابه قلابی بیاویزد
clearinghouse سازمانی که چکهای بانکهای مختلف را دران مبادله میکنند
turbulent flow جریانی است که دران عدد رینولدز از0032 بیشتراست
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
registering فضای ذخیره سازی موقت که داده دران منتقل میشود
vasculum کبریت قوطی ای که گیاه شناسان دران نمونه جمع میکنند
tie in sales حالتی که دران فروشنده چند کالا رابصورت مجموعه میفروشد
registers فضای ذخیره سازی موقت که داده دران منتقل میشود
register فضای ذخیره سازی موقت که داده دران منتقل میشود
ready reckoner کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
polygram طرح یانقشه که خطهای زیاد دران بکاربرده شده است
catastasis بخش سوم داستانهای باستانی که اوج مطلب دران بود
tragi comedy نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
jardiniere جعبهای که گل دران سبز کرده و برای ارایش اطاق می گذارند
indirect speech گفته کسی که تغییرات دستوری دران داده نقل کنند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com