Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
philanthropize
نوع پرست بودن نوع پرست کردن
Other Matches
xenophile
بیگانه پرست اجنبی پرست
To be a money grubber.
پول پرست بودن
idol worshipper
بت پرست
ilolater
بت پرست
heathen
بت پرست
idolatry
بت پرست
idolater
بت پرست
uxorious
زن پرست
pagan
بت پرست
pagans
بت پرست
heathens
بت پرست
chamaeleontis
افتاب پرست
epicure
شکم پرست
philanthropists
نوع پرست
philanthropist
نوع پرست
formalist
فاهر پرست
racists
نژاد پرست
player
[American E]
مرد زن پرست
racist
نژاد پرست
gluttons
شکم پرست
fogyish
کهنه پرست
lecherous
شهوت پرست
pick-up artist
مرد زن پرست
selfish
خود پرست
pickup artist
مرد زن پرست
chamaeleon
افتاب پرست
humanitarian
نوع پرست
womanisers
مرد زن پرست
glutton
شکم پرست
uptight
کهنه پرست
fireworshipper
اتش پرست
fire worshipper
اتش پرست
unreconstructed
کهنه پرست
womanizer
مرد زن پرست
patriot
میهن پرست
fitful
هوس پرست
womanizers
مرد زن پرست
public-spirited
میهن پرست
philanthropic
نوع پرست
theist
خدا پرست
self seeker
نفس پرست
wordly minded
دنیا پرست
xenophilous
بیگانه پرست
philomath
دانش پرست
ichthyolater
ماهی پرست
bacchant
باده پرست
iconolater
شمایل پرست
mariolatrous
مریم پرست
epicures
شکم پرست
mammonist
دنیا پرست
mammonish
مال پرست
girasole
گل افتاب پرست
xenophile
بیگانه پرست
mithraist
مهر پرست
philoprogenitive
اولاد پرست
guebre
اتش پرست
wino
باده پرست
heliolatrous
افتاب پرست
sun worshipper
افتاب پرست
heliotrope
گل افتاب پرست
royalists
شاه پرست
royalist
شاه پرست
demonist
دیو پرست
nepotist
خویش پرست
girasol
گل افتاب پرست
partisan
میهن پرست
partisans
میهن پرست
salacious
شهوت پرست
renifleur
بو پرست جنسی
patiot
میهن پرست
ethnocentric
قوم پرست
ethnocentric
نژاد پرست
aesthetes
جمال پرست
aesthete
جمال پرست
gastronomer
شکم پرست
ghebre
اتش پرست
uxorious
عیال پرست
gheber
اتش پرست
skinheads
رذل نژاد پرست
patriot
شخص میهن پرست
jingo
میهن پرست متجاوز
antediluvian
ادم کهنه پرست
chauvinist
میهن پرست متعصب
skinhead
رذل نژاد پرست
sluts
زن هرزه وشهوت پرست
worldling
ادم دنیا پرست
slut
زن هرزه وشهوت پرست
bacchanal
میگسار وباده پرست
patriots
شخص میهن پرست
quixote
ادم خیال پرست
patriots
میهن پرست ها
[مرد]
lewd
ناشی از هرزگی شهوت پرست
paganish
بیت پرست ناشی ار شرک
Gourmand . Glutton .
آدم شکم پرست ( شکمو )
old fashioned
کهنه پرست محافظه کار
fogies
ادم عقب مانده وکهنه پرست
mossyback
ادم کهنه پرست یا محافظه کار
fogey
ادم عقب مانده وکهنه پرست
gourmands
صاحب سر رشته در خوراک شکم پرست
fogeys
ادم عقب مانده وکهنه پرست
mossback
ادم کهنه پرست یا محافظه کار
philanthrope
ادم نوع پرست خیرخواه بشر
gourmand
صاحب سر رشته در خوراک شکم پرست
fogy
ادم عقب مانده وکهنه پرست
voluptuous
شهوت پرست شهوت انگیز
superstitious
موهوم پرست موهوم
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
parallels
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled
برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to keep guard
بودن احتیاط کردن
to be on guard
بودن احتیاط کردن
jollify
کردن سرخوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
alluding
افهار کردن مربوط بودن به
alluded
افهار کردن مربوط بودن به
possesses
تصرف کردن دارا بودن
having
مجبور بودن وادار کردن
ranges
تغییر کردن یا متفاوت بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
hold
متصرف بودن جلوگیری کردن از
alludes
افهار کردن مربوط بودن به
govern
حاکم بودن فرمانداری کردن
allude
افهار کردن مربوط بودن به
vacillating
مردد بودن نوسان کردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
vacillate
مردد بودن نوسان کردن
possessing
تصرف کردن دارا بودن
vacillated
مردد بودن نوسان کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
governs
حاکم بودن فرمانداری کردن
vacillates
مردد بودن نوسان کردن
hold out
حاکی بودن از خودداری کردن از
necessitate
ایجاب کردن مستلزم بودن
governed
حاکم بودن فرمانداری کردن
necessitated
ایجاب کردن مستلزم بودن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
mind
موافبت کردن ملتفت بودن
conflicts
ناسازگار بودن مبارزه کردن
benefit
احسان کردن مفید بودن
behoove
فرض بودن اقتضاء کردن
benefited
احسان کردن مفید بودن
benefiting
احسان کردن مفید بودن
correspound
مناسب بودن مکاتبه کردن
contain
شامل بودن خودداری کردن
to take notice
ملتفت بودن توجه کردن
espying
جاسوس بودن بازرسی کردن
espy
جاسوس بودن بازرسی کردن
conflicted
ناسازگار بودن مبارزه کردن
minding
موافبت کردن ملتفت بودن
espies
جاسوس بودن بازرسی کردن
minds
موافبت کردن ملتفت بودن
gestate
ابستن بودن حمل کردن
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
espied
جاسوس بودن بازرسی کردن
trut
اعتماد کردن به امیدوار بودن
conflict
ناسازگار بودن مبارزه کردن
to take notice
اعتنا کردن بهوش بودن
exceed
تجاوز کردن متجاوز بودن
contained
شامل بودن خودداری کردن
adhering
طرفدار بودن وفا کردن
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
necessitates
ایجاب کردن مستلزم بودن
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
have
مجبور بودن وادار کردن
possess
تصرف کردن دارا بودن
necessitating
ایجاب کردن مستلزم بودن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
exceeded
تجاوز کردن متجاوز بودن
behove
فرض بودن اقتضاء کردن
exceeds
تجاوز کردن متجاوز بودن
contains
شامل بودن خودداری کردن
randan
سرخوش بودن نشاط کردن
adheres
طرفدار بودن وفا کردن
adhered
طرفدار بودن وفا کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com