English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
to check out that new clothing store نگاهی به آن فروشگاه لباس تازه انداختن
Other Matches
look around نگاهی به دور و بر انداختن
refoot کف تازه بجوراب انداختن
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
radiant look نگاهی که حاکی ازخوشی یاامیدواری باشد
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
motley مختلط لباس رنگارنگ دلقک ها لباس چهل تکه
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
hang out پهن کردن لباس [روی بند لباس]
Mamihlapinatapai نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
life jacket لباس نجات لباس چوب پنبهای
newlywed تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
shopped فروشگاه
shop فروشگاه
canteen فروشگاه
store فروشگاه
salesroom فروشگاه
shops فروشگاه
canteens فروشگاه
storing فروشگاه
outlet دررو فروشگاه
hypermarket فروشگاه بسیاربزرگ
supermarket فروشگاه بزرگ
supermarkets فروشگاه بزرگ
hypermarkets فروشگاه بسیاربزرگ
sea stores فروشگاه دریایی
ship's service فروشگاه ناو
army stores فروشگاه ارتش
outlets دررو فروشگاه
department store فروشگاه بزرگ
computer store فروشگاه کامپیوتر
department stores فروشگاه بزرگ
antique shop فروشگاه اشیاء عتیقه
canteen فروشگاه یا رستوران سربازخانه
pro shop فروشگاه باشگاه حرفهای
off-licence فروشگاه نوشابههای الکلی
canteens فروشگاه یا رستوران سربازخانه
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
off-licences فروشگاه نوشابههای الکلی
The store across the street. فروشگاه آنطرف خیابان
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
quartermaster فروشگاه وسایل سررشته داری
the forthcoming book کتابی که به زودی به فروشگاه می آید
ten cent store فروشگاه دارای کالاهای ارزان
quartermasters فروشگاه وسایل سررشته داری
exchange تبدیل ارز فروشگاه پادگان
post exchange فروشگاه اختصاصی پادگان ارتش
commissary فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره
exchanges تبدیل ارز فروشگاه پادگان
commissaries فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره
exchanged تبدیل ارز فروشگاه پادگان
exchanging تبدیل ارز فروشگاه پادگان
You name it , they have it in thes department store. هر چه تو بگویی دراین فروشگاه می فروشند ( دارند )
canteen فروشگاه نوشابه واغذیه در سربازخانه یااردوگاه
to have a look round [around] the stores [American E] برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
commissary store annex شعبه فروشگاه مواد غذایی پادگان
canteens فروشگاه نوشابه واغذیه در سربازخانه یااردوگاه
certificate of gains or losses سند مصدق سود و زیان فروشگاه
floorwalker بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشی
to have a look round [around] the shops [British E] برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
storewide شامل تمام موجودی انبار یاتمام فروشگاه
extension طولانی کردن اتصالی شعبه فروشگاه یااداره
general stores فروشگاههایی که کالای متفرقه را میفروشند فروشگاه عمومی
extensions طولانی کردن اتصالی شعبه فروشگاه یااداره
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
chain stores فروشگاه زنجیری فروشگاههای مشابه متعلق به یک شرکت یا کالا
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
chain store فروشگاه زنجیری فروشگاههای مشابه متعلق به یک شرکت یا کالا
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
commissary فروشگاه مواد غذایی پادگان مامور خوار بار و کارپردازارتش
commissaries فروشگاه مواد غذایی پادگان مامور خوار بار و کارپردازارتش
steam iron ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
steam irons ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
uniform لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
uniforms لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
let down پایین انداختن انداختن
rack آویز فرش [قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
department stores فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department store فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
greenest تازه
green تازه
fresh تازه
brand new تر و تازه
new born تازه
younger تازه
young تازه
new fallen تازه
post glacial تازه
recent تازه
modern تازه
renewed تازه
newfangled مد تازه
new- تازه
newer تازه
newest تازه
newfashioned تازه
new-laid تازه
new laid تازه
scion تازه
scions تازه
the new world تازه
dewier تازه
dewiest تازه
dewy تازه
new تازه
freshest تازه
red hot تازه
new fashioned تازه
mint a mint condition تازه تازه
inchoative تازه
fresh- تازه
up to date تازه
up-to-date تازه
revised edition چاپ تازه
recruits تازه سرباز
rookies تازه کار
birdegroom تازه داماد
greener تازه کار
freshwater تازه کار
bran new بکلی نو یا تازه
novices تازه کار
sucking تازه کار
novice تازه کار
rookie تازه کار
converts تازه کیش
carechumen تازه وارد
converting تازه کیش
new jerusalem اورشلیم تازه
bride تازه عروس
new fledged تازه پر در اورده
brides تازه عروس
breezy خنک تازه
recension چاپ تازه
reprinted چاپ تازه
reprinting چاپ تازه
reprints چاپ تازه
converted تازه کیش
newcomer تازه وارد
convert تازه کیش
newcomers تازه وارد
noviciate تازه کار
reappraisal ارزیابی تازه
newish نسبه تازه
reappraisals ارزیابی تازه
recent development بسط تازه
brand-new بکلی نو یا تازه
new fallen snow برف تازه
recruited کارمند تازه
recruiting تازه سرباز
recruiting کارمند تازه
new comer تازه وارد
ordinee شماش تازه
new come تازه رسیده
recruits کارمند تازه
new come تازه امده
rebirth تولد تازه
recruited تازه سرباز
new employees کارمندان تازه
novitiate تازه کار
immigrants تازه وارد
reprint چاپ تازه
immigrant تازه وارد
recruit تازه سرباز
recruit کارمند تازه
refresher تازه کننده
newmade تازه ساخت
regeneracy تولد تازه
refreshingly تازه کننده
freshest تازه کردن
beginners تازه کار
neoteric جدید تازه
beginner تازه کار
neocortex قشر تازه مخ
neo christianity مسیحیت تازه
span new خیلی تازه
span new کاملا تازه
green old wound زخم تازه
grcen wine شراب تازه
verdured تازه سرسبز
late تازه گذشته
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
fresh تازه کردن
fresh- تازه کردن
to bring in تازه اوردن
nascency تازه پیداشدگی
refreshed تازه کردن
refreshes تازه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com