Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
authorized manpower
نیروی انسانی مجاز
Other Matches
allocated manpower
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
manpower cieling
حداکثرنیروی انسانی مجاز
labour
نیروی انسانی
labor
نیروی انسانی
labored
نیروی انسانی
labors
نیروی انسانی
manpower
نیروی انسانی
man power
نیروی انسانی
manpower cieling
سطح نیروی انسانی
manpower development
پرورش نیروی انسانی
scientific manpower
نیروی انسانی متخصص
manpower control
کنترل نیروی انسانی
high level manpower
نیروی انسانی بالا
manpower planning
برنامه ریزی نیروی انسانی
lag rate
نسبت کسری نیروی انسانی
investment in human capital
سرمایه گذاری در نیروی انسانی
manpower loading chart
نمودار تخصیص نیروی انسانی
man power leveling
یکنواخت کردن نیروی انسانی
labour intensive industry
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
emergency complement
جدول تعدیل نیروی انسانی برای تکمیل یکانها
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
short handed
داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
short-handed
داشتن کمبود نیروی انسانی کمبود نفرات
human factor
فاکتورهای انسانی ضریب مربوط به خطای انسانی
inhuman
فاقد خوی انسانی غیر انسانی
piggybacks
دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggyback
دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit
نمایش مجاز تاتر مجاز
visiting correspondent
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
magneto electricity
نیروی کهربایی که بوسیله نیروی اهن ربایی تولید میشود
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
e.m.f
force electromotive نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
juggernauts
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
juggernaut
نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
air force personnel with the army
پرسنل نیروی هوایی ماموربه نیروی زمینی
expeditionary
نیروی اعزامی به خارج نیروی سرکوبگر خارجی
electromotive force
نیروی محرکه الکتریکی نیروی برقرانی
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
army landing forces
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
threat force
نیروی دشمن نیروی مخالف
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
buoyancy
نیروی بالابر نیروی شناوری
self propulsion
حرکت توسط نیروی خود پیشروی توسط نیروی خویش
authorized level of organization
سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
humane
<adj.>
انسانی
neoanthropic
نو انسانی
humane
انسانی
humans
انسانی
human
انسانی
hu man
انسانی
humanitarian
<adj.>
انسانی
counter force
نیروی مقابله با وسایل استراتژیکی دشمن استفاده ازنیروی هوایی و موشکهای استراتژیکی برای تخریب نیروی دشمن
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
free gyroscope
نیروی ژیروسکوپی ازاد نیروی جاذبه مغناطیسی ازاد
naval aviation
قسمت هوایی نیروی دریایی هواپیمایی نیروی دریایی
liberal arts
علوم انسانی
human skill
مهارت انسانی
superhuman
مافوق انسانی
litterae humaniores
علوم انسانی
non human
غیر انسانی
unknowable
ماوراتجربیات انسانی
human resources
منابع انسانی
human factor
عامل انسانی
human capital
سرمایه انسانی
hu man nature
طبیعت انسانی
human factor
عوامل انسانی
hordes
رمه انسانی
humanizes
انسانی کردن
dehumanizing
نا انسانی کردن
humanizing
انسانی کردن
dehumanized
نا انسانی کردن
non-human
غیر انسانی
humanization
انسانی کردن
dehumanised
نا انسانی کردن
cut-throat
غیر انسانی
dehumanizes
نا انسانی کردن
dehumanising
نا انسانی کردن
dehumanises
نا انسانی کردن
humanized
انسانی کردن
humanly
بطور انسانی
humanize
انسانی کردن
humanising
انسانی کردن
horde
رمه انسانی
humanises
انسانی کردن
preterhuman
فوق انسانی
humanised
انسانی کردن
inhumane
غیر انسانی
dehumanize
نا انسانی کردن
dehumanising
فاقدصفات انسانی شدن
dehumanize
فاقداحساسات انسانی کردن
dehumanized
فاقداحساسات انسانی کردن
human factors engineering
مهندسی عوامل انسانی
dehumanize
فاقدصفات انسانی شدن
dehumanized
فاقدصفات انسانی شدن
dehumanizes
فاقداحساسات انسانی کردن
human biometric
زیست سنجی انسانی
humanism
علوم انسانی انسانگرایی
dehumanizing
فاقداحساسات انسانی کردن
human ecology
بوم شناسی انسانی
dehumanizing
فاقدصفات انسانی شدن
sportmanship
رفتار و اخلاق انسانی
dehumanising
فاقداحساسات انسانی کردن
dehumanizes
فاقدصفات انسانی شدن
humans
دارای خوی انسانی
man-made
مصنوع انسان انسانی
dehumanised
فاقداحساسات انسانی کردن
dehumanises
فاقداحساسات انسانی کردن
dehumanises
فاقدصفات انسانی شدن
man machine systems
نظامهای انسانی- ماشینی
human
دارای خوی انسانی
dehumanised
فاقدصفات انسانی شدن
man made
مصنوع انسان انسانی
humance
انسانی شایسته بشریت
B.A
مخفف لیسانس علوم انسانی
dehumanization
از دست دادن صفات انسانی
B.A.s
مخفف لیسانس علوم انسانی
eros
بچه قشنگ غرائزشهوانی انسانی
dehumanising
از خصائص انسانی محروم شدن
AA
فوق دیپلم در علوم انسانی
dehumanizing
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanize
از خصائص انسانی محروم شدن
unknowing
ندانسته ماورا تجربیات انسانی
unknowingly
ندانسته ماورا تجربیات انسانی
dehumanized
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised
از خصائص انسانی محروم شدن
yahoo
جانوری که درقالب انسانی باشد
dehumanizes
از خصائص انسانی محروم شدن
heterologous
سرم غیر انسانی دگرسان
hu man
دارای خوی انسانی انسان
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
PhD
درجه دکترا در علوم یا دانشهای انسانی
PhDs
درجه دکترا در علوم یا دانشهای انسانی
anthroposophy
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
Ekistics
[دانش مطالعه زیستگاه های انسانی]
army aircraft
هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
Marine Corps
نیروی تکاوران دریایی نیروی تفنگداران دریایی
preterhuman
بیرون از نبروی انسانی خارج از قوه بشر
anthropological
وابسته بانسان شناسی مربوط بطبیعت انسانی
anthropomorphism
قائل شدن جنبه انسانی برای خدا
anthropomorphize
جنبه انسانی برای خدا قائل شدن
anthropopathism
اعتقاد به وجود روح انسانی در اشیاء و موجودات
tropologic
مجاز
admittable
مجاز
toluene
حد مجاز
metonymy
مجاز
allowed
مجاز
permissible
مجاز
certified
مجاز
authorrized
مجاز
rated
مجاز
licensed
مجاز
legal
مجاز
permissive
مجاز
lawful
مجاز
licensable
مجاز
authorized
مجاز
admissible
مجاز
authorised
مجاز
allowable
مجاز
at liberty
مجاز
commissioned
مجاز
permitted
مجاز
admissibll
مجاز
Ergonomics
[مطالعه در ارتباطات بین کارهای انسانی، کار پژوهی]
aeolist
انسانی غلط انداز که ادعای روشن فکری دارد
complements
حد مجاز مکمل
authorized program
برنامه مجاز
complementing
حد مجاز مکمل
figuratively
بطور مجاز
legitimize
مجاز کردن
permissible velocity
سرعت مجاز
doses
مقدار مجاز
dosing
مقدار مجاز
authorized strength
استعداد مجاز
legitimization
مجاز کردن
permissibly
بطور مجاز
legitimises
مجاز کردن
legitimised
مجاز کردن
legitimising
مجاز کردن
complemented
حد مجاز مکمل
frees
مجاز منفصل
freeing
مجاز منفصل
settings
شدت مجاز
free
مجاز منفصل
authorise
مجاز نمودن
fair game
شکار مجاز
on the house
<idiom>
مجاز درکاری
permissible velocity
تندی مجاز
justifiability
مجاز بودنی
prescribed load
بار مجاز
authorised clerk
واسطه مجاز
tolerance
تفاوت مجاز
authorized allowance
سهمیه مجاز
complement
حد مجاز مکمل
authorized manpower
استعدادپرسنلی مجاز
legitimized
مجاز کردن
dosed
مقدار مجاز
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com