Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
escapism
هر روش فکری که متضمن عزلت و گوشه گیری و فرار از فعالیتهای اجتماعی باشد
Other Matches
hermitage
گوشه عزلت
stick-in-the-mud
<idiom>
گوشه عزلت برگزیدن
retreated
گوشه عزلت انزوا
retreat
گوشه عزلت انزوا
retreats
گوشه عزلت انزوا
retreating
گوشه عزلت انزوا
radicalism
اجتماعی موجود سا سیستم فکری افراطی
ideology
روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
ideologies
روش فکری وسیاسی و اجتماعی واقتصادی خاص با کلیه نظریات و هدفها و مسائل مربوط به ان
withdrawals
گوشه گیری
withdrawal
گوشه گیری
idealism
روش فکری کسانی که معتقدندسیاست باید تابع ایده الهای انسانی باشد
across corner dimension
اندازه گیری گوشه از وسط نیمساز
schizoid
مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
Could we have a table in the corner?
آیا ممکن است میز ما در گوشه باشد؟
declaratory judgment
حکمی است که در ان حقوق عدهای تثبیت واعلام میشود لیکن هیچ دستور اجراییی را که از نظراختتام دعوی موثر در مقام باشد متضمن نیست
e c e
کمیسیون اقتصادی اروپا کمیسیونی که در بطن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برای هماهنگ کردن روشهای اقتصادی دولتها درجهت افزایش فعالیتهای اقتصادی اروپا و نیز بسط وگسترش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با یکدیگرتشکیل شده است
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
eremitism
عزلت
eremitic life
عزلت
economic nationalism
ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
anchoress
زن عزلت گزین
ancress
زن عزلت گزین
lamming
فرار کردن گریختن فرار
lam
فرار کردن گریختن فرار
lams
فرار کردن گریختن فرار
corners
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corner
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
occupation franchise
حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
kabal
قبال
[نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
acute angle
گوشه تیز گوشه تند
eremitic
گوشه نشینانه گوشه گیر
way of life
فعالیتهای روزانه
make work activities
فعالیتهای کاربر
nonmarket activities
فعالیتهای غیر بازاری
taxable activities
فعالیتهای مشمول مالیات
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
overlap processing
اجرای همزمان فعالیتهای ورودی
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
activity
رکورد فعالیتهای انجام شده
activities
رکورد فعالیتهای انجام شده
call-ups
احضار برای فعالیتهای نظامی
deserts
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
desert
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
deserting
کویر فرار کردن ترک پست کردن از خدمت فرار کردن
suspended animation
وقفه موقت فعالیتهای حیاتی وغیره
extracurricular
فعالیتهای فوق برنامهای دانش اموز
hermitical
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
aprFs-ski
فعالیتهای عمومی و سرگرمیهای موجود در پناهگاههای اسکی
entrepremership
اداره و سازماندهی فعالیتهای تجاری یا مقاطعه کاری
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
embodying
متضمن
embodied
متضمن
embody
متضمن
embodies
متضمن
informational
متضمن
containing
متضمن
underlying
متضمن
turning point
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning points
نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
presuppose
متضمن بودن
invitatory
متضمن دعوت
prophetical
متضمن پیشگویی
presupposed
متضمن بودن
presupposes
متضمن بودن
presupposing
متضمن بودن
embodied
متضمن بودن
interdictory
متضمن نهی
declaratory
متضمن بیان
exonerative
متضمن معافیت
inclusively
بطور متضمن
fatidic
متضمن پیشگویی
punitory
متضمن مجازات
expositorv
متضمن تفسیر
retaliator
متضمن تلافی
purposive
متضمن مقصود
pergnant
حاصلخیز متضمن
torturous
متضمن زجروشکنجه
embodies
متضمن بودن
mission type
متضمن ماموریت
comprising
دربرگیرنده متضمن
embodying
متضمن بودن
embody
متضمن بودن
entails
متضمن بودن دربرداشتن
retributive
متضمن مکافات جزایی
good humoured
متضمن خوش خلقی
entailing
متضمن بودن دربرداشتن
entail
متضمن بودن دربرداشتن
entailed
متضمن بودن دربرداشتن
proclamatory
متضمن اگهی یا اعلام
telic
متضمن نتیجه غایی
theorematic
متضمن برهان قضیهای
directive
متضمن دستور امریه
directives
متضمن دستور امریه
gestural
متضمن حرکات واشارات
premonitory
متضمن اخطار قبلی
good-humoured
متضمن خوش خلقی
invocatory
متضمن دعا استمدادی
modificatory
متضمن تعدیل یااصلاح
tortuose
متضمن شبه جرم
fellow traveler
کسی که عضو حزبی نیست ودر فعالیتهای ان شرکت نمیکند ولی از ان جانبداری مینماید
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
a closed mouth catches no flies
<proverb>
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
exclamatory
شگفت اور متضمن فریاد
refutative
تکذیب کننده متضمن جواب رد
refutatory
تکذیب کننده متضمن جواب رد
moored mine
مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
sinecures
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
gesticulatory
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
sinecure
هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد
it spells ruin to the workmen
متضمن خانه خرابی کارگران است
electronic journal
فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
hot
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hotter
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest
شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
prognosticative or ticatory
خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی
escutcheon
سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
hotbed
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbeds
بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
imperfect competition
حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
backstreet
فعالیتهای غیر رسمی و مخفی و اغلب غیر قانونی
reflectional
فکری
excogitative
فکری
incogitancy
بی فکری
intellectual
فکری
inconsiderateness
بی فکری
braininess
فکری
intellectuals
فکری
cerebral
فکری
incogitance
بی فکری
irreflection
بی فکری
mental
فکری
notional
فکری
conceptual
فکری
slumps
کاهش موقتی در فعالیتهای اقتصادی رکود موقتی
slumping
کاهش موقتی در فعالیتهای اقتصادی رکود موقتی
slumped
کاهش موقتی در فعالیتهای اقتصادی رکود موقتی
slump
کاهش موقتی در فعالیتهای اقتصادی رکود موقتی
dyslogia
گفتارپریشی فکری
prudery
کوته فکری
perspectives
جنبه فکری
mechanical
غیر فکری
heartsease
اسایش فکری
fanaticism
کوته فکری
provinciality
کوته فکری
narrow minddedness
کوتع فکری
mental work
کار فکری
sentience
زندگی فکری
head work
کار فکری
perspicuity
روش فکری
ideo motor
فکری- حرکتی
reflective
فکری بازتابی
ideational shield
سپر فکری
ideological war
جنگ فکری
captivity
گفتاری فکری
brain work
کار فکری
visualization
تجسم فکری
provincialism
کوته فکری
notion
ادراک فکری
perspective
جنبه فکری
notions
ادراک فکری
infantilism of thought
کوته فکری
indoctrination
تلقین فکری
obsession
وسواس فکری
obsessions
وسواس فکری
caprice
تمایل فکری
insularism
کوته فکری
caprices
تمایل فکری
obsessive rumination
نشخوار فکری
enlightenment
روشن فکری
intellectual capital
سرمایه فکری
caveatemptor
اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
open back
[نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
psychopathy
اختلالات فکری وروانی
He is an inconderate person .
آدم بی فکری است
brainstorm
اشفتگی فکری موقتی
brainstorms
اشفتگی فکری موقتی
thoughtless
لاقید ناشی از بی فکری
absolute
آزاد از قیود فکری
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
equanimity
تعادل فکری انصاف
ideo motor act
عمل فکری- حرکتی
intellectualize
بصورت فکری در اوردن
habiliment
جامه استعداد فکری
that is a good idea
خوب فکری است
injunctions
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
injunction
دستور کتبی دادگاه خطاب به خوانده که متضمن اجبار وی به رعایت حقوق خواهان است
obsessive compulsive state
حالت وسواس فکری- عملی
morons
فرد فاقد رشد فکری
She's quite a back number.
<idiom>
او
[زن]
آدم کهنه فکری است.
moron
فرد فاقد رشد فکری
sympathetically
ازروی همدردی یا هم فکری غمخوارانه
pixilated
دارای عدم تعادل فکری
To dismiss something from ones thoughtl .
فکری را از سر خود بیرون کردن
(have a) bee in one's bonnet
<idiom>
فکری که مکررا به ذهن میآید
sympathizer
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathisers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
A penny for your thoughts . Whats exactly on your mind ?
به چی؟ فکر می کنی ؟چرا در فکری ؟
sympathizers
طرفدار همفکر پشتیبان فکری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com