Dictiornary-Farsi | هزینه فرصت از دست رفته | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته


Other Matches

opportunity cost	هزینه فرصت
damped wave	موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number	عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set).	آفتاب رفته است ( رفته بود )
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
dwindling	رفته رفته کوچک شدن
dwindles	رفته رفته کوچک شدن
dwindled	رفته رفته کوچک شدن
dwindle	رفته رفته کوچک شدن
to peter out	رفته رفته کوچک شدن
cost center	قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
lighterage	هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
economic of scale	کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract	قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing	قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
occasioning	فرصت
opportunities	فرصت
occasions	فرصت
season	فرصت
time	فرصت
deliberations	فرصت
seasoned	فرصت
seasons	فرصت
breather	فرصت
spaces	فرصت
space	فرصت
deliberate	با فرصت
timed	فرصت
times	فرصت
occasion	فرصت
occasioned	فرصت
opportunity	فرصت
char	فرصت
deliberating	با فرصت
deliberates	با فرصت
chare	فرصت
deliberated	با فرصت
charring	فرصت
oportunity	فرصت
breathers	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
at one's leisure	سر فرصت
deliberation	فرصت
chars	فرصت
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
head starts	فرصت برتری
opportunist	فرصت طلب
last-ditch	آخرین فرصت
head start	فرصت برتری
get a break <idiom>	فرصت داشتن
time	فرصت موقع
chance	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت مجال
chancing	فرصت مجال
chancing	فرصت بل گرفتن
deliberate defense	پدافند با فرصت
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
at leisure	فرصت دار
breathing gap	فرصت سر خاراندن
chance	فرصت مجال
vantage	تفوق فرصت
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
tidewaiter	مترصد فرصت
tidewaiter	درانتظار فرصت
occasion	فرصت مناسب
occasioned	فرصت مناسب
occasioning	فرصت مناسب
occasions	فرصت مناسب
market opportunity	فرصت بازار
opportunism	فرصت طلبی
betimes	در اولین فرصت
chances	فرصت بل گرفتن
make time	فرصت کردن
leisure	فرصت مجال
timed	فرصت مجال
time	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
times	فرصت موقع
times	فرصت مجال
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
lurk	درانتظار فرصت بودن
deadlines	سررسید اخرین فرصت
deadline	سررسید اخرین فرصت
watch one's time	مراقب فرصت بودن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
lurks	درانتظار فرصت بودن
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
lurked	درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
lurking	درانتظار فرصت بودن
departed	رفته
bit by bit <adv.>	رفته رفته
thrawart	در رفته
short tempered	از جا در رفته
frenetical	از جا در رفته
gradually	رفته رفته
by inches	رفته رفته
in process of time	رفته رفته
gradually <adv.>	رفته رفته
inchmeal	رفته رفته
dislocated	در رفته
by degrees <adv.>	رفته رفته
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shot	فرصت ضربت توپ بازی
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shots	فرصت ضربت توپ بازی
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
cavetto	[پخی تو رفته]
averages	روی هم رفته
off shade	رنگ رفته
in the a	روی هم رفته
averaged	روی هم رفته
madding	از کوره در رفته
it has escaped my remembrance	از خاطرم رفته
i have been to paris	پاریس رفته ام
average	روی هم رفته
in the lump	روی هم رفته
he knew that i had gone	او میدانست که من رفته ام
applied <adj.> <past-p.>	بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.>	بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.>	بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.>	بکار رفته
averagly	روی هم رفته
installed <adj.> <past-p.>	بکار رفته
first and last	روی هم رفته
all told	روی هم رفته
all in all	روی هم رفته
pulled	تحلیل رفته
sunken	فرو رفته
defunct	ازبین رفته
neat	شسته و رفته
emaciated	گوشت رفته
frantic	ازکوره در رفته
consumptive	تحلیل رفته
consumptives	تحلیل رفته
gone <adj.>	از دست رفته
altogether	روی هم رفته
I'm glad he's gone.	خوشحالم که او رفته.
frenzied	ازجا در رفته
neatest	شسته و رفته
neater	شسته و رفته
day a day	روی هم رفته
windswept	بر باد رفته
weatherbeaten	رنگ و رو رفته
smudgy	رنگ و رو رفته
overseen	غلط رفته
red-hot	ازجادر رفته
unbridle	مهاردر رفته
truncated soil	خاک رو رفته
chafed	پوست رفته
exhausted	تحلیل رفته
by and large <idiom>	روی هم رفته
jitters	از کوره در رفته
overall	رویهم رفته
smudgiest	رنگ و رو رفته
smudgier	رنگ و رو رفته
away	غایب رفته
on average [on av.]	روی هم رفته
extinct	ازبین رفته
deep-set	فرو رفته
pallid	رنگ رفته
overalls	رویهم رفته
on a par	روی هم رفته
retreating forehead	پیشانی تو رفته
averaged	روی هم رفته
averaging	روی هم رفته
iam bored	حوصله ام سر رفته