Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (7 milliseconds)
English
Persian
autolysis
هضم یا گوارش خود بخود
Other Matches
digestions
گوارش
digestion
گوارش
dyspepsia
بدی گوارش
eupepsia
گوارش خوب
hindgut
قسمت خلفی لوله گوارش
eupeptic
وابسته به گوارش یا هضم غذا
substantive
متکی بخود
assumed
بخود بسته
narcissism
عشق بخود
self-help
کمک بخود
self help
کمک بخود
preens
بخود بالیدن
preened
بخود بالیدن
preen
بخود بالیدن
by it self
خود بخود
preening
بخود بالیدن
to imbrue with blood
بخود اغشتن
spohnge
بخود کشیدن
self trust
اعتماد بخود
introspect
بخود برگشتن
bethink
بخود امدن
he was restored to reason
بخود امد
self relative
نسبت بخود
assumable
بخود گرفتنی
arrogation
بخود بستن
playact
بخود بستن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
to remember oneself
بخود امدن
self exaltation
بخود بالیدن
self importance
دادن بخود
assume
بخود گرفتن
self dramatization
بخود بندی
dissemble
بخود بستن
assumes
بخود گرفتن
feign
بخود بستن
aplomb
اطمینان بخود
pretend
بخود بستن
self dependent
متکی بخود
self consequence
اهمیت بخود
self pity
ترحم بخود
self-pity
ترحم بخود
to suck in
بخود کشیدن
self respect
احترام بخود
self confident
مطمئن بخود
sham
بخود بستن
self congratulation
تبریک بخود
spontaneous
خود بخود
self fertility
لقاح خود بخود
self fruitful
بخود بخودگرده افشان
lion skin
دلیری بخود بسته
to summon up courage
جرات بخود دادن
screw up one's courage
جرات بخود دادن
self charging
خود بخود پر شونده
lay out oneself
بخود زحمت دادن
self rewarding
پاداش دهنده بخود
self divison
تقسیم خود بخود
self activity
فعالیت خود بخود
muster up your courage
جرات بخود بدهید
self subsistence
اعاشه خود بخود
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
to stand on one's own legs
متکی بخود بودن
to stint oneself
تنگی بخود دادن
to take the sun
افتاب بخود دادن
monopolizing
بخود انحصار دادن
monopolizes
بخود انحصار دادن
monopolized
بخود انحصار دادن
monopolize
بخود انحصار دادن
monopolising
بخود انحصار دادن
monopolises
بخود انحصار دادن
monopolised
بخود انحصار دادن
to permit oneself
بخود اجازه دادن
assumed
بخود گرفته عاریتی
diffidently
با نداشتن اعتماد بخود
delusion of reference
هذیان بخود بستن
to be convulsed with laughter
از خنده بخود پیچیدن
autoplasty
پیوند از خود بخود
to be moped
بخود راه دادن
appropriator
بخود اختصاص دهنده
abiogenesis
تولید خود بخود
to f. oneself
بخود دلخوشی دادن
self slayer
مبادرت کننده بخود کشی
to rally one dispersed
نیروی تازه بخود دادان
self tightening
خود بخود تنگ شونده
to overstrain oneself
زیاد بخود فشار اوردن
To give way to doubt. To waver.
بخود تردید راه دادن
self registering
خود بخود ثبت کننده
to buck up
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
To give way to gloomy thoughts .
فکرهای بد بخود راه دادن
self regulating
خود بخود تنظیم شونده
self rising
خود بخود بلند شونده
self formed
خود بخود تشکیل شده
assume
بخود بستن وانمود کردن
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
arrogate
غصب کردن بخود بستن
agonise
بخود پیچیدن معذب شدن
materializing
صورت خارجی بخود گرفتن
materialize
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
صورت خارجی بخود گرفتن
materialises
صورت خارجی بخود گرفتن
materialised
صورت خارجی بخود گرفتن
pretends
بخود بستن دعوی کردن
materializes
صورت خارجی بخود گرفتن
pretending
بخود بستن دعوی کردن
pretend
بخود بستن دعوی کردن
feigns
بخود بستن جعل کردن
feign
بخود بستن جعل کردن
assumes
بخود بستن وانمود کردن
materialized
صورت خارجی بخود گرفتن
self moved
دارای حرکت خود بخود
pretendedly
بطور ساختگی یا بخود بسته
introspect
بخود امدن درخود فرورفتن
self lubricating
خود بخود نرم شونده
self insured
خود بخود بیمه شده
intervert
بخود اختصاص دادن برگرداندن
cupboard love
عشق بخود بسته یاغرض الود
self pollination
گرده افشانی خود بخود گیاه
self support
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
self unloading
خود بخود تخلیه کننده بار
self digestion
جذب خود بخود مواد غذایی
that is his look
این کار وابسته بخود اوست
to put on frills
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
auto
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
autos
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
aut
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
ingratiatory
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
pseudomorph
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
to put oa a semblance of anger
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost
دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility
خود باروری حاصلخیزی خود بخود
self correcting
خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com