English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (4 milliseconds)
English Persian
harmonic هماهنگ
monotone هماهنگ
consonant هماهنگ
consonants هماهنگ
harmonious هماهنگ
coordinated هماهنگ
synchronous هماهنگ
Other Matches
synchronises هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronising هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronised هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronize هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronizes هماهنگ کردن هماهنگ شدن
subharmonic هماهنگ فرعی
proportional متقابل یا هماهنگ
coordinate هماهنگ ساختن
coordination هماهنگ سازی
coordinator هماهنگ کننده
cooperating bishop دو فیل هماهنگ
sequencer شیر هماهنگ
harmonic wave موج هماهنگ
harmonic oscillator نوسانگر هماهنگ
harmonic vibration ارتعاش هماهنگ
harmonic motion حرکت هماهنگ
harmonized هماهنگ کردن
harmonises هماهنگ کردن
harmonised هماهنگ کردن
harmonising هماهنگ کردن
harmonizes هماهنگ کردن
harmonizing هماهنگ کردن
harmonize هماهنگ کردن
harmonic هماهنگ همساز
synchronizing mechanism ساز و کار هماهنگ
coordinate متناسب یا هماهنگ کردن
simple harmonic motion حرکت هماهنگ ساده
sequence valve شیر هماهنگ کننده
creeping attack تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
damped harmonic motion حرکت هماهنگ میرا
executive area ناحیه هماهنگ ساز
damped harmonic oscillator نوسانگر هماهنگ میرا
coordinating authority مقام هماهنگ کننده
autosyn هماهنگ کننده خودکار
fire support coordinator هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
monotone صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
concrescent دارای رشد مشترک یا هماهنگ
screen coordinator هماهنگ کنند پوشش دریایی
bsc SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
area coordination group گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
synchronised همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronising همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
compatability قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
synchronises همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
pseudostereo ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
proportional clothing لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
cim استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
cim استفاده هماهنگ از میکروفیلم برای ذخیره سازی داده کامپیوتر و روشهای خواندن داده
orchestrating هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrates هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrated هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrate هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
fire coordination هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
flight coordination هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
coordinate هماهنگ کردن هم اهنگ کردن
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
coordinated procurement عملیات اماد هماهنگ شده تحویل هم اهنگ شده اماد
antivignetting filter صافی هماهنگ کننده نور صافی تطبیق نور
fire support coordination هماهنگ کردن پشتیبانی اتش تطبیق پشتیبانی اتش
e c e کمیسیون اقتصادی اروپا کمیسیونی که در بطن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برای هماهنگ کردن روشهای اقتصادی دولتها درجهت افزایش فعالیتهای اقتصادی اروپا و نیز بسط وگسترش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با یکدیگرتشکیل شده است
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com