English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
conflux همریزگاه برخورد
Other Matches
confluences همریزگاه
confluence همریزگاه
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
ill favored بد برخورد
conflict برخورد
conflicts برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
impacts برخورد
incidence برخورد
conflicted برخورد
reception برخورد
receptions برخورد
collision برخورد
clash برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
confliction برخورد
appulse برخورد
collisions برخورد
intersects برخورد
osculation برخورد
criss-crossed برخورد
contacted برخورد
criss-cross برخورد
contact برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossing برخورد
approaches برخورد
approached برخورد
approach برخورد
stops برخورد
stopping برخورد
stopped برخورد
stop برخورد
strikes برخورد
attitudes برخورد
contacts برخورد
attitude برخورد
contacting برخورد
strike برخورد
tangency برخورد
collision energy انرژی برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
impact factor ضریب برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
crossing point محل برخورد دو خط
coincidences تطبیق برخورد
affect احساسات برخورد
affects احساسات برخورد
tilt منازعه برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
coincidence تطبیق برخورد
collision rate میزان برخورد
impact effect اثر برخورد
impact force نیروی برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
osculate برخورد کردن
impact strength استحکام برخورد
impact test ازمون برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
zone of contact محل برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
intersection point محل برخورد
touche اعلام برخورد
meeter برخورد کننده
take the blade برخورد شمشیرها
jct محل برخورد
head oncollision برخورد رویاروی
head on collision برخورد رودررو
collision rate نرخ برخورد
collision rate سرعت برخورد
conflict of interest برخورد منافع
contiguity برخورد تماس
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
impact sound صدای برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
electron impact برخورد الکترونها
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
probability of collision احتمال برخورد
tolerate برخورد هموارکردن
chatter برخورد کردن
chattered برخورد کردن
accessible خوش برخورد
meets برخورد کردن
chattering برخورد کردن
chatters برخورد کردن
knock-up برخورد کردن
knock up برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
tolerates برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
knock-ups برخورد کردن
greeted درود برخورد
greets درود برخورد
affable خوش برخورد
meet برخورد کردن
impacts برخورد کردن
greet درود برخورد
impact برخورد کردن
contact اتصال الکتریکی برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
collision of the first kind برخورد نوع اول
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
chatters ضربه زدن برخورد
incidence برخوردکردن میدان برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
encounter رویاروی شدن برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
chattering ضربه زدن برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
contacting اتصال الکتریکی برخورد
meet : برخورد کردن یافتن
smashes برخورد خرد کردن
smash برخورد خرد کردن
front نما طرز برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meetings اتصال برخورد میتینگ
meeting اتصال برخورد میتینگ
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
snag بمانعی برخورد کردن
meets : برخورد کردن یافتن
snags بمانعی برخورد کردن
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
fronting نما طرز برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
snagging بمانعی برخورد کردن
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
internally blown flap فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com