English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 108 (7 milliseconds)
English Persian
condense همچگال متراکم
condenses همچگال متراکم
condensing همچگال متراکم
Other Matches
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
aggregate متراکم متراکم ساختن
aggregates متراکم متراکم ساختن
compressed متراکم
cumulative متراکم
accumulated متراکم
dense متراکم
denser متراکم
densest متراکم
agglomerative متراکم
compactness متراکم
cumulative distribution متراکم
cumulous متراکم
leak proof متراکم
compacts متراکم
compacted متراکم
compacting متراکم
compact متراکم
accumulated capital سرمایه متراکم
incompact غیر متراکم
condensing متراکم کردن
massy متراکم غلیظ
compressor متراکم کننده
condense متراکم کردن
compact متراکم کردن
agglomerate متراکم شدن
cumulative frequency فراوانی متراکم
compressors متراکم کننده
compressed air هوای متراکم
comperssion capacitor خازن متراکم
compaction متراکم کردن
combustor متراکم کننده
data aggregate دادههای متراکم
dense binary code رمزدودویی متراکم
dense list لیست متراکم
densify متراکم کردن
condenses متراکم کردن
compacting متراکم کردن
compress متراکم کردن
compacted متراکم کردن
compacts متراکم کردن
jams متراکم کردن
jammed متراکم کردن
jam متراکم کردن
voluminous متراکم انبوه
compressing متراکم کردن
compresses متراکم کردن
data compression متراکم سازی داده ها
heavily overcast ابری متراکم [هواشناسی]
packs متراکم کردن فشردن
cumulous مانند ابرهای متراکم
supercharger پیش متراکم کننده
soil consolidation متراکم کردن خاک
supercharge متراکم کردن مقدماتی
condensed mercurytemperature دمای جیوه متراکم
clogs متراکم وانباشته کردن
clog متراکم وانباشته کردن
clogged متراکم وانباشته کردن
trust fund وجوه متراکم شده
gas compressor متراکم کننده هوا
eluvium خاک باداورده و متراکم
pack متراکم کردن فشردن
data aggregate متراکم سازی داده ها
planosol گل سفید نرم و متراکم فلات
over consolidated clay خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
laminated product تولید ماده متراکم متورق
grouter دستگاه متراکم کننده سیمان
air compresser دستگاهی که هوا را متراکم میکند
accumulated dividend سود سهام متراکم شده
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
cumulus ابر متراکم و روی هم انباشته
compression بهم فشردگی متراکم سازی
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
coke pusher دستگاه متراکم کننده ذغال کک
compaction فشرده سازی متراکم کردن
compressed gas cylinder سیلندر محتوی گاز متراکم
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
wilson cloud نوعی ابر غلیظ و متراکم
cumuli ابر متراکم و روی هم انباشته
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
glomerule خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
provident fund وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
compressors دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
data compression متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
compress خلاصه کردن متراکم کردن
amass توده کردن متراکم کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
congest متراکم کردن گرفته کردن
to get clogged مسدود شدن [بسته شدن ] [متراکم وانباشته شدن]
retained earnings درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com