Dictiornary-Farsi | همگردانی و اجرا | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
compile and go	همگردانی و اجرا


Other Matches

compilation	همگردانی
compilations	همگردانی
compile time	حین همگردانی
compiles	همگردانی کردن
compile time	هنگام همگردانی
compiled	همگردانی کردن
compile	همگردانی کردن
metacompilation	فوق همگردانی
compilation	تلفیق همگردانی
compiler directive	رهنمود همگردانی
compiler language	زبان همگردانی
compilations	تلفیق همگردانی
compiling	همگردانی کردن
compiler program	برنامه همگردانی
compile time error	خطای حین همگردانی
standard	تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards	تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous	تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simplest	وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple	وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simpler	وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
runs	دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
run	دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
operation	ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
client side	داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
execute	اجرا
implementation	اجرا
runs	اجرا
execution	اجرا
executing	اجرا
accomplishment	اجرا
run	اجرا
executed	اجرا
completion	اجرا
executes	اجرا
administration	اجرا
administrations	اجرا
fulfilment	اجرا
implementation	اجرا
operation	به اجرا
ministration	اجرا
effected	اجرا
application	اجرا
performances	اجرا
applications	اجرا
performance	اجرا
effecting	اجرا
effect	اجرا
exercize	اجرا
feasance	اجرا
put into practice	اجرا کردن
conduct	اجرا کردن
feasibility	امکان اجرا
effected	اجرا کردن
effecting	اجرا کردن
run book	دفتر اجرا
actualize	اجرا کردن
actualise [British]	اجرا کردن
bring into being	اجرا کردن
put into effect	اجرا کردن
bailiff	مامور اجرا
bailiffs	مامور اجرا
execute	اجرا کردن
executes	اجرا کردن
execute	حلقه اجرا
executed	زمان اجرا
executed	حلقه اجرا
execute	زمان اجرا
executed	اجرا کردن
executes	حلقه اجرا
executes	زمان اجرا
make a reality	اجرا کردن
fulfill [American]	اجرا کردن
execute	اجرا کردن
executing	زمان اجرا
executing	حلقه اجرا
carry out	اجرا کردن
executing	اجرا کردن
accomplish	اجرا کردن
bring inbeing	اجرا کردن
conducted	اجرا کردن
practicable	قابل اجرا
inexecutable	اجرا نشدنی
fulfit	اجرا کردن
fieri facias	حکم اجرا
unfulfilled	اجرا نشده
accomplishable	قابل اجرا
accomplisher	اجرا کننده
executory	قابل اجرا
inexecution	عدم اجرا
non execution	عدم اجرا
sanctions	ضمانت اجرا
executors	مامور اجرا
mode of execution	طرز اجرا
load and go	بارکنش و اجرا
lictor	مامور اجرا
sanction	ضمانت اجرا
sanctioned	ضمانت اجرا
sanctioning	ضمانت اجرا
executive officen	گماشته اجرا
assemble and go	همگذاری و اجرا
executive bailiff	مامور اجرا
execute phase	مرحله اجرا
execute cycle	چرخه اجرا
executable	قابل اجرا
executable	اجرا پذیر
enforcible	قابل اجرا
enforcement order	دستور اجرا
endorcement procedure	شیوه اجرا
execution cycle	چرخه اجرا
execution time	زمان اجرا
carry out	اجرا کردن
execution time	هنگام اجرا
execution time	حین اجرا
bumbailiff	مامور اجرا
carry into effect	اجرا کردن
carry into execution	اجرا کردن
effective date	تاریخ اجرا
executor	مامور اجرا
conducting	اجرا کردن
run time	زمان اجرا
run manual	راهنمای اجرا
execution time	مدت اجرا
practicing	اجرا کردن
practise	اجرا کردن
practises	اجرا کردن
practising	اجرا کردن
enforce	اجرا کردن
delivers	اجرا کردن
deliver	اجرا کردن
sergeant at arms	مامور اجرا
conducts	اجرا کردن
implementing	اجرا کردن
to put in practice	اجرا کردن
sergeant	مامور اجرا
sergeants	مامور اجرا
enforce	به اجرا دراوردن
enforced	اجرا کردن
usefulness	قابلیت اجرا
put in practice	اجرا کردن
enforceable	قابل اجرا
inapplicable	اجرا نشدنی
implement	اجرا کردن
implemented	اجرا کردن
implements	اجرا کردن
performs	اجرا کردن
performed	اجرا کردن
perform	اجرا کردن
enforced	به اجرا دراوردن
enforces	اجرا کردن
enforces	به اجرا دراوردن
enforcing	اجرا کردن
enforcing	به اجرا دراوردن
non performance	عدم اجرا
workable <adj.>	اجرا پذیر
functional <adj.>	قابل اجرا
contrivable <adj.>	اجرا شدنی
doable <adj.>	اجرا شدنی
feasible <adj.>	اجرا شدنی
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا شدنی
makeable <adj.>	اجرا شدنی
exercises	اجرا کردن
convenient <adj.>	قابل اجرا
exercised	اجرا کردن
exercise	اجرا کردن
appropriate [for an occasion] <adj.>	قابل اجرا
practice	طرز اجرا
achievable <adj.>	اجرا شدنی
practical <adj.>	قابل اجرا
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا پذیر
makeable <adj.>	اجرا پذیر
upping	اجرا یا کارکردن
upped	اجرا یا کارکردن
up	اجرا یا کارکردن
utilitarian [useful] <adj.>	قابل اجرا
purposive <adj.>	قابل اجرا
contrivable <adj.>	اجرا پذیر
makable [spv. makeable] <adj.>	اجرا پذیر
purposeful <adj.>	قابل اجرا
manageable <adj.>	اجرا پذیر
proper <adj.>	قابل اجرا
purpose-built <adj.>	قابل اجرا
utilizable <adj.>	قابل اجرا
languages	در زمان اجرا
language	در زمان اجرا
utilisable [British] <adj.>	قابل اجرا
useful <adj.>	قابل اجرا
usable <adj.>	قابل اجرا
suitable <adj.>	قابل اجرا
effective	قابل اجرا
makable <adj.>	اجرا پذیر
administrations	اجرا کردن
administrations	اجرا الغاء
administration	اجرا کردن
administration	اجرا الغاء
manageable <adj.>	اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.>	اجرا شدنی
practicable <adj.>	اجرا شدنی
implement	به اجرا در آوردن
makable <adj.>	قابل اجرا