Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
stick around <idiom> |
همین دوروبر منتظر ماندن |
|
|
Other Matches |
|
standby |
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید |
standbys |
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید |
hold one's horses <idiom> |
باصبوری منتظر ماندن |
lie over |
متمایل بودن منتظر ماندن |
cool one's heels <idiom> |
به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن |
demanded |
پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن |
demand |
پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن |
demands |
پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن |
There is the rub . |
گیر کار همین جاست (همین است ) |
milieux |
دوروبر |
milieus |
دوروبر |
milieu |
دوروبر |
environs |
دوروبر توابع |
caretaker status |
وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال |
this same |
همین |
in like manner <adv.> |
به همین نحو |
as a consequence <adv.> |
بخاطر همین |
one of these o c shortlies |
در همین روزها |
not long a go |
همین تازگی ها |
alike <adv.> |
به همین نحو |
for this reason <adv.> |
بخاطر همین |
likewise <adv.> |
به همین نحو |
immediately next door <adv.> |
همین همسایه ای |
all the same <adv.> |
به همین نحو |
immediately next door <adv.> |
همین جنبی |
One of these days . |
همین روزها |
In the vicinity ( neighbourhood ). |
همین نزدیکی ها |
this once |
همین یکبار |
very |
همان همین |
that once |
همین یکبار |
that is it |
همین است |
that is a |
همین بود |
that is a |
همین است |
ditto <adv.> |
به همین نحو |
consequently <adv.> |
بخاطر همین |
by impl <adv.> |
بخاطر همین |
This very day . |
همین امروز |
in this sense <adv.> |
بخاطر همین |
in so far <adv.> |
بخاطر همین |
insofar <adv.> |
بخاطر همین |
in this respect <adv.> |
بخاطر همین |
for that reason <adv.> |
بخاطر همین |
by implication <adv.> |
بخاطر همین |
in consequence <adv.> |
بخاطر همین |
thus [therefore] <adv.> |
بخاطر همین |
in this manner <adv.> |
بخاطر همین |
as a result <adv.> |
بخاطر همین |
in this wise <adv.> |
بخاطر همین |
therefore <adv.> |
بخاطر همین |
whereby <adv.> |
بخاطر همین |
in this way <adv.> |
بخاطر همین |
in this vein <adv.> |
بخاطر همین |
hence <adv.> |
بخاطر همین |
as a result of this <adv.> |
بخاطر همین |
the th inst |
پنجم همین ماه |
steadies |
همین راه برو |
steadiest |
همین راه برو |
steady |
همین راه برو |
I arrived as soon as he left ( went ) . |
همین که رفت من آمدم |
steadying |
همین راه برو |
I'll bring it right away . |
همین الان می آورم |
last sunday |
همین یکشنبه که گذشت |
Right now . |
همین الان ( حالا) |
letter of even date |
نامه همین تاریخ |
steadied |
همین راه برو |
this very question |
دقیقا همین پرسش |
expectant of |
منتظر |
waiters |
منتظر |
wistful |
منتظر |
anticipatory |
منتظر |
waiting |
منتظر |
anticipator |
منتظر |
trray |
منتظر |
anticipant |
منتظر |
inexpectant |
نا منتظر |
waiter |
منتظر |
repeat range |
با همین مسافت تیراندازی کنید |
the whole of morality is there |
همه اخلاق همین جا است |
from now on <idiom> |
درست از همین لحظه به بعد |
For example ( instance ) , lets take Iran . |
مثلا" فرضا" همین ایران |
In fact, that is just what is good about it. |
اتفاقا"خوبیش در همین است |
This is precisely ( exactly) what I wanted to know . |
همین رامی خواستم بدانم |
I have to study |
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم |
awaiting |
منتظر بودن |
awaited |
منتظر بودن |
to look out |
منتظر بودن |
trray |
منتظر شدن |
await |
منتظر بودن |
awaits |
منتظر بودن |
abhide |
منتظر بودن |
He just went outside. |
او [مرد] همین الان رفت به بیرون. |
Is that your final word ? |
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید ) |
He just stepped out. |
او [مرد] همین الان رفت به بیرون. |
hold breath |
منتظر یک اتفاق بودن |
hang about |
در نزدیکی منتظر بودن |
i await you |
منتظر شما هستم |
i pause for a reply |
منتظر پاسخ هستم |
sweat out <idiom> |
با دلواپسی منتظر بودن |
on deck |
دونده منتظر نوبت |
to look for anything |
منتظر چیزی شدن |
to look forward to something |
منتظر چیزی شدن |
less than release unit |
یکان منتظر حمل |
to wait for any one |
منتظر کسی شدن |
pan cosmism |
اعتقاد باینکه هر چه هست همین مادیات است |
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! |
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود ! |
She is obsessed with it . |
فکر وذکرش فقط همین است وبس |
awaiting |
منتظر شدن انتظار داشتن |
bide one's time <idiom> |
صبورانه منتظر فرصت بودن |
we watched for his arrival |
منتظر ورود او شدیم یا بودیم |
to look forward to something |
با خوشحالی منتظر چیزی شدن |
expects |
انتظار داشتن منتظر بودن |
abides |
منتظر شدن وفا کردن |
abided |
منتظر شدن وفا کردن |
awaited |
منتظر شدن انتظار داشتن |
to wait for a favorable opportunity |
منتظر یک فرصت مطلوب بودن |
awaits |
منتظر شدن انتظار داشتن |
await |
منتظر شدن انتظار داشتن |
expecting |
انتظار داشتن منتظر بودن |
mark time <idiom> |
منتظر وقوع چیزی بودن |
expect |
انتظار داشتن منتظر بودن |
abide |
منتظر شدن وفا کردن |
expected |
انتظار داشتن منتظر بودن |
Knock off your fighting right now! |
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید ! |
Wherever you go the sky has the same colour . <proverb> |
به هر کجا که روى آورى آسمان همین رنگ است . |
sleeping |
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است |
sleeps |
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است |
jobs |
شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است |
to feverishly look forward to something |
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن |
I'm looking forward to seeing you again. |
منتظر دیدار دوباره شما هستم. |
to look forward to something excitedly |
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن |
sleep |
وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است |
he made me wait |
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت |
waited |
چشم براه بودن منتظر شدن |
wait |
چشم براه بودن منتظر شدن |
readied |
که منتظر است تا قابل استفاده شود |
ready |
که منتظر است تا قابل استفاده شود |
readies |
که منتظر است تا قابل استفاده شود |
readying |
که منتظر است تا قابل استفاده شود |
waits |
چشم براه بودن منتظر شدن |
job |
شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است |
queues |
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند |
queueing |
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند |
queued |
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند |
task |
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش |
queue |
صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند |
tasks |
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش |
readies |
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است |
readying |
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است |
To stand someone up . |
کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن ) |
I'm really looking forward to the weekend. |
من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم. |
readied |
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است |
I'm looking forward to your next email. |
من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم. |
Do you think it advisable to wait here |
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم |
ready |
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است |
Akstafa peacock |
طرح طاووس در فرش های ترکمنی و قفقازی مربوط به همین نام |
Time and tide wait for no man . <proverb> |
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند. |
it will pay to wait |
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد |
I very much look forward to meeting you soon. |
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم. |
queued |
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها |
queueing |
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها |
queue |
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها |
queues |
لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها |
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. |
من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم. |
answering |
مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط |
answers |
مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط |
answered |
مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط |
answer |
مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط |
trray |
ماندن |
stand |
ماندن |
stayed |
ماندن |
stay |
ماندن |
be |
ماندن |
lie off |
ماندن |
to wear one's years well |
ماندن |
subsist |
ماندن |
subsisted |
ماندن |
upaemia |
ماندن |
remained |
ماندن |
remain |
ماندن |
stick with <idiom> |
ماندن با |
to fret one's gizzard |
ته ماندن |
to be left |
ماندن |
subsisting |
ماندن |
subsists |
ماندن |
failed |
وا ماندن |
fail |
وا ماندن |
fails |
وا ماندن |
abhide |
ماندن |
lies |
ماندن |
lied |
ماندن |
lie |
ماندن |
queue |
صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند |
sequential access |
صف بلاکهای منتظر برای پردازش , که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی میشود |
queue |
مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند |
queued |
صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند |
queued |
مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند |
queues |
مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند |
buffer |
فضایی موقت ذخیره سازی برای دادهای که منتظر پردازش است |
queueing |
مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند |
queues |
صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند |