English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
Other Matches
standby منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standbys منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
hold one's horses <idiom> باصبوری منتظر ماندن
lie over متمایل بودن منتظر ماندن
cool one's heels <idiom> به علت بی ادبی دیگران منتظر ماندن
demanded پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
demand پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
demands پردازش داده وقتی که آماده شد ونه منتظر ماندن برای آن
There is the rub . گیر کار همین جاست (همین است )
milieux دوروبر
milieus دوروبر
milieu دوروبر
environs دوروبر توابع
caretaker status وضعیت منتظر استفاده تاسیسات ذخیره تاسیسات منتظر اشغال
this same همین
in like manner <adv.> به همین نحو
as a consequence <adv.> بخاطر همین
one of these o c shortlies در همین روزها
not long a go همین تازگی ها
alike <adv.> به همین نحو
for this reason <adv.> بخاطر همین
likewise <adv.> به همین نحو
immediately next door <adv.> همین همسایه ای
all the same <adv.> به همین نحو
immediately next door <adv.> همین جنبی
One of these days . همین روزها
In the vicinity ( neighbourhood ). همین نزدیکی ها
this once همین یکبار
very همان همین
that once همین یکبار
that is it همین است
that is a همین بود
that is a همین است
ditto <adv.> به همین نحو
consequently <adv.> بخاطر همین
by impl <adv.> بخاطر همین
This very day . همین امروز
in this sense <adv.> بخاطر همین
in so far <adv.> بخاطر همین
insofar <adv.> بخاطر همین
in this respect <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> بخاطر همین
by implication <adv.> بخاطر همین
in consequence <adv.> بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> بخاطر همین
in this manner <adv.> بخاطر همین
as a result <adv.> بخاطر همین
in this wise <adv.> بخاطر همین
therefore <adv.> بخاطر همین
whereby <adv.> بخاطر همین
in this way <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> بخاطر همین
hence <adv.> بخاطر همین
as a result of this <adv.> بخاطر همین
the th inst پنجم همین ماه
steadies همین راه برو
steadiest همین راه برو
steady همین راه برو
I arrived as soon as he left ( went ) . همین که رفت من آمدم
steadying همین راه برو
I'll bring it right away . همین الان می آورم
last sunday همین یکشنبه که گذشت
Right now . همین الان ( حالا)
letter of even date نامه همین تاریخ
steadied همین راه برو
this very question دقیقا همین پرسش
expectant of منتظر
waiters منتظر
wistful منتظر
anticipatory منتظر
waiting منتظر
anticipator منتظر
trray منتظر
anticipant منتظر
inexpectant نا منتظر
waiter منتظر
repeat range با همین مسافت تیراندازی کنید
the whole of morality is there همه اخلاق همین جا است
from now on <idiom> درست از همین لحظه به بعد
For example ( instance ) , lets take Iran . مثلا" فرضا" همین ایران
In fact, that is just what is good about it. اتفاقا"خوبیش در همین است
This is precisely ( exactly) what I wanted to know . همین رامی خواستم بدانم
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
awaiting منتظر بودن
awaited منتظر بودن
to look out منتظر بودن
trray منتظر شدن
await منتظر بودن
awaits منتظر بودن
abhide منتظر بودن
He just went outside. او [مرد] همین الان رفت به بیرون.
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
He just stepped out. او [مرد] همین الان رفت به بیرون.
hold breath منتظر یک اتفاق بودن
hang about در نزدیکی منتظر بودن
i await you منتظر شما هستم
i pause for a reply منتظر پاسخ هستم
sweat out <idiom> با دلواپسی منتظر بودن
on deck دونده منتظر نوبت
to look for anything منتظر چیزی شدن
to look forward to something منتظر چیزی شدن
less than release unit یکان منتظر حمل
to wait for any one منتظر کسی شدن
pan cosmism اعتقاد باینکه هر چه هست همین مادیات است
That is all we needed!That caps ( beats ) all ! واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
She is obsessed with it . فکر وذکرش فقط همین است وبس
awaiting منتظر شدن انتظار داشتن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
we watched for his arrival منتظر ورود او شدیم یا بودیم
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
expects انتظار داشتن منتظر بودن
abides منتظر شدن وفا کردن
abided منتظر شدن وفا کردن
awaited منتظر شدن انتظار داشتن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
awaits منتظر شدن انتظار داشتن
await منتظر شدن انتظار داشتن
expecting انتظار داشتن منتظر بودن
mark time <idiom> منتظر وقوع چیزی بودن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
abide منتظر شدن وفا کردن
expected انتظار داشتن منتظر بودن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
Wherever you go the sky has the same colour . <proverb> به هر کجا که روى آورى آسمان همین رنگ است .
sleeping وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
sleeps وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
jobs شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
I'm looking forward to seeing you again. منتظر دیدار دوباره شما هستم.
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
sleep وضعیت سیستم که منتظر سیگنال است
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
waited چشم براه بودن منتظر شدن
wait چشم براه بودن منتظر شدن
readied که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready که منتظر است تا قابل استفاده شود
readies که منتظر است تا قابل استفاده شود
readying که منتظر است تا قابل استفاده شود
waits چشم براه بودن منتظر شدن
job شماره یک کار در صف که منتظر پردازش است
queues صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queueing صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
queued صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
task ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
queue صف افراد که یکی پشت سر دیگر منتظر هستند
tasks ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
readies خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
readying خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
To stand someone up . کسی را قال گذاشتن ( منتظر ؟ معطل گذاردن )
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
readied خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
I'm looking forward to your next email. من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
ready خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
Akstafa peacock طرح طاووس در فرش های ترکمنی و قفقازی مربوط به همین نام
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
queued لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queueing لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queue لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
queues لیست دادههای , که منتظر پردازش هستند , مجموعهای ازمتن ها
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
answering مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answers مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answered مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
answer مودم منتظر برای دریافت تماس تلفنی و ایجاد ارتباط
trray ماندن
stand ماندن
stayed ماندن
stay ماندن
be ماندن
lie off ماندن
to wear one's years well ماندن
subsist ماندن
subsisted ماندن
upaemia ماندن
remained ماندن
remain ماندن
stick with <idiom> ماندن با
to fret one's gizzard ته ماندن
to be left ماندن
subsisting ماندن
subsists ماندن
failed وا ماندن
fail وا ماندن
fails وا ماندن
abhide ماندن
lies ماندن
lied ماندن
lie ماندن
queue صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
sequential access صف بلاکهای منتظر برای پردازش , که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی میشود
queue مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queued صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
queued مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queues مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
buffer فضایی موقت ذخیره سازی برای دادهای که منتظر پردازش است
queueing مدت زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال منتظر بمانند
queues صق بالاکهای منتظر پردازش که با روش دستیابی ترتیبی بازیابی شده اند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com