English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
on occasion هنگام لزوم
Other Matches
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
requisteness لزوم
needed لزوم
occasion لزوم
occasioned لزوم
requisiteness لزوم
occasioning لزوم
occasions لزوم
needing لزوم
irrevocability لزوم
needfulness لزوم
necessity لزوم
exigencies لزوم
need لزوم
exigency لزوم
unnecessary بیش از حد لزوم
inherence لزوم ذاتی
needlessness عدم لزوم
unnecessarily بیش از حد لزوم
inherency لزوم ذاتی
inhesion لزوم ذاتی
needs بر حسب لزوم
supplied موجودی لزوم
supply موجودی لزوم
supplying موجودی لزوم
inherence or rency لزوم ذاتی
too بیش از حد لزوم
if necessary در صورت لزوم
incumbency وفیفه لزوم
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
to become a necessity لزوم پیدا کردن
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
supererogatory زائد بیش از حد لزوم
overdose داروی بیش از حد لزوم
overcompensation جبران بیش از حد لزوم
overdoses داروی بیش از حد لزوم
long game بازی با لزوم ضربههای طولانی
overstuff بیش ازحد لزوم انباشتن
hypertrophy بزرگ شدن عضوی بیش از حد لزوم
fatter ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
factionalism اعتقاد به لزوم وجود احزاب سیاسی
ceremonialism اعتقاد به لزوم رعایت کامل تشریفات
fats ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fattest ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
fat ضربه با سر چوب گلف پایین تر از حد لزوم
excess stock ذخایر اضافی ذخیره کردن بیش از حد لزوم
referee in case of need داوری که در صورت لزوم می توان به او مراجعه کرد
outstay بیش از حد لزوم ماندن اقامت طولانی کردن
tyrannicide اعتقاد به لزوم قتل و ترور زمامداران ستمگر
dynamic حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
dynamically حرف کامپیوتری یا متن ویدیویی که در صورت لزوم تغییر میکند
constitutionalism اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
defense emergency مواد مورد لزوم وحیاتی پدافندی وضعیت اضطراری دفاعی یا نظامی
vending machines ماشین خود کاری که باانداختن پول در سوراخ ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود
control rocket راکت کوچکی که در صورت لزوم روشن شده و وضعیت یا سرعت فضاپیما را تصحیح میکند
vending machine ماشین خود کاری که باانداختن پول در سوراخ ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود
expandsionism اعتقاد به لزوم بسط اراضی کشور از طریق اعمال قدرت نظامی یااقتصادی یا هر وسیله دیگر
intervener در CL علت وروددعوی ثالث ممکن است نفع شخصی یا لزوم حفظ منافع جامعه باشد
cosmopolitanism سیستم " جهان وطنی " اعتقاد به لزوم حسن تفاهم واحترام متقابل بین کلیه ملل واقوام عالم
racism اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
internationalism روش فکری مبنی بر لزوم همکاری وهمبستگی نزدیک بین ملتهای جهان به حدی که به تشکیل یک حکومت جهانی منجر شود
overlay بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlays بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlaying بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
overlays کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
overlay کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
overlaying کل برنامه بزرگتر از کل حافظه اصلی است و ما بر این فضا در حافظه بار میشود و در صورت لزوم
modules بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
module بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
provincialism اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
superconductor خیلی هادی بیش از حد لزوم هادی ابرهادی
superadd بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
superconductors خیلی هادی بیش از حد لزوم هادی ابرهادی
superaddition بیش از حد لزوم اضافه کردن سربار کردن
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
moments هنگام
moment هنگام
times هنگام
night tide هنگام شب
night season هنگام شب
at the same moment در آن هنگام
time هنگام
timed هنگام
seasons هنگام
seasoned هنگام
season هنگام
at night شب هنگام
night season شب هنگام
at dark هنگام شب
nighttide شب هنگام
during هنگام
night-time هنگام شب
at nightfall شب هنگام
oestrum هنگام
night time هنگام شب
termed هنگام
term هنگام
gamut هنگام
terming هنگام
nightfall شب هنگام
mercantilism روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
superconductive خیلی هادی بیش از حد لزوم هادی
here's to you هنگام نوشیدن
at one's leisure هنگام فراغت
hexachord هنگام شش بردهای
at noon هنگام فهر
dusk هنگام غروب
spring time هنگام بهار
updates به هنگام دراوردن
updated به هنگام دراوردن
on seeing him هنگام دیدن او
at mess هنگام خوردن
hard times هنگام تنگدستی
update به هنگام دراوردن
execution time هنگام اجرا
in case of emergency هنگام اضطرار
compile time هنگام همگردانی
teatime هنگام چای
in درفرف هنگام
daytide هنگام روز
translate time هنگام ترجمه
in- درفرف هنگام
daytime هنگام روز
when entering هنگام ورود
on arrival هنگام ورود
summertime هنگام تابستان
wintertime هنگام زمستان
to die in harness هنگام کار
inprocess هنگام کار
binding time هنگام انقیاد
playtime هنگام بازی
meal time هنگام غذاخوری
damage in transit خسارت در هنگام ترانزیت
ortive وابسته به هنگام طلوع
it puckered up in sewing هنگام دوختن جمع شد
night شب هنگام برنامه شبانه
in the case of traffic jam [congestion] هنگام راهبندان سنگین
parthian glance نگاه هنگام جدایی
landing weight وزن با هنگام تخلیه
d. wish خواهش هنگام مردن
nooning هنگام فهر ناهار
then انگاه دران هنگام
therewith دران هنگام بدانوسیله
to brush over هنگام عبورپوز زدن
hard-bitten سخت هنگام جنگ
cash on delivery پرداخت هنگام تحویل
batfowl هنگام شب مرغ را شکارکردن
chevy فریاد هنگام شکار
dewfall هنگام ریزش شبنم
nights شب هنگام برنامه شبانه
when it came to a push چون هنگام کوشش
red handed هنگام ارتکاب جنایت
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
invigilation پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
escaped water تلفات اب هنگام بهره برداری
natural form وضع بدن هنگام تیراندازی
coronation oath سوگند هنگام تاج گذاری
landed weight وزن کالا هنگام تخلیه
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
demand report گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
milter ماهی نر هنگام تخم ریزی
chantey سرود ملوانان هنگام کار
chanty سرود ملوانان هنگام کار
damaged in transit صدمه دیده هنگام ترانزیت
to take counsel of one'spillow شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
invigilates شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilated شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilate شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
harvests هنگام درو وقت خرمن
harvested هنگام درو وقت خرمن
harvest هنگام درو وقت خرمن
opens وضع زه هنگام کشیده شدن
opened وضع زه هنگام کشیده شدن
open وضع زه هنگام کشیده شدن
I cut my face shaving. هنگام اصلاح صورتم را بریدم
smack ضربه محکم در هنگام ابشار
smacks ضربه محکم در هنگام ابشار
harvest festival جشن سپاسگزاری هنگام درو)
striker توپ زن هنگام دفاع از میله
smacked ضربه محکم در هنگام ابشار
invigilating شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
harvest festivals جشن سپاسگزاری هنگام درو)
strikers توپ زن هنگام دفاع از میله
jukeboxes درایو Rom-CD که میتواند چندین دیسک Rom-CD را نگه دارد و در صورت لزوم دیسک صحیح را انتخاب کند
jukebox درایو Rom-CD که میتواند چندین دیسک Rom-CD را نگه دارد و در صورت لزوم دیسک صحیح را انتخاب کند
nationallism مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
corporale پارچهای که هنگام عشاء ربانی بکارمیرود
Say when! [when pouring] بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
passing bell زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
Say when stop! [when pouring] بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
combinatorial explosion موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
to give the tone هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
dead on arrival مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
jettison of cargo محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
everything is good in its season <proverb> گویند که هرچیز به هنگام خوش است
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
drag line طنای اویزان از بالن هنگام فرود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com