English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
buck fever هیجان شکارچی تازه کار درمقابل شکار
Other Matches
buck fever هیجان شکارچی تازه کار دردیدن شکار و خطا رفتن تیر
jaeger علاقمند به شکار مرد شکارچی
tufter کسی که شکار را رم میدهد شکارچی
pass shooting شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
predaceous شکارچی
predacious شکارچی
hunters شکارچی
hunter شکارچی
jaeger شکارچی
gunners شکارچی
gunner شکارچی
orion شکارچی
huntress زن شکارچی
orionis شکارچی
gatherer شکارچی
huntsman شکارچی
huntsmen شکارچی
predator شکارچی
predators شکارچی
cut it with a knife درمقابل
on the other hand <adv.> درمقابل
in contrast with درمقابل
in d. from درمقابل
at the same time [on the other hand] <adv.> درمقابل
on the other side <adv.> درمقابل
by the same token <adv.> درمقابل
apart from that <adv.> درمقابل
alternatively <adv.> درمقابل
on the other hand <idiom> درمقابل
otherwise <adv.> درمقابل
against درمقابل
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
poachers شکارچی دزدکی
woodman جنگلبان شکارچی
gunners شکارچی با تفنگ
poacher شکارچی دزدکی
pothunter شکارچی ایلخی
bellatrix گاما- شکارچی
gamma orionis گاما- شکارچی
rabbiter شکارچی خرگوش
gunner شکارچی با تفنگ
fowler شکارچی پرندگان
beta orionis بتا- شکارچی
stand کمینگاه شکارچی
delta orionis دلتا- شکارچی
alpha orionis الفا- شکارچی
birder شکارچی مرغان
betelgeuse الفا- شکارچی
gainst برعلیه درمقابل
against payment درمقابل وجه
for درمقابل برله
waterfowler شکارچی مرغان شناگر
pot hunter شکارچی که هر چه دید شکارمیکند
bow hunter شکارچی با تیر و کمان
wildfowler شکارچی غاز وحشی
wildfowler شکارچی پرندگان ابی
put to بگروه شکارچی پیوستن
little frog in a big pond <idiom> قطرهای درمقابل دریا
vis-a-vis شخص روبرو درمقابل
shield حفافت کردن درمقابل
shields حفافت کردن درمقابل
in security for یعنوان وثیقه درمقابل
to keep at bay دفاع کردن درمقابل
vis a vis شخص روبرو درمقابل
brace درمقابل فشارمقاومت کردن
braced درمقابل فشارمقاومت کردن
baying دفاع کردن درمقابل
bays دفاع کردن درمقابل
bayed دفاع کردن درمقابل
bay دفاع کردن درمقابل
sealer شکارچی گوساله ماهی مهردار
defendants مقاوم درمقابل زور و فشار
to defend oneself [against] از خود دفاع کردن [درمقابل]
thermistor الت مقاوم درمقابل برق
thermolabile بی ثبات یا ناپایدار درمقابل حرارت
To stand up to someone . To assert oneself. درمقابل کسی قد علم کردن
To make a stand against injustice. درمقابل ستم ایستادگی کردن
earthquake proof foundation غیر مقاوم درمقابل زلزله
v مخفف versus به معنی درمقابل
defendant مقاوم درمقابل زور و فشار
whipper همدست شکارچی که تازی ها راباشلاق میراند
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
orion منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
It sinds into insignificance beside his invention . این درمقابل اختراع اوهیچ است
whipper in کمک شکارچی برای جمع کردن تازیها
counterpose درمقابل یکدیگر قرار دادن متقابل ساختن
view halloo فریاد شکارچی پس ازمشاهده بیرون جستن روباه از پناهگاه
stalking horse اسب یا چیزی شبیه به ان که شکارچی در پشت ان پنهان است
bank protection حفافت ساحل رودخانه درمقابل تخریبهای ناشی ازجریان
d/a acceptance documentagainst تحویل اسناد درمقابل قبولی نویسی
robustness قدرت پوشش یک سیستم وتوانایی آن درمقابل ضربه وافتادن
tallyho فریاد شکارچی هنگام دیدن روباه که از پناهگاه بیرون دویده
best ball بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
plene administravit دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
stiffest مسیر مقاوم در مقابل گوی بولینگ ثبات داشتن قایق درمقابل باد
parliamentarism سیستمی که در ان قوه مجریه درمقابل پارلمان جوابگو ومسئول اعمال خود باشد
stiffer مسیر مقاوم در مقابل گوی بولینگ ثبات داشتن قایق درمقابل باد
stiff مسیر مقاوم در مقابل گوی بولینگ ثبات داشتن قایق درمقابل باد
creditor's bill رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
private decument درمقابل عقد رسمی یا سند که در CL اسناد مصدق یا عقودمهمور به مهر نامیده میشود
knee brace پشت بندی که جهت مقاومت ساختمان درمقابل فشار ناشی از بادبسته میشود
titillation هیجان
twitteration هیجان
stour هیجان
ebullient پر هیجان
tempest هیجان
wave هیجان
waved هیجان
waves هیجان
thrills هیجان
thrill هیجان
fever هیجان
heatedly با هیجان
hysterics هیجان
fevers هیجان
emotion هیجان
emotions هیجان
waving هیجان
tempests هیجان
excitation هیجان
snit هیجان
dithered هیجان
dither هیجان
lather هیجان
frisson هیجان
tornados هیجان
frissons هیجان
burning در هیجان
burning هیجان
ignition هیجان
dithers هیجان
excitment هیجان
tornadoes هیجان
incensement هیجان
fret هیجان
frets هیجان
excitedness هیجان
tornado هیجان
kippage هیجان
frenzy هیجان
hyperthymia هیجان زدگی
appropriate affect هیجان همخوان
excitedly از روی هیجان
aglow در حالت هیجان
cliffhanger <idiom> هیجان انگیز
labile affect هیجان نااستوار
incensive هیجان امیز
impassion به هیجان اوردن
inexcitable هیجان ناپذیر
orgasm شور و هیجان
twitter هیجان وارتعاش
effervescency هیجان خروش
affectivity هیجان پذیری
chafing به هیجان اوردن
rip roaring هیجان انگیر
unco هیجان مرموز
to string up به هیجان اوردن
inflame به هیجان اوردن
inflames به هیجان اوردن
inflaming به هیجان اوردن
twittered هیجان وارتعاش
twittering هیجان وارتعاش
agitation هیجان تلاطم
boils التهاب هیجان
boiled التهاب هیجان
boil التهاب هیجان
orgasms شور و هیجان
chafe به هیجان اوردن
chafes به هیجان اوردن
high-pitched هیجان زده
twitters هیجان وارتعاش
gung-ho پر شور و هیجان
to flare up به هیجان امدن
tickled pink هیجان زده
rapturous هیجان انگیز
jumpy هیجان اور
emote هیجان بخرج دادن
heatedly از روی هیجان یا حرارت
fizz سرزندگی هیجان داشتن
fizzed سرزندگی هیجان داشتن
fizzing سرزندگی هیجان داشتن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
buring question مسئله هیجان اور
fizzes سرزندگی هیجان داشتن
emote هیجان نشان دادن
abuzz <adj.> پر از سرو صدا، فعالیت و هیجان
manias عشق هیجان بی دلیل وزیاد
wind up <idiom> خیلی هیجان زده شدن
commove مضطرب ساختن به هیجان اوردن
home run بازی پر هیجان با امتیازتماس با زمین
fury هیجان شدید وتند خشم
electrify الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrified الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrifying الکتریکی کردن به هیجان اوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com