English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Nothing can.compensate for the loss ones health. هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
Other Matches
To make amends to someone for an injury. وقت از دست رفته جبران کردن
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
damped wave موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
Some friends who shall be nameless. برخی از دوستان که اسمشان رانمی برم
The sentence doesnt convey the meaning. این جمله معنی رانمی رساند
Its a case of dog eat dog. وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد
The sun has set (hadd set). آفتاب رفته است ( رفته بود )
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed. هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
dwindles رفته رفته کوچک شدن
dwindling رفته رفته کوچک شدن
to peter out رفته رفته کوچک شدن
dwindled رفته رفته کوچک شدن
dwindle رفته رفته کوچک شدن
anthropo پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
id مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود
anthropography علم ساختمان بدن انسان رشتهای از علم انسان شناسی که درباره تاثیراوضاع جغرافیایی بر روی نژادها صحبت میکند
safeness سلامت
safety سلامت
healthily به سلامت
healthiness سلامت
sicker سلامت
feelings indigenous to man احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
sanity سلامت عقل
health سلامت مزاج
mental health سلامت روانی
ship safety سلامت کشتی
sanity سلامت روانی
compos mentis سلامت عقل
haleness سلامت زنده دلی
healt and safety commision کمیسیون سلامت و امنیت
salutary سلامت بخش سودمند
i provided for his safety وسائل سلامت او را فراهم کردم
Neanderthal وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
He can neither read nor write. نه می تواند بخواند نه بنویسد
offsetting جبران کردن جبران
offset جبران کردن جبران
To conserve ones health(energy ) سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
the animal is not s. to touch دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
connivance ی تواند زن خود را طلاق دهد
ration credit تضمین سلامت مواد غذایی جیره ارتش
One cannot be in two places at once. <proverb> یکنفر نمى تواند در یک زمان دو جا باشد .
Green tea is esteemed for its health-giving properties. ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
One cannot put back the clock. <proverb> هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
Theres many a good tune played on an old fiddle. <proverb> یک ویولون قدیمى قطعات خوب بسیارى مى تواند بنوازد .
How many coaches can the engine pull ? این لوکومو تیو چند تا واگه را می تواند بکشد ؟
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
recognition و به حالتی تبدیل میکند که به تواند وارد کامپیوتر شود
the Holy Grail جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangrail جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangraal جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangreal جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
The damage can't have been caused accidentally. آسیب نمی تواند به طور تصادفی پیش آمده باشد.
You cannot make a silk purse out of a sows ear . <proverb> هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
nobody can take work [abuse] indefinitely. هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
commitment board هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
accumulated depreciation کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
The blind can not lead the blind. <proverb> کور کى مى تواند کور دگر را راهنمایى کند.
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
by inches رفته رفته
frenetical از جا در رفته
departed رفته
in process of time رفته رفته
thrawart در رفته
gradually <adv.> رفته رفته
short tempered از جا در رفته
gradually رفته رفته
dislocated در رفته
inchmeal رفته رفته
bit by bit <adv.> رفته رفته
by degrees <adv.> رفته رفته
overalls رویهم رفته
smudgiest رنگ و رو رفته
smudgy رنگ و رو رفته
smudgier رنگ و رو رفته
overall رویهم رفته
averaged روی هم رفته
on average [on av.] روی هم رفته
consumptive تحلیل رفته
frantic ازکوره در رفته
red-hot ازجادر رفته
weatherbeaten رنگ و رو رفته
pallid رنگ رفته
exhausted تحلیل رفته
retreating forehead پیشانی تو رفته
unbridle مهاردر رفته
truncated soil خاک رو رفته
by and large <idiom> روی هم رفته
deep-set فرو رفته
consumptives تحلیل رفته
neat شسته و رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
all in all روی هم رفته
in the lump روی هم رفته
pulled تحلیل رفته
sunken فرو رفته
defunct ازبین رفته
windswept بر باد رفته
average روی هم رفته
averaged روی هم رفته
averages روی هم رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
neater شسته و رفته
neatest شسته و رفته
day a day روی هم رفته
averagly روی هم رفته
he knew that i had gone او میدانست که من رفته ام
i have been to paris پاریس رفته ام
extinct ازبین رفته
iam bored حوصله ام سر رفته
in the a روی هم رفته
first and last روی هم رفته
altogether روی هم رفته
all told روی هم رفته
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
averaging روی هم رفته
I'm glad he's gone. خوشحالم که او رفته.
cavetto [پخی تو رفته]
overseen غلط رفته
jitters از کوره در رفته
off shade رنگ رفته
chafed پوست رفته
madding از کوره در رفته
it has escaped my remembrance از خاطرم رفته
gone <adj.> از دست رفته
on a par روی هم رفته
emaciated گوشت رفته
frenzied ازجا در رفته
away غایب رفته
we cannot undo the past اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot. پایم خواب رفته
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
lost chain زنجیره از دست رفته
immersed in debt فرو رفته در فرض
he must have gone باید رفته باشد
palest رنگ رفته بی نور
neater شسته و رفته مرتب
you are mistaken خطا رفته اید
neatest شسته و رفته مرتب
what is done cannot be undone اب رفته بجوی برنمیگردد
pale رنگ رفته بی نور
forged side سطح فرو رفته
paler رنگ رفته بی نور
furibund اشفته ازجادر رفته
Vanished(shattered, dashed) hopes. امیدها ی بر باد رفته
Have you been there recently (lately) تازگیها آنجا رفته ای ؟
he is off to the war رفته است به جنگ
neat شسته و رفته مرتب
powered توان از دست رفته
lost از دست رفته ضایع
go out the window <idiom> اثرش از بین رفته
income forgone درامداز دست رفته
washed up بکلی تحلیل رفته
lorn از دست رفته بربادرفته
powers توان از دست رفته
powering توان از دست رفته
power توان از دست رفته
saddle nose بینی فرو رفته
revendication استردادزمین ازدست رفته
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
sunken eyes چشمان فرو رفته
tacky رنگ ورو رفته
retreating chin چانه عقب رفته
As limp as a rag. شل واز حال رفته
ha-ha دیوار فرو رفته
advanced pawn پیاده پیش رفته
ply yarn نخ چندلا [در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
ingesta موادی که داخل بدن رفته
lost از دست رفته تلف شده
macaroni ماکارونی جوان خارج رفته
wear off فرسوده و از بین رفته شدن
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
up to the ears غرق سرا پا فرو رفته
sold فروخته شده بفروش رفته
the cork went off with apop چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have something in my eye. چیزی توی چشمم رفته.
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
to have arrived [expected moment] رسیدن [به زمان انتظار رفته]
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
amends جبران
offset جبران
reparation جبران
reprisal جبران
reprisals جبران
offsetting جبران
satisfaction جبران
recvery جبران
atonement جبران
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com