Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
Nothing can.compensate for the loss ones health.
هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
Other Matches
To make amends to someone for an injury.
وقت از دست رفته جبران کردن
tree of life
درخت زندگی
[این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
damped wave
موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number
عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
Some friends who shall be nameless.
برخی از دوستان که اسمشان رانمی برم
The sentence doesnt convey the meaning.
این جمله معنی رانمی رساند
Its a case of dog eat dog.
وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد
The sun has set (hadd set).
آفتاب رفته است ( رفته بود )
Anyone can count the seeds in an apple, but only Gold can count the number of apples in a seed.
هر کسی نمی تواند تعداد دانه های داخل یک سیب را بشمارد اما فقط خدا می تواند تعداد سیب های نهفته در یک دانه را بشمارد
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
dwindles
رفته رفته کوچک شدن
dwindling
رفته رفته کوچک شدن
to peter out
رفته رفته کوچک شدن
dwindled
رفته رفته کوچک شدن
dwindle
رفته رفته کوچک شدن
anthropo
پیشوند بمعانی >انسان < و > جنس انسان <
anthrop
پیشوند بمعانی > انسان < و > جنس انسان <
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
id
مجموع تمایلات انسان که نفس یا شخصیت انسان و تمایلات شهوانی وجنسی ازان ناشی میشود
anthropography
علم ساختمان بدن انسان رشتهای از علم انسان شناسی که درباره تاثیراوضاع جغرافیایی بر روی نژادها صحبت میکند
safeness
سلامت
safety
سلامت
healthily
به سلامت
healthiness
سلامت
sicker
سلامت
feelings indigenous to man
احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
sanity
سلامت عقل
health
سلامت مزاج
mental health
سلامت روانی
ship safety
سلامت کشتی
sanity
سلامت روانی
compos mentis
سلامت عقل
haleness
سلامت زنده دلی
healt and safety commision
کمیسیون سلامت و امنیت
salutary
سلامت بخش سودمند
i provided for his safety
وسائل سلامت او را فراهم کردم
Neanderthal
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
He can neither read nor write.
نه می تواند بخواند نه بنویسد
offsetting
جبران کردن جبران
offset
جبران کردن جبران
To conserve ones health(energy )
سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
the animal is not s. to touch
دست زدن به ان جانورشرط سلامت نیست
connivance
ی تواند زن خود را طلاق دهد
ration credit
تضمین سلامت مواد غذایی جیره ارتش
One cannot be in two places at once.
<proverb>
یکنفر نمى تواند در یک زمان دو جا باشد .
Green tea is esteemed for its health-giving properties.
ارزش چای سبز در خواص سلامت بخش آن است.
One cannot put back the clock.
<proverb>
هیچکس نمى تواند زمان را به عقب بر گرداند .
Theres many a good tune played on an old fiddle.
<proverb>
یک ویولون قدیمى قطعات خوب بسیارى مى تواند بنوازد .
How many coaches can the engine pull ?
این لوکومو تیو چند تا واگه را می تواند بکشد ؟
This would provide an obvious solution
[to the problem]
.
این می تواند یک راه حل واضح
[به مشکل]
فراهم می کند.
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
recognition
و به حالتی تبدیل میکند که به تواند وارد کامپیوتر شود
the Holy Grail
جام مقدس
[که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangrail
جام مقدس
[که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangraal
جام مقدس
[که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangreal
جام مقدس
[که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
The damage can't have been caused accidentally.
آسیب نمی تواند به طور تصادفی پیش آمده باشد.
You cannot make a silk purse out of a sows ear .
<proverb>
هیچکس نمى تواند از گوش ماده خو,ابریشم خالص بگیرد .
nobody can take work
[abuse]
indefinitely.
هیچ کس نمی تواند کار
[سو استفاده]
را به طور نامحدود تحمل بکند.
an athlete's body
[circulation]
can take a lot of punishment.
بدن
[گردش خون]
یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
commitment board
هیئت بررسی وضع پرسنل شرکت کننده در رزم کمیته تشخیص سلامت فکری افرادجنگی
accumulated depreciation
کل مقدار پولی که شرکت یا سازمان می تواند از ارزش ماشین یا تجهیزات به دلیل مستهلک شدن کسر کند
The blind can not lead the blind.
<proverb>
کور کى مى تواند کور دگر را راهنمایى کند.
to pair somebody off
[up]
with somebody
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
by inches
رفته رفته
frenetical
از جا در رفته
departed
رفته
in process of time
رفته رفته
thrawart
در رفته
gradually
<adv.>
رفته رفته
short tempered
از جا در رفته
gradually
رفته رفته
dislocated
در رفته
inchmeal
رفته رفته
bit by bit
<adv.>
رفته رفته
by degrees
<adv.>
رفته رفته
overalls
رویهم رفته
smudgiest
رنگ و رو رفته
smudgy
رنگ و رو رفته
smudgier
رنگ و رو رفته
overall
رویهم رفته
averaged
روی هم رفته
on average
[on av.]
روی هم رفته
consumptive
تحلیل رفته
frantic
ازکوره در رفته
red-hot
ازجادر رفته
weatherbeaten
رنگ و رو رفته
pallid
رنگ رفته
exhausted
تحلیل رفته
retreating forehead
پیشانی تو رفته
unbridle
مهاردر رفته
truncated soil
خاک رو رفته
by and large
<idiom>
روی هم رفته
deep-set
فرو رفته
consumptives
تحلیل رفته
neat
شسته و رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
all in all
روی هم رفته
in the lump
روی هم رفته
pulled
تحلیل رفته
sunken
فرو رفته
defunct
ازبین رفته
windswept
بر باد رفته
average
روی هم رفته
averaged
روی هم رفته
averages
روی هم رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
neater
شسته و رفته
neatest
شسته و رفته
day a day
روی هم رفته
averagly
روی هم رفته
he knew that i had gone
او میدانست که من رفته ام
i have been to paris
پاریس رفته ام
extinct
ازبین رفته
iam bored
حوصله ام سر رفته
in the a
روی هم رفته
first and last
روی هم رفته
altogether
روی هم رفته
all told
روی هم رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
averaging
روی هم رفته
I'm glad he's gone.
خوشحالم که او رفته.
cavetto
[پخی تو رفته]
overseen
غلط رفته
jitters
از کوره در رفته
off shade
رنگ رفته
chafed
پوست رفته
madding
از کوره در رفته
it has escaped my remembrance
از خاطرم رفته
gone
<adj.>
از دست رفته
on a par
روی هم رفته
emaciated
گوشت رفته
frenzied
ازجا در رفته
away
غایب رفته
we cannot undo the past
اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot.
پایم خواب رفته
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
lost chain
زنجیره از دست رفته
immersed in debt
فرو رفته در فرض
he must have gone
باید رفته باشد
palest
رنگ رفته بی نور
neater
شسته و رفته مرتب
you are mistaken
خطا رفته اید
neatest
شسته و رفته مرتب
what is done cannot be undone
اب رفته بجوی برنمیگردد
pale
رنگ رفته بی نور
forged side
سطح فرو رفته
paler
رنگ رفته بی نور
furibund
اشفته ازجادر رفته
Vanished(shattered, dashed) hopes.
امیدها ی بر باد رفته
Have you been there recently (lately)
تازگیها آنجا رفته ای ؟
he is off to the war
رفته است به جنگ
neat
شسته و رفته مرتب
powered
توان از دست رفته
lost
از دست رفته ضایع
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
income forgone
درامداز دست رفته
washed up
بکلی تحلیل رفته
lorn
از دست رفته بربادرفته
powers
توان از دست رفته
powering
توان از دست رفته
power
توان از دست رفته
saddle nose
بینی فرو رفته
revendication
استردادزمین ازدست رفته
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
sunken eyes
چشمان فرو رفته
tacky
رنگ ورو رفته
retreating chin
چانه عقب رفته
As limp as a rag.
شل واز حال رفته
ha-ha
دیوار فرو رفته
advanced pawn
پیاده پیش رفته
ply yarn
نخ چندلا
[در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
ingesta
موادی که داخل بدن رفته
lost
از دست رفته تلف شده
macaroni
ماکارونی جوان خارج رفته
wear off
فرسوده و از بین رفته شدن
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
up to the ears
غرق سرا پا فرو رفته
sold
فروخته شده بفروش رفته
the cork went off with apop
چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have something in my eye.
چیزی توی چشمم رفته.
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
to have arrived
[expected moment]
رسیدن
[به زمان انتظار رفته]
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
amends
جبران
offset
جبران
reparation
جبران
reprisal
جبران
reprisals
جبران
offsetting
جبران
satisfaction
جبران
recvery
جبران
atonement
جبران
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com