English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
object module واحد مقصد
Other Matches
absolute system of units سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
power واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powered واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powering واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powers واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
knot نات [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
cpu واحد محاسبه و منط ق و واحد ورودی / خروجی
morpheme واحد معنی دار لغوی کوچکترین واحد
functional unit واحد در حال کار واحد تابعی
knot گره دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
knot میل دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
virtual و مقصد.
addressee مقصد
addressees مقصد
objective point مقصد
object point مقصد
aim مقصد
aimed مقصد
aims مقصد
destinations مقصد
goals مقصد
saunteringly بی مقصد
goal مقصد
destination مقصد
driftless بی مقصد
aimless بی مقصد
consummation مقصد
immediate destination مقصد بعدی
aimlessly بدون مقصد
immediate destination اولین مقصد
winning post تیر مقصد
object code برنامه مقصد
object language زبان مقصد
port of destination بندر مقصد
port of entry بندر مقصد
terminal port بندر مقصد
Are we there yet? [ما] رسیدیم [به مقصد] ؟
final destination مقصد نهایی
target-oriented <adj.> مقصد گرا
named place of destination مقصد مشخص
goal-oriented <adj.> مقصد گرا
destined مقصد معین
destination file فایل مقصد
destination inspection بازدید در مقصد
destination port بندر مقصد
goal oriented مقصد گرا
targeted <adj.> مقصد گرا
messages در مقصد مربوط میشود
ex quay تحویل در بارانداز مقصد
stationed یا مقصد استفاده میشود
ex quay تحویل در بندر مقصد
stations یا مقصد استفاده میشود
message در مقصد مربوط میشود
named port of destination بندر مقصد مشخص
station یا مقصد استفاده میشود
payable at destiination قابل پرداخت در مقصد
out port بندر دور از مقصد
named point of destination نقطه مشخص در مقصد
interactive کد اصلی و مقصد را بررسی کند
lay line خط فرضی مسیر قایق به مقصد
port of debarkation بندر مقصد حمل کالا
We are getting there. ما به هدف [مقصد] نزدیک می شویم.
drifts بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifting بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
at the full landed cost price قیمت تمام شده کالا در مقصد
datagram که حاوی آدرس مقصد و مسیر آن است
drifted بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
divert تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverted تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
diverts تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
redirecting ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirected ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
freight collect هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
carriage forward هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
freight payable at destination هزینه حمل در مقصد پرداخت میشود
redirect ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
drift بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
redirects ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
redirection ارسال پیام به مقصد از مسیر دیگر
destination صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
There is no royal road to learning . <proverb> مقصد علم و دانش را,جاده اى نیست هموار .
destinations صفحه مقصد در مجموعهای صفحات متصل بهم
block stowage loading بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
sinks شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
sink شرح در جدول مسیردرباره تمام مسیرهای شبکه به یک مقصد
marshalling yard محل تفکیک و طبقه بندی کالاها در مقصد یا مبداء حمل
message انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
messages انتخاب مسیر مناسب بین مبدا و مقصد پیام در شبکه
message ترتیب داده در ابتدای پیام که حاوی اطلاعات مسیر و مقصد است
switching بهنگام سازی ثابت اطلاعات بین تغییر مبدا و مقصد در شبکه
messages ترتیب داده در ابتدای پیام که حاوی اطلاعات مسیر و مقصد است
free on quay قراردادی که دران فروشنده کالا رادراسکله بندر مقصد تحویل میدهد
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
portmark علامت روی بسته که مشخصات بندر مقصد نیز دران ذکر گردیده
object program برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
demurrage بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
packet بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packets بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
propagation delay 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
no drop image [تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
hotter دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
hot دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
hottest دستوری در برنامه به صورت کلمات مشخص کلیدی که یک کلمه مهم و اسسی را به صفحه مقصد بعدی وصل میکند که در صورتی که کاربر آن را انتخاب کند نمایش داده میشود
UA نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
envelopes نام داده که حاوی پیام پستی است به همراه اطلاعات آدرس مقصد بسته کاغذ که حاوی نامهای است
envelope نام داده که حاوی پیام پستی است به همراه اطلاعات آدرس مقصد بسته کاغذ که حاوی نامهای است
measure واحد
unit واحد
modules واحد
module واحد
units واحد
single واحد
unitage یک واحد
ones واحد
monad واحد
unilinear در یک خط واحد
univalent واحد
at the same time در ان واحد
singlets خط واحد
singlet خط واحد
plank واحد
one واحد
input block واحد ورودی
measuring unit واحد سنجش
microcycle واحد زمان
memory module واحد حافظه
microprocessing unit واحد ریزپردازنده
information unit واحد اطلاعات
monetary unit واحد پولی
monetary unit واحد پول
monitor unit واحد مبصر
monomeric unit واحد تکپار
work unit واحد کار
motor unit واحد حرکتی
ounce واحد جرم
ounces واحد جرم
derived unit واحد فرعی
input unit واحد اولیه
input unit واحد ورودی
industrial unit واحد صنعتی
interlocking directorate مدیریت واحد
lambert واحد روشنایی
lighting unit واحد روشنایی
logic unit واحد منطقی
pounds واحد وزن
logical unit واحد منطقی
pounding واحد وزن
pounded واحد وزن
pound واحد وزن
magnetic unit واحد مغناطیسی
main unit واحد اصلی
building unit واحد ساختمانی
absolute unit واحد مطلق
astronomical unit واحد نجومی
arithmetic unit واحد محاسبه
arithmetic unit واحد حساب
angstrom unit واحد انگستروم
secondary unit واحد فرعی
disk unit واحد گرده
disk unit واحد دیسک
display unit واحد نمایشگر
display unit واحد نمایش
datum یک واحد داده
data unit واحد داده
bril واحد درخشندگی
command unit واحد فرمان
control unit واحد کنترل
cost unit قیمت واحد
basic shaft محور واحد
contractors yard واحد ساختمانی
basic construction unit واحد ساختمانی
cpu واحد کنترل
fractions 1-بخشی از یک واحد
cu واحد کنترل
data item واحد داده
heat unit واحد حرارت
henry واحد خودالقایی
identity matrix ماتریس واحد
imaginary unit واحد موهومی
plants واحد صنعتی
plant واحد صنعتی
stepping واحد مجزا
step واحد مجزا
gold standard واحد طلا
fuse unit واحد فیوز
fuse element واحد فیوز
concerns واحد اقتصادی
concern واحد اقتصادی
driver unit واحد محرک
dust arrester واحد گردگیری
dyadic unit واحد دو عضوی
efficiency unit واحد کارایی
electrostatic unit واحد الکترواستاتیک
fee بهای واحد
motif واحد تکراری
motifs واحد تکراری
fraction 1-بخشی از یک واحد
one یک واحد یگانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com