Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
transom
وادار افقی
Other Matches
level
تراز سطح افقی افقی کردن
levels
تراز سطح افقی افقی کردن
levelled
تراز سطح افقی افقی کردن
leveled
تراز سطح افقی افقی کردن
plane
افقی سطح افق افقی کردن
planing
افقی سطح افق افقی کردن
planes
افقی سطح افق افقی کردن
planed
افقی سطح افق افقی کردن
sliding wedge
گاوه افقی یاکولاس افقی
mullion=middle post
وادار
muntin
وادار
trumeau
وادار
suasive
وادار کننده
persuasible
وادار کردنی
enforced
وادار کردن
persuading
وادار کردن
he was made to go
وادار به رفتن شد
impel
وادار کردن
force
وادار کردن
enforces
وادار کردن
forces
وادار کردن
forcing
وادار کردن
persuadable
وادار کردنی
enforce
وادار کردن
impelled
وادار کردن
impelling
وادار کردن
impels
وادار کردن
persuade
وادار کردن
persuades
وادار کردن
impeller
وادار کننده
impellor
وادار کننده
compel
وادار کردن
inducible
وادار کردنی
compelled
وادار کردن
compels
وادار کردن
compelling
وادار کردن
prompters
وادار کننده
induce
وادار کردن
inducing
وادار کردن
endue
وادار کردن
persuasive
وادار کننده
prompter
وادار کننده
induced
وادار کردن
induces
وادار کردن
enforcing
وادار کردن
incitation
وادار سازی اغوا
hustle
بزور وادار کردن
middle lintel in window
وادار میانی پنجره
enforce
وادار کردن مجبورکردن
i made him go
او را وادار کردم برود
pacifies
به صلح وادار کردن
hustled
بزور وادار کردن
to persuade in to an act
وادار بکاری کردن
hustles
بزور وادار کردن
hustling
بزور وادار کردن
impellent
محرک وادار کننده
neutralized
وادار به بیطرفی شده
coerce
بزور وادار کردن
coerces
بزور وادار کردن
intimidates
با تهدید وادار کردن
pacifying
به صلح وادار کردن
pacify
به صلح وادار کردن
pacified
به صلح وادار کردن
entrap into
با اغفال وادار کردن به .....
coercing
بزور وادار کردن
coerced
بزور وادار کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
pacification
به صلح وادار کردن
intimidate
با تهدید وادار کردن
bring on
وادار به عمل کردن
penance
وادار به توبه کردن
enforced
وادار کردن مجبورکردن
enforcing
وادار کردن مجبورکردن
enforces
وادار کردن مجبورکردن
obliges
وادار کردن مرهون ساختن
obliged
وادار کردن مرهون ساختن
he acted from impluse
اورابکردن ان کار وادار کرد
oblige
وادار کردن مرهون ساختن
have
مجبور بودن وادار کردن
makes
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
make
باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something
کسی را وادار به چیزی کردن
to lead on
وادار به اقدامات بیشتری کردن
having
مجبور بودن وادار کردن
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
imprest
وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
trick someone into doing somethings
با حیله کسی را وادار به کاری کردن
The party was latched on to him. He was saddled with the party.
میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
change of engagement
وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
they howled the speaker down
سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
change of leg
وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn
به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting
وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
laterad
افقی
lateral
افقی
horizontal
افقی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
tier
ردیف افقی
horizontal integration
تمرکز افقی
horizontal hook
قلاب افقی
horizontal disparity
ناهمخوانی افقی
horizontal section
برش افقی
horizontal cornice
رخ بام افقی
cross-beam
تیر افقی
brise-soleil
کرکره افقی
horizontal taping
مساحی افقی
horizontal wedge
کولاس افقی
tiers
ردیف افقی
horizontal growth
رشد افقی
horizontal plane
صفحه افقی
horizontal mobility
تحرک افقی
horizontal loading
کولاس افقی
horizontal integration
انضمام افقی
horizontally
بطور افقی
horizontal polarization
قطبش افقی
horizontal pump
پمپ افقی
horizontal scrolling
حرکت افقی
horizontal wedge
گاوه افقی
jack arch
طاق افقی
transverse plane
صفحه افقی
yardarm
بازوی افقی
trunnion
پاشنه افقی
plain coordinates
مختصات افقی
putlog or lock
تیر افقی
horizontal candlepower
شمع افقی
rhumb
دایره افقی
trunnion
مفصل افقی
horizontal boring
سوراخکاری افقی
transom
الت افقی
horizontal combination
ترکیب افقی
crosscut saw
اره افقی بر
abscissa
بعد افقی
abscissa
محور افقی
landscape orientation
تمایل افقی
horizontal crossbar
میله افقی
ordinate
حور افقی
cross beam
تیر افقی
cross head
تیر افقی
cross hatch
هاشور افقی
cross level
افقی کردن
brise-soleil
پرده افقی
horizontal integration
ادغام افقی
straightest
افقی بطورسرراست
horizontal
سطح افقی
straighter
افقی بطورسرراست
straight
افقی بطورسرراست
cross grinder
شاه تیر افقی
surges
حرکات افقی اب دریا
x axis
بردار افقی گراف
X coordinate
مختصات بردار افقی
x plates
صفحات انحراف افقی
horizontal arch element
حلقه افقی قوس
horizontal shearing stress
تنش برش افقی
horizontal social mobility
تحرک افقی اجتماعی
horizontal loom
دار افقی
[قالی]
vertical loom
دار افقی
[قالی]
advection
جابجایی افقی هوا
surge
حرکات افقی اب دریا
cross level
حباب تراز افقی
spar
ستون افقی
[کشتی]
roof tree
کش دیرک افقی چادر
ridge pole
کش دیرک افقی چادر
horizontal labor mobility
تحرک افقی کارگر
elevators
مکان افقی متحرک
bars
میله افقی در پرش
horizon system of coordinates
دستگاه مختصات افقی
transom
الت افقی کمرکش
horizontal phase control
تنظیم فاز افقی
transverse abduction
دور کردن افقی
transverse adduction
نزدیک کردن افقی
bar
میله افقی در پرش
elevator
مکان افقی متحرک
horizontal stabilizer
مکان افقی ثابت
horizontal synchronizing
همزمان ساز افقی
lateralrelationship
نسبت در خط افقی از پهلو
lateral
واقع درخط افقی
breastsummer
تیر افقی سردر
grand piano
پیانوی بزرگ و افقی
common roof
تیرچه افقی خرپا
dragon-tie
تیر افقی گوشه ها
grand pianos
پیانوی بزرگ و افقی
mean horizontal candlepower
شمع افقی متوسط
horizontal loading
بارگیری افقی کشتیها
laterad
واقع درخط افقی
boom
ستون افقی
[کشتی]
crossbars
تیرک افقی دروازه
crossbar
تیرک افقی دروازه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com