English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (15 milliseconds)
English Persian
prompter وادار کننده
prompters وادار کننده
persuasive وادار کننده
impeller وادار کننده
impellor وادار کننده
suasive وادار کننده
Search result with all words
impellent محرک وادار کننده
Other Matches
mullion=middle post وادار
muntin وادار
trumeau وادار
impel وادار کردن
induces وادار کردن
inducible وادار کردنی
induced وادار کردن
persuadable وادار کردنی
induce وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
transom وادار افقی
endue وادار کردن
enforcing وادار کردن
enforces وادار کردن
enforced وادار کردن
enforce وادار کردن
compels وادار کردن
compelling وادار کردن
forcing وادار کردن
compelled وادار کردن
compel وادار کردن
persuading وادار کردن
persuades وادار کردن
persuade وادار کردن
forces وادار کردن
force وادار کردن
impels وادار کردن
persuasible وادار کردنی
inducing وادار کردن
he was made to go وادار به رفتن شد
enforced وادار کردن مجبورکردن
penance وادار به توبه کردن
coercing بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
i made him go او را وادار کردم برود
pacified به صلح وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
to make repeat وادار به تکرار کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
pacify به صلح وادار کردن
pacifies به صلح وادار کردن
middle lintel in window وادار میانی پنجره
enforces وادار کردن مجبورکردن
coerced بزور وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
incitation وادار سازی اغوا
bring on وادار به عمل کردن
hustling بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
coerce بزور وادار کردن
intimidates با تهدید وادار کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
pacification به صلح وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
neutralized وادار به بیطرفی شده
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
having مجبور بودن وادار کردن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
have مجبور بودن وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
claqueur تشویق کننده [یا هو کننده] استخدام شده
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
prepossessing مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
move وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
astigmatizer وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
suberter سرنگون کننده تضعیف کننده
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
designative اشاره کننده تعیین کننده
trimmer دستکاری کننده صاف کننده
diverting سرگرم کننده منحرف کننده
divider جدا کننده تقسیم کننده
preventive حفافت کننده جلوگیری کننده
vibrator ارتعاش کننده نوسان کننده
presenters ارائه کننده معرفی کننده
vibrators ارتعاش کننده نوسان کننده
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
transmitters منتقل کننده مخابره کننده
transmitter منتقل کننده مخابره کننده
hanger اویزان کننده معلق کننده
discriminant تفکیک کننده جدا کننده
presenter ارائه کننده معرفی کننده
toaster سرخ کننده برشته کننده
sniffy افهار تنفر کننده فن فن کننده
contractive جمع کننده چوروک کننده
toasters سرخ کننده برشته کننده
provisioner تدارک کننده تهیه کننده
intermediary وساطت کننده مداخله کننده
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
intermediaries وساطت کننده مداخله کننده
presentor ارائه کننده معرفی کننده
accaimer هلهله کننده تحسین کننده
desolator ویران کننده متروک کننده
desolater ویران کننده متروک کننده
the producer and the consumer تولید کننده و مصرف کننده
insulator جدا کننده عایق کننده
insulators جدا کننده عایق کننده
spell binder مسحور کننده مجذوب کننده
prosecutors پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutor پیگرد کننده تعقیب کننده
modulator demodulator تلفیق کننده- تفکیک کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
supplicant درخواست کننده تضرع کننده
thwarter خنثی کننده مسدود کننده
acknowledger تصدیق کننده قبول کننده
lifter مرتفع کننده برطرف کننده
modifier اصلاح کننده تعدیل کننده
venerator تکریم کننده ستایش کننده
gesticulant اشاره کننده وحرکت کننده
whetstone تیز کننده تند کننده
supplicants درخواست کننده تضرع کننده
modifiers اصلاح کننده تعدیل کننده
thickener غلیظ کننده پرپشت کننده
practicer تمرین کننده مشق کننده
homager تجلیل کننده کرنش کننده
thickeners غلیظ کننده پرپشت کننده
cogitator اندیشه کننده مطالعه کننده
favourer یاری کننده مساعدت کننده
skeletonizer تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
fuel cooled oil cooler خنک کننده روغن که در ان ازسوخت بعنوان ماده خنک کننده استفاده میشود
dragger شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
procuring activity یکان تهیه کننده و تحویل دهنده اماد قسمت اماد کننده
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
parity bit عدد یا علامت طراز کننده متعادل کننده عدد تعادل
agent authentication معرفی قسمت مخابره کننده اعلام معرف مخابره کننده
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com