Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English
Persian
inherit
وارث شدن از دیگری گرفتن
inheriting
وارث شدن از دیگری گرفتن
inherits
وارث شدن از دیگری گرفتن
Other Matches
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
background
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
redirect
فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
redirected
فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
redirecting
فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
redirects
فرآیند در نظر گرفتن خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
devisee
وارث
fllowheir
هم وارث
heirless
بی وارث
heritability
وارث
heritor
وارث
inheritor
وارث
legatee
وارث
heir
وارث
next of kin
وارث
inheritors
وارث
inheriting
وارث شدن
inherit
وارث شدن
rightful heir
وارث بالاستحقاق
inherits
وارث شدن
to come to
وارث شدن
heirship
وارث بودن
immediate inheritance
وارث بلافصل
inheritable qualities
وارث تخت
heir presumptive
وارث مقدر
heir at law
وارث قانونی
heir apparent
وارث مسلم
expectant heir
وارث امیدوار
linal descent
وارث خط عمودی
next of kin
وارث بلافصل
rightful heir
وارث بالحق
heir apparent
وارث بلا فصل
residuary
وارث طبقه دوم
escheat
اراضی بلا وارث
to succeed to the throne
وارث تخت شدن
apparent
معلوم وارث مسلم
abator
غاصب حق وارث قانونی
heir in tail
وارث دارایی حبس شده
nemo est heres viventis
هیچ کس وارث فرد زنده نیست
Prince of Wales
ولیعهد ذکور وارث تاج وتخت انگلیس
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
estate by curtesy
در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
escheat
حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
thirds
به دیگری
third
به دیگری
t' other
دیگری
another
دیگری
tother
دیگری
onother's money
پول دیگری
heteronomous
پیروقانون دیگری
at second hand
از قول دیگری
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
at another time
در زمان دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
consecutively
یکی پس از دیگری
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
others
متفاوت دیگری
other
متفاوت دیگری
transplant
درجای دیگری نشاندن
transplants
درجای دیگری نشاندن
transplanting
درجای دیگری نشاندن
releases
اعراض از حق به نفع دیگری
one after a
یکی درپی دیگری
another kettle of fish
<idiom>
کاملا متفاوت از دیگری
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
transplanted
درجای دیگری نشاندن
released
اعراض از حق به نفع دیگری
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
ratios
نسبت یک عدد به دیگری
shuffle off
بدوش دیگری گذاردن
serially
یکی پس از دیگری یا در سری
sequentially
یکی پس از دیگری به ترتیب
personifying
رل دیگری بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
personifies
رل دیگری بازی کردن
personified
رل دیگری بازی کردن
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
to feel for another
برای دیگری متاثرشدن
transporting
انتقال از یک مسیر به دیگری
transports
انتقال از یک مسیر به دیگری
predecease
مرگ قبل از دیگری
predecease
قبل از دیگری مردن
ratio
نسبت یک عدد به دیگری
release
اعراض از حق به نفع دیگری
subtraction
کم کردن یک عدد از دیگری
another
کسی
[چیز]
دیگری
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
one country or another
این یا یک کشور دیگری
alternately
تغییر از یکی به دیگری
converted
تغییر چیزی به دیگری
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
convert
تغییر چیزی به دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
impersonating
خودرابجای دیگری جا زدن
copycat
<idiom>
تقلید از شخص دیگری
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine
<idiom>
از اشخاص دیگری پرسیدن
detinue
ضبط مال دیگری
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
i had no a
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
converts
تغییر چیزی به دیگری
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
it is of a different kind
قسم دیگری است
assumpsit
تقبل دیون دیگری
converting
تغییر چیزی به دیگری
let a praise thee
بگذارد دیگری تورابستاید
i had no a
چاره دیگری نداشتم
unless you are otherwise engaged
اگر کار دیگری نداری
transubstantiate
بجسم دیگری تبدیل کردن
right of way
حق عبور از روی ملک دیگری
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to connect with a flight
به پرواز
[دیگری]
وصل شدن
put words in one's mouth
<idiom>
چیزی را از زبان کس دیگری گفتن
transmutation
تبدیل عنصری بعنصر دیگری
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
to shift a burden
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
rights of way
حق عبور از روی ملک دیگری
unless otherwise agreed
اگر توافق دیگری نباشد
to t.
بحقوق دیگری تجاوز کردن
vicarious authority
اختیار از طرف دیگری نمایندگی
vicariousness
خود را به جای دیگری گذاشتن
girlfriend
زنی که دوست زن دیگری است
girlfriends
زنی که دوست زن دیگری است
rephrase
به طرز دیگری بیان کردن
rephrased
به طرز دیگری بیان کردن
impersonation
نقش دیگری رابازی کردن
rephrases
به طرز دیگری بیان کردن
to be moved to another school
به آموزشگاه دیگری فرستاده شدن
transfusible
قابل تزریق در جسم دیگری
transfusable
قابل تزریق در جسم دیگری
outdistancing
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
throw down the gauntlet
<idiom>
به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
drag in
<idiom>
پا فشاری روی موضوع دیگری
outdistances
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistanced
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
outdistance
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
foist
چیزی را بجای دیگری جا زدن
new person
<idiom>
شخص دیگری شدن ،بهترشدن
rephrasing
به طرز دیگری بیان کردن
objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
hold at disposal
در اختیار دیگری نگهداری کردن
transmission
ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
overlaps
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
overlap
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
multiplicand
عددی که در دیگری ضرب شود
to transubstantiate
به جسم دیگری تبدیل کردن
global
را با دیگری در متن عوض میکند
globally
را با دیگری در متن عوض میکند
objecting
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
personator
کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
transmissions
ارسال سیگنال ها از یک وسیله به دیگری
interrupt
حرف دیگری را قطع کردن
objected
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
indirect objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
augmenter
مقداری که به دیگری اضافه میشود
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
overlapped
پوشاندن بخشی از چیزی با دیگری
are these a more apples
هیچ سیب دیگری هست
interrupts
حرف دیگری را قطع کردن
ghostwrite
بنام شخص دیگری نوشتن
interrupting
حرف دیگری را قطع کردن
he took a different view
نظریه دیگری اتخاذ کرد
relative
آنچه با دیگری مقایسه شود
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
vests
واگذاری حقی یامالی به دیگری
matches
تنظیم ثبات معادل با دیگری
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
reword
باواژههای دیگری بیان کردن
relocation
انتقال به محل دیگری ازحافظه
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com