English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
enter the game وارد بازی شدن
Other Matches
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
charlatanic امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
Bureaucracy . Red tape . کاغذ بازی ( قرطاس بازی )
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
round robin (tournament or contest) <idiom> بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
familiar وارد در
pertinenet وارد به
comer وارد
relevant وارد
to make an entry of وارد
intrant وارد
infare وارد
conscious وارد
hep وارد
carechumen تازه وارد
arrived in paris وارد شدم
impoter وارد کننده
entrant وارد شونده
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
bring in وارد کردن
conversant وارد متبحر
inbound وارد شونده
induct وارد کردن
get in وارد شدن
intervener وارد ثالث
ingoing وارد شونده
inflictable وارد اوردنی
initiate وارد کردن
initiated وارد کردن
incomer شخص وارد
inducted وارد کردن
inducting وارد کردن
lic وارد بودن
new comer تازه وارد
inputting وارد کردن
initiating وارد کردن
make an entry وارد کردن
inducts وارد کردن
initiates وارد کردن
check-in وارد شدن
check-ins وارد شدن
imported وارد کردن
proficient وارد به فن با لیاقت
entrants وارد شونده
check in وارد شدن
importing وارد کردن
newcomer تازه وارد
entered وارد شدن
the post has come پست وارد شد
import وارد کردن
versant اشنا وارد
arriving وارد شدن
importer وارد کننده
arrived وارد شدن
knowledgeable وارد بکار
arrive وارد شدن
enter وارد شدن
newcomers تازه وارد
importers وارد کننده
enters وارد شدن
incoming وارد شونده
arrives وارد شدن
inflict ضربت وارد اوردن
inflicted ضربت وارد اوردن
inflicting ضربت وارد اوردن
initiate تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
To enter the field . وارد معرکه شدن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
ravaged خرابی وارد اوردن
ravage خرابی وارد اوردن
enters وارد یا ثبت کردن
enter وارد یا ثبت کردن
To enter politics . وارد سیاست شدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
ravages خرابی وارد اوردن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
ravaging خرابی وارد اوردن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
inflicts ضربت وارد اوردن
to become personal وارد شخصیات شدن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
tenderfoot ادم تازه وارد
reimport دوباره وارد کردن
put into port وارد بندر شدن
roster وارد صورت کردن
rosters وارد صورت کردن
leakage به خزانه وارد نمیشود
leakages به خزانه وارد نمیشود
circumstantiate وارد جزئیات شدن
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
muscle بزور وارد شدن
impotable مجازبرای وارد شدن
importing عمل وارد کردن
central load نیروی وارد به مرکز
imported عمل وارد کردن
import عمل وارد کردن
barge سرزده وارد شدن
barged سرزده وارد شدن
barges سرزده وارد شدن
muscles بزور وارد شدن
weather wise وارد بجریانات روز
new arrived تازه وارد شده
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
initiating تازه وارد کردن
inflict casualty خسارت وارد کردن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
to barge in سر زده وارد شدن
log in وارد شدن به سیستم
log on وارد شدن به سیستم
entering group گروه وارد شونده
blemish خسارت وارد کردن
endamage خسارت وارد اوردن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
inductee کسیکه وارد خدمت شده
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
in- توپی که وارد دروازه شده
in توپی که وارد دروازه شده
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
take a strain وارد کردن فشار به طناب
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
to barge in بدون دعوت وارد شدن
modes یات مربوطه را وارد میکند
input عمل وارد کردن اطلاعات
credit درستون بستانکار وارد کردن
credited درستون بستانکار وارد کردن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
credits درستون بستانکار وارد کردن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
mode یات مربوطه را وارد میکند
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
incur متحمل شدن وارد امدن
incurred متحمل شدن وارد امدن
incurring متحمل شدن وارد امدن
incurs متحمل شدن وارد امدن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
formed یات مربوطه را وارد میکند
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
forms یات مربوطه را وارد میکند
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
involving گیر انداختن وارد کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
form یات مربوطه را وارد میکند
involve گیر انداختن وارد کردن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
inflicted وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
backhands باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhand باپشت راکت ضربت وارد کردن
to sit for an examination در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
scoffs اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com