Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English
Persian
lic
وارد بودن
Search result with all words
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
Other Matches
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resided
ساکن بودن مقیم بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
moons
سرگردان بودن اواره بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
owe
مدیون بودن مرهون بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abler
لایق بودن مناسب بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
having
مالک بودن ناگزیر بودن
consists
شامل بودن عبارت بودن از
intrant
وارد
pertinenet
وارد به
conscious
وارد
infare
وارد
hep
وارد
relevant
وارد
familiar
وارد در
comer
وارد
to make an entry of
وارد
intervener
وارد ثالث
ingoing
وارد شونده
inputting
وارد کردن
incoming
وارد شونده
newcomers
تازه وارد
inflictable
وارد اوردنی
initiated
وارد کردن
enter
وارد شدن
entered
وارد شدن
enters
وارد شدن
inducts
وارد کردن
inducting
وارد کردن
inducted
وارد کردن
induct
وارد کردن
initiate
وارد کردن
initiating
وارد کردن
the post has come
پست وارد شد
conversant
وارد متبحر
immigrants
تازه وارد
make an entry
وارد کردن
new comer
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
knowledgeable
وارد بکار
check-ins
وارد شدن
check-in
وارد شدن
check in
وارد شدن
versant
اشنا وارد
proficient
وارد به فن با لیاقت
immigrant
تازه وارد
initiates
وارد کردن
incomer
شخص وارد
import
وارد کردن
importers
وارد کننده
bring in
وارد کردن
importing
وارد کردن
carechumen
تازه وارد
importer
وارد کننده
imported
وارد کردن
arrive
وارد شدن
entrant
وارد شونده
entrants
وارد شونده
arrived in paris
وارد شدم
arriving
وارد شدن
arrives
وارد شدن
impotable
وارد کردنی
arrived
وارد شدن
impoter
وارد کننده
inbound
وارد شونده
get in
وارد شدن
importable
وارد کردنی
ravages
خرابی وارد اوردن
ravaged
خرابی وارد اوردن
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
blemish
خسارت وارد کردن
reimport
دوباره وارد کردن
ravage
خرابی وارد اوردن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
inflicted
ضربت وارد اوردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
To enter the field .
وارد معرکه شدن
inflict
ضربت وارد اوردن
endamage
خسارت وارد اوردن
enter
وارد یا ثبت کردن
entered
وارد یا ثبت کردن
inflicting
ضربت وارد اوردن
enters
وارد یا ثبت کردن
put into port
وارد بندر شدن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
ravaging
خرابی وارد اوردن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
initiate
تازه وارد کردن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
initiated
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
weather wise
وارد بجریانات روز
To enter politics .
وارد سیاست شدن
central load
نیروی وارد به مرکز
tenderfoot
ادم تازه وارد
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
to become personal
وارد شخصیات شدن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
enter the game
وارد بازی شدن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
import
عمل وارد کردن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
muscles
بزور وارد شدن
muscle
بزور وارد شدن
roster
وارد صورت کردن
rosters
وارد صورت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com