English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
intervener وارد ثالث
Other Matches
third ثالث
tertiary ثالث
thirds ثالث
stranger شخص ثالث
jus terth حق شخص ثالث
thrid party شخص ثالث
intervance of third party ورود ثالث
third party شخص ثالث
third parties شخص ثالث
garnishment احضارشخص ثالث
third party insurance بیمه شخص ثالث
garnishment توقیف مال نزد شخص ثالث
shifting use مالکیت منافع زمین با درج شرط به نفع ثالث
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
good offices عبارت است ازدخالت دولت ثالث به منظورپایان دادن به اختلافات دودولت
res inter alios debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
bailment امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
intervener در CL علت وروددعوی ثالث ممکن است نفع شخصی یا لزوم حفظ منافع جامعه باشد
sets of bill نسخ ثانی و ثالث و ..... برات که در انها به اصل اشاره وذکر میشود که هریک تازمانی قابل پرداخت هستندکه دیگری پرداخت نشده باشد
trusts تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
pertinenet وارد به
comer وارد
intrant وارد
hep وارد
to make an entry of وارد
familiar وارد در
relevant وارد
infare وارد
conscious وارد
inputting وارد کردن
arrive وارد شدن
arrived وارد شدن
immigrant تازه وارد
arrives وارد شدن
arriving وارد شدن
check-ins وارد شدن
check-in وارد شدن
check in وارد شدن
inducting وارد کردن
inducts وارد کردن
newcomer تازه وارد
immigrants تازه وارد
conversant وارد متبحر
enter وارد شدن
entered وارد شدن
enters وارد شدن
incoming وارد شونده
knowledgeable وارد بکار
initiate وارد کردن
initiated وارد کردن
initiates وارد کردن
initiating وارد کردن
induct وارد کردن
inducted وارد کردن
import وارد کردن
get in وارد شدن
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
impoter وارد کننده
inbound وارد شونده
incomer شخص وارد
inflictable وارد اوردنی
ingoing وارد شونده
lic وارد بودن
make an entry وارد کردن
new comer تازه وارد
the post has come پست وارد شد
versant اشنا وارد
carechumen تازه وارد
bring in وارد کردن
arrived in paris وارد شدم
imported وارد کردن
importing وارد کردن
importer وارد کننده
importers وارد کننده
newcomers تازه وارد
proficient وارد به فن با لیاقت
entrants وارد شونده
entrant وارد شونده
enter the game وارد بازی شدن
entering group گروه وارد شونده
inflict casualty خسارت وارد کردن
endamage خسارت وارد اوردن
leakage به خزانه وارد نمیشود
leakages به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
inflicts ضربت وارد اوردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
central load نیروی وارد به مرکز
log in وارد شدن به سیستم
rosters وارد صورت کردن
roster وارد صورت کردن
weather wise وارد بجریانات روز
ward leonard control کنترل وارد لئونارد
to become personal وارد شخصیات شدن
tenderfoot ادم تازه وارد
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
reimport دوباره وارد کردن
put into port وارد بندر شدن
new arrived تازه وارد شده
log on وارد شدن به سیستم
ravaging خرابی وارد اوردن
barges سرزده وارد شدن
naturalises جزوزبانی وارد شدن
initiating تازه وارد کردن
enter وارد یا ثبت کردن
inflicting ضربت وارد اوردن
initiates تازه وارد کردن
entered وارد یا ثبت کردن
initiated تازه وارد کردن
initiate تازه وارد کردن
inflicted ضربت وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
ravages خرابی وارد اوردن
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
barged سرزده وارد شدن
barge سرزده وارد شدن
blemish خسارت وارد کردن
ravaged خرابی وارد اوردن
importing عمل وارد کردن
imported عمل وارد کردن
import عمل وارد کردن
muscles بزور وارد شدن
muscle بزور وارد شدن
impotable مجازبرای وارد شدن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
ravage خرابی وارد اوردن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
To enter the field . وارد معرکه شدن
to barge in سر زده وارد شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
enters وارد یا ثبت کردن
credits درستون بستانکار وارد کردن
crediting درستون بستانکار وارد کردن
credit درستون بستانکار وارد کردن
credited درستون بستانکار وارد کردن
inputted عمل وارد کردن اطلاعات
to barge in بدون دعوت وارد شدن
to give somebody a blow به کسی ضربه وارد کردن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
involving گیر انداختن وارد کردن
to crash in [to a party] بدون دعوت وارد شدن
involves گیر انداختن وارد کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
incurred متحمل شدن وارد امدن
incurring متحمل شدن وارد امدن
incurs متحمل شدن وارد امدن
input عمل وارد کردن اطلاعات
uncharted در نقشه یاجدول وارد نشده
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
We entered the room together . باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning . جمعه صبح وارد خواهد شد
swear in باسوگند بشغلی وارد کردن
swear in با مراسم تحلیف وارد کردن
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
He came under the guise of friend ship . درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
the strain on a rope فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
As I entered the house… هینطور که وارد خانه شدم
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
to enter into an enquiry وارد باز جویی شدن
to take toll of any one تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
inflict casualty تلفات وارد کردن بدشمن
form یات مربوطه را وارد میکند
formed یات مربوطه را وارد میکند
forms یات مربوطه را وارد میکند
incur متحمل شدن وارد امدن
mode یات مربوطه را وارد میکند
modes یات مربوطه را وارد میکند
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
To take field against somebody . بر علیه کسی وارد شدن
To enter the arena . وارد میدان کسی شدن
expansion team تیم تازه وارد به لیگ
incognizant بدون اطلاع غیر وارد
inductee کسیکه وارد خدمت شده
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
take a strain وارد کردن فشار به طناب
in توپی که وارد دروازه شده
in- توپی که وارد دروازه شده
to enter [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
sixth man نخستین بازیگرذخیرهای که وارد میدان میشود
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com