English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
agencies واسطه
agency واسطه
broker واسطه
brokered واسطه
brokering واسطه
brokers واسطه
intermediate واسطه
middleman واسطه
middlemen واسطه
medium واسطه
mediums واسطه
agent واسطه
agents واسطه
mediator واسطه
mediators واسطه
intermediaries واسطه
intermediary واسطه
commissioner واسطه
commissioners واسطه
by reason of واسطه
go between واسطه
inductor واسطه
instrumentality واسطه
interagent واسطه
intermediate exchange واسطه
intermediator واسطه
intermedium واسطه
jobber واسطه
Other Matches
immediate بی واسطه
rug dealer واسطه فرش
tumbler lever اهرم واسطه
intermediate contact کنتاکت واسطه
financial intermediary واسطه مالی
intermediate compound ترکیب واسطه
intermediate complex کمپلکس واسطه
direct <adj.> بدون واسطه
insurance broker واسطه بیمه
immediateness عدم واسطه
inductor واسطه القاء
inermediate frequency بسامد واسطه
intermediate coupling پیوست واسطه
standard interface واسطه استاندارد
mean proportional واسطه هندسی
mediation واسطه گری
relay station ایستگاه واسطه
onthat account بان واسطه
owing to the fact that به واسطه اینکه
panderer واسطه کار بد
tumble gear چرخ واسطه
post transition metals فلزات پس واسطه
jobber بازرگان واسطه
shipbroker واسطه حمل
intermediate transmitter فرستنده واسطه
intermediate field میدان واسطه
intermediate goods کالاهای واسطه
intermediate grid شبکه واسطه
intermediate layer قشر واسطه
intermediate objective هدف واسطه
intermediate product محصول واسطه
intermediate product فراورده واسطه
intermediate reaction واکنش واسطه
real estate broker واسطه املاک
medium واسطه دلال
chapman واسطه سیار
bill broker واسطه تنزیل
pandering واسطه کار بد
jobbing واسطه بازرگانی
panders واسطه کار بد
agent واسطه عامل
authorised clerk واسطه مجاز
agents واسطه عامل
shell برنامه واسطه
immediately بدون واسطه
shelling برنامه واسطه
shells برنامه واسطه
commodity broker واسطه کالا
pandered واسطه کار بد
mediums واسطه دلال
mediums میانجی واسطه
medium میانجی واسطه
media رسانه ها واسطه ها
media واسطه ها وسیله ها
transition element عنصر واسطه
customs agent واسطه گمرک
pander واسطه کار بد
brokers واسطه معاملات بازرگانی
brokering واسطه معاملات بازرگانی
mediately یا واسطه بطور ناراسته
brokered واسطه معاملات بازرگانی
tumble gear چرخ دنده واسطه
intermediate frequency transformer مبدل بسامد واسطه
direct support تکیه گاه بی واسطه
financial intermediary موسسه مالی واسطه
forwarding agent واسطه حمل و نقل
immediacy مستقیم و بی واسطه بودن
indirect support تکیه گاه بی واسطه
customs broker واسطه امور گمرکی
customs agent واسطه کارهای گمرکی
virgin medium واسطه دست نخورده
inner transition elements عناصر واسطه داخلی
interceder شفاعت کننده واسطه
broker واسطه معاملات بازرگانی
transition series گروه عناصر واسطه
intermediate contour میزان منحنی واسطه
psychic واسطه پدیده روحی
jobbing عمل واسطه گری
intermediate frequency amplifier فزونساز بسامد واسطه
lead سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder واسطه حمل و نقل کالا
relay ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed ایستگاه واسطه مخابراتی رله
leads سیم واسطه زاویه پیشگیری
To meciate . To intervene . پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
elapsation ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
fix someone up with someone <idiom> واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
mediatrix زنی که واسطه بین خدا وخلق باشد
way station ایستگاه واسطه مخابراتی تله تایپ و تلگرافی
leachate مایعی که بوسله شستشو ازخاک یا واسطه دیگری بگذرد
confirming house موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
forbidden fruit چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
wraparound توسعه و بسط اتوماتیک خطی از یک متن به دو خط یا بیشتر به واسطه محدودیت ناحیهای از صفحه نمایش
relateral tell مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
auto cat هواپیمای رله کننده هواپیمای واسطه مخابراتی
to join in [on] a conversation واسطه شدن [میانجی شدن] در مذاکره ای
bear کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bears کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
picker دلال و واسطه فرش [بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
cladding واسطه شفافی که هسته یک فیبر نوری را احاطه میکند دومین لایه واحد فیبر نوری
relay post پست رابط پست واسطه
organum واسطه فکر راهنمای فکر
cut out وسیله ارتباط بااعضای سازمانهای زیرزمینی رابط یا واسطه ارتباط باسازمانهای زیرزمینی
separation zone منطقه واسطه حد فاصل یکانها منطقه جداسازی یکانها
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com