Dictiornary-Farsi | واقع در این سوی دیوارها درونی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
intramural	واقع در این سوی دیوارها درونی


Other Matches

intermural	واقع در میان دیوارها
internal furnace	کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
Walls are ears. <proverb>	دیوارها گوش دارند .
dynamic	نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamically	نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
intercostal	واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
to lie east and west	واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
infelt	درونی
intestine	درونی
tumble home	خم درونی
insides	درونی
inside	درونی
internal	درونی
endogenous	درونی
inmost	درونی
interiors	درونی
interior	درونی
civil	درونی
intestines	درونی
indoor	درونی
subjective	درونی
inward	درونی
intrinsic	درونی
in-	درونی
in	:درونی
in	درونی
inner	درونی
innermost	درونی
in-	:درونی
the inner layer	چینه درونی
the inner layer	لایه درونی
endoderm	پرده درونی
endocardium	پرده درونی دل
intrados springing line	پاطاق درونی
spring of intrados	پاطاق درونی
ductless gland	غده درونی
subjectivity	درونی بودن
internal energy	انرژی درونی
internalizing	درونی کردن
internalizes	درونی کردن
enteroceptor	گیرنده درونی
endophasia	تکلم درونی
endogenous event	رویداد درونی
internalised	درونی کردن
internal command	فرمان درونی
internalising	درونی کردن
interoceptor	گیرنده درونی
internalize	درونی کردن
internalized	درونی کردن
springing of soffit	پاطاق درونی
internal conversion	تبدیل درونی
pectorals	صدری درونی
pectoral	صدری درونی
interflow	جریان اب درونی
dynamically	نیروی درونی
interior affairs	کارهای درونی
dynamic	نیروی درونی
interiority	درونی بودن
internal inhibition	بازداری درونی
interior	درونی درون
interiors	درونی درون
internalization	درونی ساختن
innate	درونی چسبنده
intrinsic approach	رهیافت درونی
cooptation	انتخاب درونی
inflow	ریزش درونی
loggia	ایوان درونی
bal badak	تیغ درونی پا
internal consistency	هماهنگی درونی
pore pressure	فشار درونی
indoor	درونی داخلی
interpolation	براورد درونی
interpolations	براورد درونی
intrinsic motivation	انگیزش درونی
archivolt	قوس درونی
internal friction	اصطکاک درونی
indravgnt	جریان درونی
internal reflection	انعکاس درونی
internal secretion	ترشح درونی
internal force	نیروی درونی
in-fighting	کشمکش درونی
internal temperature	دمای درونی
internal vibrator	لرزاننده درونی
internal work	کار درونی
internal pressure	فشار درونی
internal phase	فاز درونی
intercorrelation	وابستگی درونی
internal friction	سایش درونی
inner speech	گفتار درونی
inner shell electron	الکترون درونی
inner loop	حلقه درونی
inmost thoughts	اندیشههای درونی
logarithmic viscosity number	گرانروی درونی
inherent viscosity	گرانروی درونی
ingrowth	رویش درونی
internality	درونی بودن
esoteric	رمزی درونی
entophyte	انگل درونی
internal font	فونت درونی
aula	حیاط درونی
intrados	قوس درونی
internalises	درونی کردن
inherent [in] <adj.>	درونی [ماندگار] [ذاتی]
midland	بین الارضین درونی
mesophyll	بافت درونی برگ
inside berm	سکوی شیببر درونی
Internal energy	انرژی درونی [فیزیک]
autotelic	دارای قصد درونی
endometrium	پرده درونی زهدان
inner work function	انرژی خروج درونی
endosporium	غشاء درونی تخم
internal torque	گشتاور نیروی درونی
endometritis	اماس درونی زهدان
enostosis	اماس درونی استخوان
internalization	درونی یا باطنی کردن
endospore	غشاء درونی تخم
internal resisting moment	لنگر مقاوم درونی
inwarness	بطون درونی بودن
internal evidence	مدارک یاگواه درونی
endo arterities	اماس درونی شریان
psychogenesis	پیدایش نیروی درونی
endocarditis	اماس غشاء درونی دل
endocarp	حلقه درونی میوه
endocrane	سطح درونی جمجمه
thermionic arc	قوس گرمیونایی درونی
internist	متخصص داروهای درونی
dynamic pressure	فشار محرکه درونی
internal sort	مرتب کردن درونی
sacrp	دیوار درونی خندق
scarp	دیوار درونی خندق
internal hard disk	دیسک سخت درونی
internal consistency coefficient	ضریب همسانی درونی
internal friction	مالش درونی سایش داخلی
internal modem	تلفیق و تفکیک کننده درونی
internal ophthalmia	اماس درونی تخم چشم
extruded corner	[پیش آمدگی گوشه درونی]
endoskeleton	استخوان بندی درونی حیوان
endocardial	وابسته به پرده درونی دلhypoblast
inside	نزدیک به مرکز بخش درونی
insides	نزدیک به مرکز بخش درونی
interoceptive	وابسته به انگیزش وتحریک درونی
escarp	سرازیری درونی خندق یاخاکریز
endosarc	قسمت درونی سفیده سلول
to protect home industry	صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
auscultator	گوش کننده صداهای درونی بدن
integrated	مودمی که بخش درونی سیستم باشد
entoptics	شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
field glass	عدسی درونی دوربین یاذره بین
lock	همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks	همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
intima	درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutters	فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
smoke consumer	اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
gutter	فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive	تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.	روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
epicanthus	لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
psychogenesis	ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
indeed	در واقع
situates	واقع در
bestead	واقع
post mortem	پس از واقع
in reality	در واقع
situated or situate	واقع
situate	واقع در
substantially	در واقع
postmortem	پس از واقع
As it were	در واقع
situating	واقع در
extraception	واقع نگری
extreme position	واقع درمنتهاالیه
intervascular	واقع در میان رگ ها
down to earth	واقع بین
flight from reality	واقع گریزی
to take place	واقع شدن
vanward	واقع درجلو
haemal	واقع درسوی دل
vega	نسر واقع
down-to-earth	واقع بین
occur	واقع شدن
transpontine	واقع در انسوی پل
hinders	واقع درعقب
hindering	واقع درعقب
hindered	واقع درعقب
sublunar	واقع در زیرقمر
hinder	واقع درعقب
occurs	واقع شدن
occurring	واقع شدن
occurred	واقع شدن
to come to pass	واقع شدن
onshore	واقع در ساحل
take place	واقع شدن
intradermic	واقع در زیرپوست
intradermal	واقع در زیرپوست
superjacent	واقع درفوق
nether	واقع در زیر
setting up	واقع شده
sets	واقع شده
set	واقع شده
realism	واقع گرائی