English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
a word with a pejorative connotation واژه ای با معنای ضمنی منفی
Other Matches
implications معنای ضمنی
connotation معنای ضمنی
implication معنای ضمنی
connotations معنای ضمنی
pico پیشوندی به معنای 01 به توان منفی 21
alinik design واژه ترکی به معنای طرح محرابی یا جانمازی
atto معنای پیشوندی با معنای یک تریلیونم یا بیلیونیوم یک بیلیون
kikalak design طرح قوچ [در ترکی این واژه به معنای شاخ قوچ می باشد. این طرح در فرش های ترکیه بکار رفته و بصورت قرینه در چهار طرف نقطه مرکزی بافته می شود.]
smiley فاهری که با حروف متن ایجاد میشود که به پیام پست الکترونیکی معنای واقعی دهد مثلاگ به معنای خنده و - غیگین است
portmanteaux واژه مرکب از دو واژه
portmanteaus واژه مرکب از دو واژه
portmanteau واژه مرکب از دو واژه
circumstantial ضمنی
occasional ضمنی
episodical ضمنی
incidents ضمنی
incident ضمنی
tacit ضمنی
implied ضمنی
episodic ضمنی
implicit ضمنی
negatives به معنای
non- در معنای نه
mono- در معنای تک یا یک
negative به معنای
limplied warranty ضمانت ضمنی
contextual definition تعریف ضمنی
implicit costs هزینههای ضمنی
subaudition ادراک ضمنی
cognizance تصدیق ضمنی
circumstantial event واقعه ضمنی
subaudition فهم ضمنی
implied term شرط ضمنی
imputed income درامد ضمنی
implied acceptance قبول ضمنی
implied terms شرایط ضمنی
impliedly به طور ضمنی
incidentals time زمان ضمنی
implicitness دلالت ضمنی
sufferance رضایت ضمنی
incidental جزئی ضمنی
episode حادثه ضمنی
episodes حادثه ضمنی
implicit agreement موافقت ضمنی
implied assumpist تعهد ضمنی
connivance اجازه ضمنی
accidents تصادفی ضمنی
tacitly بطور ضمنی
tacit consent رضای ضمنی
paraleipsis افهام ضمنی
accidental ضمنی عارضی
tacit collusion تبانی ضمنی
by-product محصول ضمنی
by-products محصول ضمنی
implied مفهوم ضمنی
implied رضایت ضمنی
connotation دلالت ضمنی
xor یای ضمنی
accident تصادفی ضمنی
incident حادثه ضمنی
incidents حادثه ضمنی
sufference رضایت ضمنی
paralipsis افهام ضمنی
connotations دلالت ضمنی
acceptation tacite قبول ضمنی
inter- در معنای بین
positive در معنای بله
pre- در معنای پیش از
pre در معنای پیش از
n در معنای نانو
kilo در معنای یک هزار
anti- به معنای "مخالف "
mini- در معنای کوچک
sub- در معنای کمتر
denotation معنای صریح
kilos در معنای یک هزار
insinuate بطور ضمنی فهماندن
insinuates بطور ضمنی فهماندن
insinuated بطور ضمنی فهماندن
connotative اشاره ضمنی کننده
connote دلالت ضمنی کردن بر
connote اشاره ضمنی کردن
implying دلالت ضمنی کردن بر
imply دلالت ضمنی کردن بر
implies دلالت ضمنی کردن بر
obiter dictum بیان ضمنی و تصادفی
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
xor gate دریچه یای ضمنی
tera پیشوندی به معنای یک تریلیونیم
atto پیشوندی به معنای 01 به توان 81-
ampersand علامت چاپی & به معنای "و"
g در معنای یک هزار میلیون
hecto پیشوندی به معنای یکصد
semi- در معنای نصف یا بخش
micro- در معنای خیلی کوچک
quads در معنای چهار بار
nano پیشوندی به معنای یک بیلیونیم
nano پیشوندی به معنای 01 به توان 9-
significance معنای مخصوص دارد
ultra- در معنای بسیار بزرگ
suffixix لفظ معنای الحاقی
micro- در معنای یک میلیونیوم واحد
nimbus وندی به معنای باران زا
nimbuses وندی به معنای باران زا
quad در معنای چهار بار
inexplicit بطور ضمنی بدون توضیح
tenant by sufference متصرف با رضایت ضمنی مالک
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
significantly آنچه معنای مخصوصی دارد
multi در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
multi- در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
super- در معنای خیلی خوب یا قدرتمند
counter- پیشوندی به معنای مخالف یاضد
significant آنچه معنای مخصوصی دارد
ambiguous آنچه دو معنای ممکن دارد
semantics معنای کلمات یا نشانها در برنامه ها
kara به معنای رنگ سیاه [در زبان ترکی]
null حرفی که معنای هیچ چیز میدهد.
N.A مخفف به معنای غیر قابل اجرا
m علامت اختصاری مگا به معنای یک میلیون
sidelights اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
sidelight اطلاعات ضمنی وفرعی روشنایی غیر مستقیم
erase character حرفی که به معنای انجام هیچ کار است
RTFM خلاصه معروف درپیام به معنای " خواندن دستور کار"
u جانشینی برای حرف یونانی "mu" به معنای میکرو یاریز میباشد
kb واحد اندازه گیری رسانه با فرفیت بالا با معنای هزار بایت
IF statement عبارت برنامه نویس کامپیوتری به معنای انجام یک عمل در صورتی که یک موقعیت درست است .
Gezellig <adj.> دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
neologisms نو واژه
word واژه
worded واژه
terming واژه
termed واژه
term واژه
neologism نو واژه
mosul واژه
kilo واحد اندازه گیری وسیله رسانه سازی با فرفیت بالا به معنای هزار بایت داده
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
kilos واحد اندازه گیری وسیله رسانه سازی با فرفیت بالا به معنای هزار بایت داده
paronym واژه هم ریشه
stimulus word واژه محرک
intercalation واژه افزایی
philologist واژه شناس
the root of a word ریشه واژه
dictionary واژه نامه
punctuation for reference زیر واژه
glossary واژه نامه
neologism واژه جدید
lexicon [dictionary] واژه نامه
word book واژه نامه
wordbook واژه نامه
score out that word ان واژه را خط بزنید
keyword واژه کلیدی
loanword واژه بیگانه
dissylable واژه دوهجائی
loanword واژه عاریه
buzz words رمز واژه
buzz word رمز واژه
wordbook واژه نامه
word order ترتیب واژه ها
word deafness واژه کری
word count واژه شماری
lexicology واژه شناسی
neolalia واژه تراشی
synonyms واژه هم معنی
synonym واژه هم معنی
synonym واژه مترادف
neologisms واژه تراشی
neologisms واژه جدید
coinage ابداع واژه
neologism واژه تراشی
synonyms واژه مترادف
glossary واژه نامه
cognate واژه هم ریشه
pejorative واژه تحقیری
worded واژه سخن
word واژه سخن
glossaries واژه نامه
word-blindness واژه کوری
word blindness واژه کوری
negation منفی
double negative دو منفی
positive/negative junction منفی
null منفی
negatory منفی
double negatives دو منفی
minus sign منفی
negative منفی
negatives منفی
minus signs منفی
soft keys کلیدهای روی صفحه کلید که می توانند دارای معنای تعریف شدهای توسط استفاده کننده باشند
logomachy بازی واژه پردازی
homely [British E] <adj.> خفه [واژه تحقیری]
homely [British E] <adj.> بیمزه [واژه تحقیری]
homely [British E] <adj.> سنگین [واژه تحقیری]
syncopation کوتاه سازی واژه
wordprocessing program برنامه واژه پردازی
octosyllable واژه هشت هجائی
pentasyllable واژه پنج هجائی
polysllable واژه جند هجائی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com