Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
deprive the heirs of inheritance
وراث را از ارث محروم کردن
Other Matches
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
collateral heirs
وراث جنبی
collateral heirs
وراث مع الوصف
perstripes
تقسیم ماترک بین وراث
bereave
محروم کردن
dis-
محروم کردن
cut off
محروم کردن
excludes
محروم کردن
exclude
محروم کردن
to cut off
محروم کردن
strip
محروم کردن از
abdicating
محروم کردن
abdicate
محروم کردن
abdicated
محروم کردن
abdicates
محروم کردن
depriving
محروم کردن
deprive
محروم کردن
deprives
محروم کردن
devest
محروم کردن
lock out
تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing .
دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment
محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
unsight
از دیدن محروم کردن
dispossess
محروم کردن دورکردن
dispossesses
محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling
از ارث محروم کردن
unvoice
محروم از صدا کردن
disinherit
از ارث محروم کردن
dispossessing
از تصرف محروم کردن
disinherits
از ارث محروم کردن
dispossess
از تصرف محروم کردن
dispossessed
محروم کردن دورکردن
dispossessed
از تصرف محروم کردن
dispossesses
از تصرف محروم کردن
disinheriting
از ارث محروم کردن
dispossessing
محروم کردن دورکردن
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
mayhen
ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracises
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseated
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracising
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating
محروم کردن نماینده از کرسی
To cut somebody out of a wI'll.
کسی را از ارث محروم کردن
unseats
محروم کردن نماینده از کرسی
ostracized
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism
محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracizes
از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unsex
از خواص جنسی محروم کردن
ostracizing
از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disestablishing
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish
کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes
کلیسا را از ازادی محروم کردن
attaint
مقصر دانستن محروم کردن
disbar
از شغل وکالت محروم کردن
ostracised
از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseat
محروم کردن نماینده از کرسی
disendow
از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disestablished
کلیسا را از ازادی محروم کردن
declass
کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizes
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing
ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing
ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate
ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
interdict
قدغن کردن محروم کردن
curtail
محروم کردن قطع کردن
curtailing
محروم کردن قطع کردن
forecloses
محروم کردن سلب کردن
curtails
محروم کردن قطع کردن
foreclose
محروم کردن سلب کردن
deprives
محروم کردن معزول کردن
foreclosed
محروم کردن سلب کردن
depriving
محروم کردن معزول کردن
geld
بی تخمدان کردن محروم کردن
foreclosing
محروم کردن سلب کردن
curtailed
محروم کردن قطع کردن
deprive
محروم کردن معزول کردن
divests
محروم کردن عاری کردن
disappoint
ناکام کردن محروم کردن
divest
محروم کردن عاری کردن
disappoints
ناکام کردن محروم کردن
cut off
قطع کردن محروم کردن
evacuate
ترک کردن محروم کردن
evacuated
ترک کردن محروم کردن
evacuates
ترک کردن محروم کردن
divested
محروم کردن عاری کردن
divesting
محروم کردن عاری کردن
evacuating
ترک کردن محروم کردن
thefts
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft
بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalize
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising
از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
deprived
محروم
bereaved
محروم
disadvantaged
محروم
cold turkey
محروم
blighted
محروم
sans
محروم از
choiceless
محروم از حق انتخاب
exclusion
محروم سازی
deprivable
محروم کردنی
disadvantaged children
کودکان محروم
excludable
محروم کردنی
to be defected
محروم شدن
underclass
طبقهی محروم
have not nations
ملل محروم
underclass
طبقه محروم
subclass
طبقه محروم
disinherited
محروم ازارث
lower class
طبقه محروم
disseisin
محروم شدگی ازتصرف
inalienable
محروم نشدنی لایتجزا
dispossessor
ازتصرف محروم کننده
unhouseled
محروم از عشاء ربانی
estopel
امرخاصی محروم شود
dehumanize
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised
از خصائص انسانی محروم شدن
privations
محروم سازی تعلیق مقام
underprivileged
محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanizes
از خصائص انسانی محروم شدن
infamous
محروم از حقوق مدنی ترذیلی
privation
محروم سازی تعلیق مقام
dehumanizing
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises
از خصائص انسانی محروم شدن
To be deprived of something .
از چیزی محروم شدن ( ماندن )
dehumanising
از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized
از خصائص انسانی محروم شدن
disfranchisement
محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth .
درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
lumpen
محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
These trees deprive the house of light .
این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disqualifications
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
exclusion
اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
frustrations
خنثی سازی محروم سازی
ouster
بی بهره سازی محروم سازی
frustration
خنثی سازی محروم سازی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com