English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English Persian
boondoggle [American English] وقت بیهوده گذرانی
Other Matches
aestivation تابستان گذرانی
junketing خوش گذرانی
estivation تابستان گذرانی
gastronomy خوش گذرانی
luxuriousness خوش گذرانی
truancy وقت گذرانی
temporization وقت گذرانی
luxuries خوش گذرانی
luxury خوش گذرانی
to give one's life to please خوش گذرانی کردن
lounging وقت گذرانی به بطالت
junkets خوش گذرانی کردن
luxuriously در نعمت با خوش گذرانی
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live fast خوش گذرانی کردن
junket خوش گذرانی کردن
masks شادمانی خوش گذرانی
pneumatic rodding فنر گذرانی با هوا
mask شادمانی خوش گذرانی
lounge وقت گذرانی به بطالت
lounged وقت گذرانی به بطالت
pernoctation اخیای لیل شب گذرانی
lounges وقت گذرانی به بطالت
to pursue pleasure دنبال خوش گذرانی رفتن
epicurus بود خوش گذرانی منتهای سعادت
to indulge one's passions پیروی از هواو هوس کردن خوش گذرانی کردن
purposeless بیهوده
idle بیهوده
ineffectively بیهوده
pointless بیهوده
kibosh بیهوده
purposelessly بیهوده
ineffectual بیهوده
bootless بیهوده
idled بیهوده
idles بیهوده
idlest بیهوده
rodomontade بیهوده
unavailing بیهوده
driftless بیهوده
futility بیهوده گی
thankless بیهوده
of no issue بیهوده
in vain بیهوده
to no purpose بیهوده
futile بیهوده
dulls بیهوده
trashy بیهوده
wastes بیهوده
trashier بیهوده
non-starters بیهوده
dullest بیهوده
duller بیهوده
dulled بیهوده
dull بیهوده
dulling بیهوده
vain بیهوده
ineffective بیهوده
waste بیهوده
jejune بیهوده
trashiest بیهوده
unfruitful بیهوده
non-starter بیهوده
uselessly بیهوده
hooey بیهوده مزخرف
inert society جامعه بیهوده
an absurd notion خیال بیهوده
infructuous بیحاصل بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
inutile بیهوده نامناسب
frustrated باطل بیهوده
ineffectually بطور بیهوده
farce کار بیهوده
flash in the pan کوشش بیهوده
ineffectual struggle کوشش بیهوده
claver گفتار بیهوده
lostlabour کوشش بیهوده
futilely بطور بیهوده
fribble کار بیهوده
havers بیهوده چرند
false pride غرور بیهوده
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
idle talk سخن بیهوده
dead pull کوشش بیهوده
farces کار بیهوده
blethers بیهوده گفتن
blethered بیهوده گفتن
blethering بیهوده گفتن
blether بیهوده گفتن
fillip چیز بیهوده
babble سخن بیهوده
babbled سخن بیهوده
babbles سخن بیهوده
fillips چیز بیهوده
to dally بیهوده گذرانیدن
vaporing سخن بیهوده
tautologic بیهوده تکرار کن
rant بیهوده گویی
ranted بیهوده گویی
wild-goose chases تلاش بیهوده
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild goose chase تلاش بیهوده
mockery زحمت بیهوده
unproductive consumption مصرف بیهوده
without result بی نتیجه بیهوده
wasteful expenditures مخارج بیهوده
rants بیهوده گویی
ranten بیهوده گویی
ranting بیهوده گویی
to go on بیهوده مگو
to lop a bout بیهوده وقت گذراندن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
jauk بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time بیهوده وقت گذراندن
to break butterfly on wheel بیهوده صرف نیروکردن
quiddle بیهوده وقت گذرانیدن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
to beat the air کوشش بیهوده کردن
to muck a bout بیهوده وقت گذراندن
jived کلمات بیهوده واحمقانه
delusions پندار بیهوده وهم
small talk حرف بیهوده زدن
piddle کار بیهوده کردن
piddled کار بیهوده کردن
piddles کار بیهوده کردن
loaf وقت را بیهوده گذراندن
fiddle کار بیهوده کردن
fiddled کار بیهوده کردن
delusion پندار بیهوده وهم
absurdly بطور بیهوده و مزخرف
moons بیهوده وقت گذراندن
jives کلمات بیهوده واحمقانه
jiving کلمات بیهوده واحمقانه
dawdle بیهوده وقت گذراندن
dawdled بیهوده وقت گذراندن
jive کلمات بیهوده واحمقانه
dawdles بیهوده وقت گذراندن
dawdling بیهوده وقت گذراندن
moon بیهوده وقت گذراندن
fiddles کار بیهوده کردن
vain مغرورانه بطور بیهوده
dawdler بیهوده وقت گذران
dillydally بیهوده وقت گذراندن
frivol کار بیهوده کردن
impracticable غیر عملی بیهوده
frivolous پوچ بیهوده وبیمعنی
inanity بیهودگی کار بیهوده
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
inanely بطور پوچ یا بی معنی بیهوده
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to loiter a way one's time وقت خود را بیهوده گذرانیدن
piffle من من کردن حرف بیهوده زدن
to p at or in an occpation بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
nugacity چیز جزئی یغا بیهوده بیهودگی
snooze خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
snoozing خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
hypochondria اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلامتی خود
cannon fodder [soldiers pointlessly and unscrupulously sacrificed] خوراک توپ [سربازان بیهوده و بی وجدانه قربانی شده]
Recycle Bin نشانهای روی صفحه نمایش ویندوزکه مانند محل نگهداری کاغذهای بیهوده است
ranten لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rants لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranted لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
garbage in garbage out اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
wastes حرام کردن بیهوده تلف کردن
run through <idiom> اصراف کردن بیهوده مصرف کردن
waste حرام کردن بیهوده تلف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com