English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
English Persian
snap پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapped پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snapping پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snaps پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
Other Matches
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
yards یارد
yard یارد
scotland yard اسکاتلند یارد
yd مخفف یارد
yds مخفف یارد
leg room جا برای پاها
yardage میزان و مقدار چیزی بحسب یارد
chiropodist متخصص درمان وحفافت پاها
chiropodists متخصص درمان وحفافت پاها
straddle split وضع باز پاها به طرفین
flutter kick حرکت شلاقی پاها در شنا
cabled واحد طول دریایی برابر 022 یارد
cable واحد طول دریایی برابر 022 یارد
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
narani seogi ایستادن موازی پاها همعرض شانه
backfield line خطی که یک یارد پشت خط تجمع مهاجمان قرار دارد
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
stalder circle چرخش کامل بدورمیله بدون تماس پاها بامیله
yard line خطوط واقعی یا فرضی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
yard marker خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
body stocking جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
body stockings جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
musub duchi موسوب داچی ایستادن بگونه ایکه پاشنه پاها به هم چسبیده و پنجه ها به اندازه 54 درجه زاویه داشته باشند
hank طول مشخصی از نخ [بطور مثال یک هنک یا کلاف الیاف پنبه معادل با هشتصد و چهل یارد یا هفتصد و پنجاه و شش متر می باشد.]
rood مقیاس سطحی معادل یک چهارم جریب مقیاس طولی که درانگلستان 7 الی 8 یارد است
chasse نوعی حرکت با پاها بصورت یک پا روی زمین و یک پای دیگر روی هوا
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ammoniate با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
to serve out بخش کردن دادن
to give an enter tainment مهمانی دادن یا کردن
gives دادن پرداخت کردن
dispend توزیع کردن دادن
staging سوار کردن جا دادن
discharge مرخص کردن پس دادن
to offer تقدیم کردن [دادن]
give دادن پرداخت کردن
giving دادن پرداخت کردن
discharges مرخص کردن پس دادن
recreated تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
dope دارو دادن تخدیر کردن
to vow عهد کردن [پیمان دادن]
projects فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
enacts تصویب کردن نمایش دادن
vocalize تلفظ کردن تشکیل دادن
centralised تمرکز دادن تمرکزی کردن
to get done with خاتمه دادن تمام کردن
punishes کیفر دادن قصاص کردن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
glaze لعابی کردن لعاب دادن
pedestals بلند کردن ترفیع دادن
pedestal بلند کردن ترفیع دادن
inebriate سرخوش کردن کیف دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
enacted تصویب کردن نمایش دادن
punishes تنبیه کردن گوشمال دادن
expands منبسط کردن توسعه دادن
glazes لعابی کردن لعاب دادن
centralizing تمرکز دادن تمرکزی کردن
punished کیفر دادن قصاص کردن
delights لذت دادن محظوظ کردن
punished مجازات کردن کیفر دادن
delighting لذت دادن محظوظ کردن
propounds پیشنهاد کردن ارائه دادن
suspending معلق کردن تعلیق دادن
To put ones foot in it . <idiom> دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
guides راهنمایی کردن تعلیم دادن
allot معین کردن سهم دادن
testate وصیت کردن شهادت دادن
dopes دارو دادن تخدیر کردن
tune وفق دادن کوک کردن
empowered وکالت دادن وکیل کردن
enacting تصویب کردن نمایش دادن
demerse زیراب کردن غوطه دادن
punishes مجازات کردن کیفر دادن
punished تنبیه کردن گوشمال دادن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
attribute نسبت دادن حمل کردن
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
accommodates وفق دادن تصفیه کردن
adjusts وفق دادن سازگار کردن
grease چرب کردن رشوه دادن
centralize تمرکز دادن تمرکزی کردن
conducting انتقال دادن رهبری کردن
briefest کوتاه کردن اگاهی دادن
empower وکالت دادن وکیل کردن
allots معین کردن سهم دادن
save نجات دادن پس انداز کردن
guide راهنمایی کردن تعلیم دادن
order سفارش دادن تنظیم کردن
dedicate اختصاص دادن وقف کردن
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
project فاهر کردن نشان دادن
briefer کوتاه کردن اگاهی دادن
centralizes تمرکز دادن تمرکزی کردن
judging داوری کردن فتوی دادن
conducted انتقال دادن رهبری کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
licences پروانه دادن مرخص کردن
attributes نسبت دادن حمل کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
inebriates سرخوش کردن کیف دادن
centralises تمرکز دادن تمرکزی کردن
brief کوتاه کردن اگاهی دادن
greased چرب کردن رشوه دادن
allotting معین کردن سهم دادن
tunes وفق دادن کوک کردن
greasing چرب کردن رشوه دادن
delight لذت دادن محظوظ کردن
dedicating اختصاص دادن وقف کردن
saved نجات دادن پس انداز کردن
dedicates اختصاص دادن وقف کردن
accommodated وفق دادن تصفیه کردن
briefed کوتاه کردن اگاهی دادن
cuittle ریشخند کردن غلغلک دادن
centralising تمرکز دادن تمرکزی کردن
guided راهنمایی کردن تعلیم دادن
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
licenses پروانه دادن مرخص کردن
licence پروانه دادن مرخص کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com