Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
Other Matches
deliberate breaching
نفوذ با فرصت در میدان مین
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
make time
فرصت کردن
seize
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes
اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
compound wound generator
ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
steal
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals
از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
grenade court
میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
high intensity magnetic field
میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
winds
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
lenz' law
جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
outfight
از میدان در کردن
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
exfiltration
خارج کردن از میدان
sort field
میدان جور کردن
closure minefield
میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
degauss
پاک کردن میدان مغناطیسی
sweat out
بازحمت حریف را از میدان بدر کردن
coursed
میدان تیر میدان
courses
میدان تیر میدان
course
میدان تیر میدان
space
فرصت
seasons
فرصت
occasioned
فرصت
chars
فرصت
occasioning
فرصت
deliberation
فرصت
chare
فرصت
deliberations
فرصت
deliberated
با فرصت
deliberating
با فرصت
deliberate attack
تک با فرصت
deliberates
با فرصت
deliberate
با فرصت
char
فرصت
charring
فرصت
occasions
فرصت
spaces
فرصت
oportunity
فرصت
timed
فرصت
times
فرصت
opportunities
فرصت
opportunity
فرصت
breathers
فرصت
breather
فرصت
time
فرصت
seasoned
فرصت
at one's leisure
سر فرصت
occasion
فرصت
season
فرصت
betimes
در اولین فرصت
vantage
تفوق فرصت
tidewaiter
درانتظار فرصت
tidewaiter
مترصد فرصت
chancing
فرصت بل گرفتن
timed
فرصت موقع
occasioning
فرصت مناسب
occasioned
فرصت مناسب
occasion
فرصت مناسب
chances
فرصت مجال
chances
فرصت بل گرفتن
chanced
فرصت بل گرفتن
opportunism
فرصت طلبی
breathing gap
فرصت سر خاراندن
market opportunity
فرصت بازار
leisure
فرصت مجال
chancing
فرصت مجال
opportunist
فرصت طلب
times
فرصت موقع
head start
فرصت برتری
opportunity cost
هزینه فرصت
deliberate breaching
نفوذ با فرصت
at leisure
فرصت دار
deliberate defense
پدافند با فرصت
chance
فرصت بل گرفتن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
last-ditch
آخرین فرصت
head starts
فرصت برتری
time
فرصت موقع
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
chance
فرصت مجال
times
فرصت مجال
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
occasions
فرصت مناسب
time
فرصت مجال
chanced
فرصت مجال
timed
فرصت مجال
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
deliberate crossing
عبور با فرصت از رودخانه
Go while the going is good .
تا فرصت با قی است برو
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
at your earliest convenience
در اولین فرصت مناسب
snapat the chance
فرصت را در اغوش بگیر
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
deadline
سررسید اخرین فرصت
lurk
درانتظار فرصت بودن
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
deadlines
سررسید اخرین فرصت
watch one's time
مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
lurked
درانتظار فرصت بودن
lurking
درانتظار فرصت بودن
lurks
درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
on the first occasion
در نخستین وهله یا فرصت
he seized upon the chance
فرصت راغنیمت شمرد
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
extra
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
He is an opportunist.
آدم فرصت طلبی است
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
extra-
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
shots
فرصت ضربت توپ بازی
temporizer
فرصت طلب ومسامحه کار
shot
فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
send in
وارد کردن بازیگر به زمین فرستادن بازیگر به میدان
Before it is too late . while one has the chance .
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chanced
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberates
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chancing
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance .
این برایم آخرین فرصت است
deliberated
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
handing
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberate
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating
عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
hasty breaching
نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments
هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
waiting game
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
there is no time like the present
<idiom>
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
plainest
میدان
reach
میدان
plainer
میدان
plain
میدان
reached
میدان
plains
میدان
reaches
میدان
reaching
میدان
scope
میدان
sq
میدان
line bay
میدان خط
line of force
خط میدان
domains
میدان
domain
میدان
space
میدان
spaces
میدان
piazza
میدان
open space
میدان
trone
میدان
aim
میدان
aimed
میدان
field line
خط میدان
forums
میدان
arena
میدان
ROUNDABOUT
میدان
agora
میدان
arenas
میدان
placing
میدان
places
میدان
plaza
میدان
place
میدان
zero field
بی میدان
forum
میدان
aims
میدان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com