Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
central terminal
پایانه مرکزی
Other Matches
cpu time
مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
central
متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
headquarters
شعبه مرکزی اداره مرکزی
paching central
سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
termial
پایانه
terminals
پایانه
terminal
پایانه
terminus
پایانه
terminuses
پایانه
video terminal
پایانه تصویری
terminal unit
واحد پایانه
negative terminal
پایانه منفی
reset terminal
پایانه بازنشانی
smart terminal
پایانه هوشیار
terminals
پایانه پایانی
user terminal
پایانه کاربر
nerve ending
پایانه عصبی
display terminal
پایانه نمایشگر
data termianl
پایانه دادهای
connection terminal
پایانه اتصال
terminal
پایانه پایانی
local terminal
پایانه محلی
terminal emulation
نمایه سازی پایانه
remote terminal
پایانه راه دور
full screen terminal
پایانه تمام صفحه
free nerve ending
پایانه ازاد عصب
remote terminal
پایانه دور دست
stack
آدرس ابتدا پایانه پشته
stacks
آدرس ابتدا پایانه پشته
stacked
آدرس ابتدا پایانه پشته
dumb terminal
پایانه صامت ترمینال غیر هوشمند
to tap
با پایانه در وسط مداراتصال دادن
[الکترونیک یا مهندسی برق]
vdt
Terminal Display Video ترمینال نمایش ویدئویی پایانه نمایشگر
central postal directory
دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
centerline
خط مرکزی
core
مرکزی
focal
مرکزی
centrical
مرکزی
focal line
خط مرکزی
cores
مرکزی
axial
مرکزی
cl
خط مرکزی
centre pocket
مرکزی
central pumping station
مرکزی
central
مرکزی
mainframe
پردازنده مرکزی
central position
قرارگاه مرکزی
eccentricities
برون مرکزی
eccentricity
برون مرکزی
central load
بار مرکزی
central position
وضعیت مرکزی
central focusing wheel
چرخهزوم مرکزی
central processing unit
واحدپردازنده مرکزی
mainframes
پردازنده مرکزی
central station
نیروگاه مرکزی
central site
سایت مرکزی
central processor
پردازشگر مرکزی
central processor
پردازنده مرکزی
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
central heating
حرارت مرکزی
central bank
بانک مرکزی
concourse
تالار مرکزی
center distance
فاصله مرکزی
center base
میدان مرکزی
center
گروه مرکزی
axial pressure
فشار مرکزی
central canal
مجرای مرکزی
central city
شهر مرکزی
centralized plan
پلان مرکزی
central heating
گرمایش مرکزی
central head
فشار مرکزی
central government
حکومت مرکزی
central fissure
شیار مرکزی
central gyrus
شکنج مرکزی
central convolution
شکنج مرکزی
central control desk
میزفرمان مرکزی
central office
دفتر مرکزی
boost coil
کوئل مرکزی
centre game
بازی مرکزی
holding company
شرکت مرکزی
central
تلفن چی مرکزی
fore and aft center line
خط مرکزی سراسری
fovea centralis
فرورفتگی مرکزی
centralism
مرکزی نگری
three centred curve
منحنی سه مرکزی
three center bonding
پیوند سه مرکزی
spherical angle
زاویه مرکزی
state government
دولت مرکزی
head office
اداره مرکزی
nucleus
لب هسته مرکزی
nuclei
لب هسته مرکزی
subcentral
زیر مرکزی
head office
دفتر مرکزی
centralist
مرکزی نگر
centralists
مرکزی نگر
central sulcus
شیار مرکزی
central
کامپیوتر مرکزی
centrifugal
گریز از مرکزی
directrix
خط تیر مرکزی
centripetal
جانب مرکزی
centrosymmetric
متقارن مرکزی
centrum
جسم مرکزی
centrically
بطور مرکزی
center
وسط ونقطه مرکزی
one shot pump
پمپ روغن مرکزی
central control panel
تابلوی مرکزی کنترل
multicenter binding
پیوند چند مرکزی
cento
سازمان پیمان مرکزی
precentral gyrus
شکنج پیش مرکزی
statolatry
حمایت ازقدرت مرکزی
rimland
حومه ناحیه مرکزی
center of gravity axis
محور ثقل مرکزی
scandinavian defence
دفاع متقابل مرکزی
heliocentric system
دستگاه خورشید مرکزی
central processing unit
واحد پردازش مرکزی
Central African Republic
جمهوری آفریقای مرکزی
GHQ
مخفف ستاد مرکزی
central tendency measures
اندازههای گرایش مرکزی
measures of central tendency
اندازههای گرایش مرکزی
inner cities
بخش مرکزی شهر
centre pawns
پیادههای مرکزی شطرنج
inner city
بخش مرکزی شهر
vertical center line illusion
خطای خط قائم مرکزی
central planning
برنامه ریزی مرکزی
German Central Bank
بانک مرکزی آلمان
central heating system
دستگاه حرارت مرکزی
geocentric system
دستگاه زمین مرکزی
the middlands
استانهای مرکزی انگلستان
geocentric
دوران زمین مرکزی
central mass storage
انباره انبوه مرکزی
cns
دستگاه عصبی مرکزی
unit central processing
واحد پردازش مرکزی
centre counter defence
دفاع متقابل مرکزی
heartlands
منطقه مرکزی وحیاتی
downtown
قسمت مرکزی شهر
cores
هسته مرکزی مفتول
centered
وسط ونقطه مرکزی
centred
وسط ونقطه مرکزی
heartland
منطقه مرکزی وحیاتی
centers
وسط ونقطه مرکزی
post offices
اداره مرکزی پست
post office
اداره مرکزی پست
core
هسته مرکزی مفتول
golds
دایره مرکزی هدف
centre
وسط ونقطه مرکزی
axis of the bore
محور مرکزی لوله
conurbations
شهر مهم مرکزی
conurbation
شهر مهم مرکزی
gold
دایره مرکزی هدف
nave
تالار مرکزی صحن
naves
تالار مرکزی صحن
central planning team
تیم طرح ریزی مرکزی
central railway station
ایستگاه مرکزی راه اهن
umbilical
واقع در نزدیکی ناف مرکزی
osset
اریایی نژادان قفقاز مرکزی
organization of central american states
سازمان دول امریکای مرکزی
king's yellow
مارهای صیادجوندگان امریکای مرکزی
high asia
قسمت بلند و مرکزی امریکا
keel
ستون عرضی مرکزی ناو
keels
ستون عرضی مرکزی ناو
radian
زاویه مرکزی قوس دایره
geothermic
وابسته به حرارت مرکزی زمین
geothermal
وابسته به حرارت مرکزی زمین
geocentric
دارای مرکزی در زمین زمینی
general posr office
اداره مرکزی پست در لندن
directrix
خط مرکزی منطقه اتش توپ
sweet spot
قسمت مرکزی راکت یا چوب
x ring
دایره مرکزی هدف تیراندازی
pecan
درخت گردوی امریکای مرکزی
center spot
نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
Ivory Coast
کرانهی مرکزی و غربی افریقا
central food preparation facility
کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
pecans
درخت گردوی امریکای مرکزی
statism
تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
abneural
واقع در مقابل دستگاه مرکزی عصب
wing section
بخش مرکزی یا پانل خارجی بال
totalism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
totalitarianism
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
central air data
مرکز تهیه اطلاعات هوایی مرکزی
danish gambit
گامبی دانمارکی در بازی مرکزی شطرنج
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
centers
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
slovak
نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی
crom
قسمت مجتمع اکثر تراشههای واحدپردازش مرکزی
centred
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
C.I.A
مخفف عبارت سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
cpu
Unit Processing Central واحد پردازش مرکزی
balkline spot
نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objecting
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
indirect objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objected
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
parnassian
نام کوهی در یونان مرکزی که اختصاص داشت به الهه شعر
integrated
محیط اداره که همه عملیات با کامپیوتر مرکزی انجام می شوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com