English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
decurrent پایین افتاده
nutant پایین افتاده
Search result with all words
inferior calyx کاسه پایین افتاده
inferior ovary تخمدان پایین افتاده
low browed پایین افتاده دارای سردر کوتاه
Other Matches
behind the times <idiom> از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
depress پایین دادن لوله پایین اوردن
downhaul پایین کشیدن رشته پایین کشنده
depresses پایین دادن لوله پایین اوردن
down سوی پایین بطرف پایین
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
downfallen افتاده
elliptic افتاده
footworn از پا افتاده
fallen افتاده
mellows جا افتاده
low افتاده
mellowed جا افتاده
mellow جا افتاده
out of date از مد افتاده
meek افتاده
modest افتاده
crest fallen افتاده
unassuming افتاده
flagging افتاده
whacked <adj.> از پا افتاده
archaic <adj.> از مد افتاده
mellowing جا افتاده
ripest جا افتاده
riper جا افتاده
ripe جا افتاده
the meshes of a sieve mesh در هم افتاده
whacked از پا افتاده
old hat از مد افتاده
old fashioned از مد افتاده
mity کزم افتاده
back بدهی پس افتاده
deferred عقب افتاده
slacks جای افتاده یا شل
backs بدهی پس افتاده
slackest جای افتاده یا شل
slack جای افتاده یا شل
cyma recta موجی افتاده
not operationally ready از کار افتاده
retarded عقب افتاده
unassertive افتاده حال
outlying دور افتاده
banal پیش پا افتاده
commonplace پیش پا افتاده
noneffective از کار افتاده
overlapping روی هم افتاده گی
overlapping رویهم افتاده
with fingers interlocked با انگشتان در هم افتاده
jugate روی هم افتاده
copybook پیشپا افتاده
recluses دور افتاده
he fell prone دمر افتاده
in register روی هم افتاده
prostrate بخاک افتاده
prostrated بخاک افتاده
prostrating بخاک افتاده
impassionate بهوس افتاده
tatty پیش پا افتاده
old hat پیش پا افتاده
winded از نفس افتاده
long face لب و لوچه افتاده
deferred credits درامد پس افتاده
demimonde عقب افتاده
dowm از کار افتاده
obsolete ازکار افتاده
deadline از کار افتاده
deadlines از کار افتاده
trite پیش پا افتاده
unregarded ازقلم افتاده
prostrates بخاک افتاده
outstandingly عقب افتاده
outstanding عقب افتاده
ordinary پیش پا افتاده
hanging gale اجاره پس افتاده
compromised به خطر افتاده
hors de combat از کار افتاده
installed از کار افتاده
happened <past-p.> اتفاق افتاده
remotely دور افتاده
occurred <past-p.> اتفاق افتاده
lame ducks از کار افتاده
recluse دور افتاده
lowly صغیر افتاده
lowliest صغیر افتاده
proleptic پیش افتاده
compromised در خطراکتشاف افتاده
protrudent بیرون افتاده
backwards عقب افتاده
meshed درهم جا افتاده
short of breath از نفس افتاده
short winded از نفس افتاده
lowlier صغیر افتاده
lame duck از کار افتاده
seedy از کار افتاده
backward عقب افتاده
back rent اجاره پس افتاده
obvolute رویهم افتاده
backrent اجارهء پس افتاده
delayed عقب افتاده
delayed به تاخیر افتاده
out-of-date <idiom> از مد افتاده (دمد)
out of order از کار افتاده
outland دور افتاده
arrear بدهی پس افتاده
arrear دین عقب افتاده
stalled tank تانک از کار افتاده
The coin is at the bottom of the pond . سکه افتاده کف حوض
seared خشکیده از کار افتاده
logjam کارهای عقب افتاده
sear خشکیده از کار افتاده
interjacent میانی در میان افتاده
remote site محل دور افتاده
leading current شدت پیش افتاده
serotine عقب افتاده دیر رس
pulled شکسته شده افتاده
back rent کرایه عقب افتاده
slothful دیرپای عقب افتاده
to be out of luck <idiom> از اسب افتاده بودن
evader دور افتاده از یکان
to have bad luck <idiom> از اسب افتاده بودن
allopatric جداگانه اتفاق افتاده
sears خشکیده از کار افتاده
self-effacing باحیا افتاده فروتن
outpost پاسگاه دور افتاده
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
arrears بدهیهای عقب افتاده
outfield مزرعه دور افتاده
defeature از شکل افتاده گی بیقوارگی
well-worn پیش پا افتاده معمولی
out of gear ازدنده بیرون افتاده
back pay حقوق عقب افتاده
quotidian روزمره پیش پا افتاده
well worn پیش پا افتاده معمولی
Underdeveloped ( backward) countries . کشورهای عقب افتاده
outback جای دور افتاده
seedy بتخم افتاده مندرس
outposts پاسگاه دور افتاده
My rent has been postponed. اجاره ام عقب افتاده است
The show has been postponed. نمایش عقب افتاده است
The first line is left out. سطر اول جا افتاده است
a quiet backwater محل آرام و عقب افتاده
deadlined equipment لوازم و تجهیزات از کار افتاده
retard بتعویق انداختن عقب افتاده
toddler کودک تازه براه افتاده
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
toddlers کودک تازه براه افتاده
orphans جدا افتاده در صفحه اخر
orphan جدا افتاده در صفحه اخر
orphaned جدا افتاده در صفحه اخر
platitudinous تکراری و پیش پا افتاده کردن
retards بتعویق انداختن عقب افتاده
retarding بتعویق انداختن عقب افتاده
My name has been left out . اسم من از قلم افتاده است
toddling کودک تازه براه افتاده
toddles کودک تازه براه افتاده
down میله افتاده واخراج توپزن
toddled کودک تازه براه افتاده
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
toddle کودک تازه براه افتاده
unfrequented دور افتاده تکرار نشدنی
islet جای پرت ودور افتاده
islets جای پرت ودور افتاده
a rural backwater محل روستایی عقب افتاده
demode ازمد افتاده کهنه شده
podunk شهر کوچک ودور افتاده
bay چه قبل اتفاق افتاده است
impassioned تهییج شده بهوس افتاده
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
advanced ترقی کرده پیش افتاده
underdeveloped رشد کافی نیافته عقب افتاده
shibboleth امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
i am behind in my rent کرایه خانه ام عقب افتاده است
cumulative preferential سود پس افتاده و فعلی سهام ممتازه
The date of the meeting has been advanced. تاریخ جلسه جلو افتاده است
lap joint لبه رویهم افتاده ومتصل بهم
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
shibboleths امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
She has circles under hereyes. زیر چشمهایش گود افتاده ( ناشی از لاغری )
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
bathos تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
gamodeme نژاد دور افتاده یا منزوی موجود زنده
cry over spilt milk <idiom> شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
That's old hat! <idiom> این که آشنا و مکرر [پیش پا افتاده ] است!
fill تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
fills تعداد میلههای افتاده بولینگ با گوی دوم
The region became an economic backwater. این ناحیه از نظر اقتصادی عقب افتاده شد.
She is far too conceited. She is full of herself . گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
pinfall تعداد میلههای افتاده با یک گوی بولینگ ضربه فنی کشتی
c. prefrential shares سهامی که سود پس افتاده انهایکی باسود جاری انهاپرداخته شود
count تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
counts تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
counted تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
counting تداد میلههای افتاده با گوی اول بولینگ بعد ازکسب استرایک
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
colluvim تخته سنگی که در اثر شکاف سنگ وغیره غلتیده وبپای کوه افتاده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com