Dictiornary-Farsi | پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
To talk rot. To talk through ones hat. To make irrelevant remarks.	پرت وپلا( چرت وپرت ) گفتن


Other Matches

discursively	بطورپراکنده وپرت
trumpery	خرت وپرت
bric a brac	خرت وپرت
frippery	خرت وپرت
kickshaw	خرت وپرت
knickknack	خرت وپرت
fripperies	خرت وپرت
lumber room	انبار خرت وپرت
greeted	درود گفتن تبریک گفتن
to answer in the a	اری گفتن بله گفتن
greets	درود گفتن تبریک گفتن
greet	درود گفتن تبریک گفتن
shoots	جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot	جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
sputters	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputter	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
sputtered	تند ومغشوش سخن گفتن باخشم سخن گفتن
iteration	گفتن
mouth	گفتن
vituperate	بد گفتن
viyuperate	بد گفتن
bubble	گفتن
to weep out	گفتن
bubbled	گفتن
to tell a story	گفتن
bubbles	گفتن
mouthing	گفتن
pshaw	اه گفتن
mouths	گفتن
says	گفتن
say	گفتن
rehearse	گفتن
mouthed	گفتن
telling-off	گفتن
tell	گفتن
bubbling	گفتن
inform	گفتن
informing	گفتن
informs	گفتن
saith	گفتن
adduse	گفتن
utter	گفتن
uttered	گفتن
utters	گفتن
tells	گفتن
to give utterance to	گفتن
get out	گفتن
utterances	گفتن
utterance	گفتن
relate	گفتن
let out <idiom>	گفتن
relates	گفتن
rehearsing	گفتن
rehearses	گفتن
rehearsed	گفتن
let (someone) know <idiom>	گفتن
weasel	دروغ گفتن
call bad names	ناسزا گفتن
doxologize	ستایش گفتن
enounce	به صراحت گفتن
salute	تهنیت گفتن
saluted	تهنیت گفتن
gnosticize	عرفان گفتن
weasels	دروغ گفتن
salutes	تهنیت گفتن
fabulize	افسانه گفتن
bootlick	تملق گفتن از
avouch	اشکارا گفتن
saluting	تهنیت گفتن
whiff	دروغ گفتن
allegorize	مثل گفتن
adulate	مدح گفتن
adduee	گفتن افهارنمودن
twaddle	چرند گفتن
belying	دروغ گفتن
revile	ناسزا گفتن
reviled	ناسزا گفتن
reviles	ناسزا گفتن
speak	سخن گفتن
speaks	سخن گفتن
overstate	اغراق گفتن در
overstated	اغراق گفتن در
overstates	اغراق گفتن در
overstating	اغراق گفتن در
interjecting	بطورمعترضه گفتن
interjected	بطورمعترضه گفتن
observe	گفتن برپاداشتن
observed	گفتن برپاداشتن
observes	گفتن برپاداشتن
observing	گفتن برپاداشتن
commiserate	تسلیت گفتن بر
commiserated	تسلیت گفتن بر
commiserates	تسلیت گفتن بر
commiserating	تسلیت گفتن بر
interject	بطورمعترضه گفتن
screamed	ناگهانی گفتن
belies	دروغ گفتن
communed	راز دل گفتن
communes	راز دل گفتن
communing	راز دل گفتن
scream	ناگهانی گفتن
screams	ناگهانی گفتن
confide	محرمانه گفتن
confided	محرمانه گفتن
confides	محرمانه گفتن
whining	باناله گفتن
commune	راز دل گفتن
interjects	بطورمعترضه گفتن
rejoin	در پاسخ گفتن
rejoined	در پاسخ گفتن
rejoining	در پاسخ گفتن
rejoins	در پاسخ گفتن
swear	ناسزا گفتن
swears	ناسزا گفتن
giggle	سخن گفتن
giggles	سخن گفتن
giggling	سخن گفتن
giggled	سخن گفتن
hyperbolize	اغراق گفتن
to tell a lie	دروغ گفتن
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
To get someones goat To utter blasphemies .	کفر گفتن
come clean <idiom>	راست گفتن
crack a joke <idiom>	جوک گفتن
bullshit	مزخرف گفتن
ad-libs	فیالبداهه گفتن
ad-libbing	فیالبداهه گفتن
to tell the truth	راست گفتن
to yell out	با نعره گفتن
twadle	چرند گفتن
unbosom	اسراردل را گفتن
unreel	باز گفتن
walk out on	ترک گفتن
ad-lib	فیالبداهه گفتن
ad-libbed	فیالبداهه گفتن
to talk with the tongues of angels <idiom>	تملق گفتن
to speak with a sweet tongue <idiom>	تملق گفتن
tell the truth	حقیقت را گفتن
extol	آفرین گفتن
extoll	آفرین گفتن
to trot out	شر و ور تکراری گفتن
to regurgitate	شر و ور تکراری گفتن
to tell a joke	جوکی گفتن
to tell a joke	بذله ای گفتن
lalophobia	گفتن هراسی
to bid a	بدرود گفتن
rime	شعر گفتن
say a word	سخن گفتن
to say a word	سخن گفتن
speak the trurh	راست گفتن
speak the trurh	صادقانه گفتن
sweet talk	تملق گفتن
tack tall	گزاف گفتن
pitch a yarn	قصه گفتن
pass a remark	سخنی گفتن
panegyrize	مدح گفتن
lay to	دروغ گفتن
macarize	خوشابحال گفتن
mammer	بالکنت گفتن
mant	با لکنت گفتن
misstate	غلط گفتن
nuncupate	زبانی گفتن
outvoice	بلندترسخن گفتن از
outvoice	موثرترسخن گفتن از
take leave of	بدرود گفتن با
tallyho	اهای گفتن
to a. oneself	سخن گفتن
to pull	اغراق گفتن
to put it on	اغراق گفتن
to sigh out	با اه وحسرت گفتن
to speak through one's nose	سخن گفتن
to spoke the t.	راست گفتن
to take the floor	سخن گفتن
to talk nonsense	مهمل گفتن
to talk nonsense	چرند گفتن
to make a remark	سخن گفتن
to throw the hatchet	اغراق گفتن
to pile it on	اغراق گفتن
to bellow forth	با نعره گفتن
to bellow out	بانعره گفتن
to bid a	وداع گفتن
to bid welcome	خوشامد گفتن
to blunder out	بی فکرانه گفتن
to blunder out	جویده گفتن
to draw the long	اغراق گفتن
to draw the long bow	اغراق گفتن
to talk tall	گزاف گفتن
discourses	سخن گفتن
discourse	سخن گفتن
congratulating	تبریک گفتن
recounted	یکایک گفتن
recount	یکایک گفتن
tittle-tattle	یاوه گفتن
tittle tattle	یاوه گفتن
blethers	بیهوده گفتن
blethers	مزخرف گفتن
blethering	مزخرف گفتن
blethered	بیهوده گفتن
congratulating	شادباش گفتن
blether	بیهوده گفتن