Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 89 (6 milliseconds)
English	Persian
practice	پرداختن
meet	پرداختن
meets	پرداختن
pay	پرداختن
paying	پرداختن
pays	پرداختن
practicing	پرداختن
practise	پرداختن
practises	پرداختن
practising	پرداختن
disburse	پرداختن
disbursed	پرداختن
disburses	پرداختن
disbursing	پرداختن
defray	پرداختن
defrayed	پرداختن
defraying	پرداختن
defrays	پرداختن
aby	پرداختن
abye	پرداختن
cough up	پرداختن
imburse	پرداختن
shell out	پرداختن
take to	پرداختن
to brush up	پرداختن
to fork over	پرداختن
foot the bill <idiom>	پرداختن
fork out <idiom>	پرداختن
kick over <idiom>	پرداختن
pony up <idiom>	پرداختن
Other Matches
foot	پرداختن مخارج
turn to	بکار پرداختن
to make a part [ial] payment	یک قسط را پرداختن
pay at tenor	در سررسید پرداختن
indemnify	غرامت پرداختن
activate	بفعالیت پرداختن
get down to work	بکار پرداختن
to pay on account [American English]	یک قسط را پرداختن
to pay in a	پیشکشی پرداختن
To get on with a job.	بکاری پرداختن
To pay money. To make a payment.	پول پرداختن
prepay	قبلا پرداختن
pipe up	به سخن پرداختن
recompensing	غرامت پرداختن
putting	بفعالیت پرداختن
put	بفعالیت پرداختن
puts	بفعالیت پرداختن
activate	به فعالیت پرداختن
indemnity	غرامت پرداختن
indemnities	غرامت پرداختن
nails	به موقع پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
nail	به موقع پرداختن
activated	به فعالیت پرداختن
recompenses	غرامت پرداختن
recompensed	غرامت پرداختن
recompense	غرامت پرداختن
activating	به فعالیت پرداختن
activates	به فعالیت پرداختن
looser	سبکبار کردن پرداختن
to pore [over; on]	به مطالعه دقیق پرداختن
loosest	سبکبار کردن پرداختن
loose	سبکبار کردن پرداختن
pay off something	چیزی را قسطی پرداختن
acquits	پرداختن و تصفیه کردن
acquitting	پرداختن و تصفیه کردن
poney	پرداختن خلاصه اخبار
acquit	پرداختن و تصفیه کردن
pore	بمطالعه دقیق پرداختن
pony	پرداختن خلاصه اخبار
proceeded	اقدام کردن پرداختن به
pay up	تمام وکمال پرداختن
pores	بمطالعه دقیق پرداختن
proceed	اقدام کردن پرداختن به
to pay off	تمام و کمال پرداختن
to pay up	تمام و کمال پرداختن
layaway plan <idiom>	قرض راکم کم پرداختن
ponies	پرداختن خلاصه اخبار
to pay off a debt [mortgage]	بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
pick up the tab <idiom>	صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent	فاقد توانایی پرداختن دیون
liquidated damages	پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
activated	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to get down to business	به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
activates	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating	فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to compound	قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
treat someone <idiom>	پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
to pay against receipt	در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com