Dictiornary-Farsi | پزشک اعصاب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 151 (8 milliseconds)

English	Persian
neuropathist	پزشک اعصاب


Search result with all words

neuropsychiatrist	پزشک اعصاب و روان
Other Matches

nervation	رگ و پی اعصاب
neurotoxic	مخدر اعصاب
peripheral nerves	اعصاب پیرامونی
neuremia	اختلال اعصاب
sensory nerves	اعصاب حساسه
somatic nerves	اعصاب تنی
taste nerves	اعصاب چشایی
nerve gas	گاز اعصاب
neurotomy	تشریح اعصاب
neurosyphilis	سیفلیس اعصاب
nervous prostration	ضعف اعصاب
nervous prostration	کسالت اعصاب
neurasthenia	ضعف اعصاب
neurility	وفیفه اعصاب
neurochemistry	شیمی اعصاب
neuropharmacology	داروشناسی اعصاب
neurophysiology	فیزیولوژی اعصاب
neurosurgery	جراحی اعصاب
nerve gases	گاز اعصاب
neuroses	اختلال اعصاب
neurologist	ویژه گر اعصاب
war of nerves	جنگ اعصاب
neuralgia	درد اعصاب
neurologist	متخصص اعصاب
neurosis	اختلال اعصاب
vasomotor nerves	اعصاب محرک رگها
nerve wrack	خسته کننده اعصاب
neuropathologist	اسیب شناس اعصاب
neurodynamic substances	مواد پویاساز اعصاب
neuroanatomy	کالبد شناسی اعصاب
analeptics	داروهای محرک اعصاب
nervous prostration	سستی پی خستگی اعصاب
reticulum	بافت نگاهدارنده اعصاب
neural	وابسته به سلسله اعصاب
nerve racking	خسته کننده اعصاب
neurovegetative system	دستگاه اعصاب نباتی
to stretch oneself	تمد د اعصاب کردن
let down one's hair <idiom>	تمدد اعصاب کردن
nerve-racking	خسته کننده اعصاب
vasomotor	اعصاب محرک رگها
neurasthenic	دچار خستگی یاضعف اعصاب
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
nervous	عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
pull oneself together	بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
This drug excites the nerves.	این دارو اعصاب را تحریک می کند
neuration	بخش پی یا اعصاب درتن عصب بندی
The nerves can only take so much .	اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
end bulb	انتهای اعصاب در پوست یا مخاط که به ان endcopuscle نیز می گویند
myelin sheath	ماده سفید چربی که غلاف بعضی اعصاب رامیپوشاند
master physician	سر پزشک
medical man	پزشک
medical officer	سر پزشک
medical officer	پزشک
docs	پزشک
doc	پزشک
chiropodist	پزشک پا
aesculapian	پزشک
practitioner	پزشک
practitioners	پزشک
medic	پزشک
physician	پزشک
chiropodists	پزشک پا
interne	پزشک
physicians	پزشک
oculists	چشم پزشک
practitioner	دندان پزشک
practitioner	دام پزشک
practitioners	دام پزشک
farriers	دام پزشک
surgeon general	پزشک ارشد
farrier	دام پزشک
psychopathist	پزشک دیوانگان
oculist	چشم پزشک
surgeons	پزشک جراح
family doctor	پزشک خانواده
family doctors	پزشک خانواده
surgeon	پزشک جراح
a fake doctor	پزشک قلابی
doctor-to-be	پزشک آینده
ophthalmologist	چشم پزشک
medico	پزشک طبیب
doctor to the company	پزشک شرکت
doctor	پزشک دکتر
certificate of a doctor	گواهی پزشک
medicine man	پزشک قبیله
doctored	پزشک دکتر
house physician	پزشک مقیم
doctors	پزشک دکتر
medical examiner	پزشک قانونی
aurist	پزشک گوش
general practitioner	پزشک عمومی
doctoring	پزشک دکتر
practitioners	دندان پزشک
mad doctor	پزشک دیوانگان
alienist	پزشک دیوانگان
physician in attendance	پزشک معالج
medico legal examiner	پزشک قانونی
general practitioner	پزشک بیماریهای عمومی
internist	پزشک امراض داخلی
esculapian	وابسته به دارگونه طب پزشک
extern	کمک پزشک روزانه
pediatrician	پزشک متخصص اطفال
practician	پزشک دست در کار
physician in ordinary	پزشک رسمی یا همیشگی
lay analyst	روانکاو غیر پزشک
iatrogenic illness	بیماری پزشک زاد
syrinx	استاخ پزشک ایطالیایی
psychiater	پزشک ناخوشی دماغی
obstetricians	پزشک متخصص زایمان
obstetrician	پزشک متخصص زایمان
medicaster	پزشک زبان باز
to take medical advice	با پزشک مشورت کردن
first year resident [American English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
intern	انترن پزشک مقیم بیمارستان
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
eustachian	پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
anesthetist	پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
interning	انترن پزشک مقیم بیمارستان
the doctor ordered an ointment	پزشک مرهم تجویز کرد
interns	انترن پزشک مقیم بیمارستان
woman doctor	پزشک زن حکیم خانم طبیبه
Call a doctor quickly.	فورا پزشک خبر کنید.
intern [American English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
attendance of a doctor	حضور پزشک روی رینگ بوکس
to take the pill [to be on the pill] [to go on the pill]	قرص خوردن [طبق دستور از پزشک]
accoucheur	پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
He's not suited for a doctor.	او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
residency	اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
veterinarians	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
take medical a	به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
surgeon general	رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
unless otherwise prescibed [by the doctor]	مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll .	حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
veterinarian	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
There is one physician for every 260 inhabitants.	برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
vasomotor	اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
relaxes	تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax	تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxing	تمدد اعصاب کردن راحت کردن
pathologists	پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist	پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
recreating	تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate	تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated	تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates	تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن